eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
613 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
در مزار شهدای دزفول،قبری است که به خواسته شهید ساده درست شده است و با سیمان روی آن با انگشت نوشته شده است: «پرکاهی تقدیم به آستان الهی»
بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد: قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی» عارفی دلسوز: «خدایا! آنچنان که از تو می‌ترسم، به رحمتت امید دارم. خدایا! می‌دانم آنچنان که داده‌ای مؤاخذه می‌کنی، اما ای فریادرس! روزی که مؤآخذه ام می‌کنی، هیچ جوابی برایت ندارم. تو را به وحدانیتت قسم می‌دهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن! خدایا! دوست داشتم در این مسافرت 25 ساله آنچنان در دنیا کشت کنم که در آخرت روسفید باشم، اما چه کنم که این سگِ نفس من را به دنبال خود کشید.» این جملات آسمانی از خواجه عبدالله انصاری یا هیچ پیر عاشق و از دنیا بریده‌ای نیست. اینها را بهمن (محمدجواد) دُرولی نوشته است؛ دانشجوی عارفی که دنیا را سه طلاقه کرده بود و دل عاشق خود را به قرب الهی پیوند داده بود.
👇👇👇 خواب های عجیب: بهمن خواب های عجیبی می‌دید. که همه را هم یادداشت می‌کرد: 1) خواب دیدم برای دومین بار به مکه مشرف شده‌ام ولی این بار با گذشته فرق می‌کند. همه را نامه‌ زیارت می‌دادند ولی موقت می‌توانستند زیارت کنند؛ اما به دست من نامه‌ای دادند که چند جمله به این مفهوم نوشته شده بود: «طواف همیشگی». در همین حال، یکی از شهدا را دیدم که اصرار می‌کرد کاری کنم تا به او اجازه‌ی زیارت داده شود. من هم کارت طواف همیشگی را به دستش دادم. او زیارت کرد و دوباره کارت را به من داد. ناگاه با صدای مؤذن گردان از خواب پریدم. 2) شب سوم شعبان 1406 هجری قمری برابر با 8/1/1365 - تهران، شهید حسین غیاثی را در خواب دیدم که گفت: «زود بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین شده است». پس از این خواب بهمن به دزفول می‌آید و از آنجا به جبهه اعزام می‌شود. درست در روز 20/3/1365 آسمانی می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁حدیث روز ♥️ پیامبر اكرم (ص) ‌ 🌧زمستان بهار مؤمن است، از شب های طولانی اش برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد. ‌ 📖 وسائل الشیعه، ج7 @khademe_alzahra313
شهید همت : چهار صباحی زنده ایم ،آخر هم از دنیا می رویم ،در این چهار صباحی مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم ،و هر لحظه و هر ثانیه ی عمر ما آزماش است ، شکست هست ، پیروزی هست ، سختی هست ، راحتی هست ، همه چیز هست ،ولی آنچه بیش از همه مطرح است ،آزماش خداست... #شهید_محمد_ابراهیم_همت @khademe_alzahra313
سه دقیقه در قیامت 02.mp3
11.19M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه دوم 📅98/07/13 #مشهد #دانشگاه_فردوسی #دانشکده_مهندسی
*ماجراي #انار خوردن #حاج‌همت   يك روز #حاج‌همت به همراه آقاي شيباني از منطقه پيش ما آمدند تا به محمد عباديان سر بزنند و به قول معروف از پشتيباني لشگر بازديدي داشته باشند😊. حالا نمي‌دانم كه #حاج‌همت در كجا انار خورده بود🙊. وقتي #حاج‌همت وارد سنگر فرماندهي تداركات شد و با حاج آقا عباديان حال و احوال و روبوسي كرد. حاج محمد شروع ‌كرد سر به سر گذاشتن با #حاج همت😂. به #حاج‌همت گفت: #حاجي كجا بودي؟ حاج‌همت گفت: خط مقدم بوديم. حاج محمد گفت: خط بودي😐؟ بعد به بچه‌ها اشاره كرد كه مي‌خواهم سر به سر #حاج‌همت بگذارم. #حاج‌همت گفت: بله، خط بوديم😒. لباس‌هايمان خاكي است، معلومه كه خط بوديم. حاج عباديان گفت: بهت نمي‌آيد خط بوده باشي😐. #حاج‌همت كه كم كم داشت از كوره در مي‌رفت؛ گفت: بابا جان، اين لباس‌هاي خاكي نشان نمي‌دهد كه ما كجا بوديم😞. حاج آقا عباديان گفت: #حاجي به لب‌هايت نمي‌خورد كه در خط مقدم بوده باشي. لب‌هايت سرخ است😑. #حاج‌همت گفت: محمد جان انار خورديم.☺️😂   راوے:همرزمان‌شهید @khademe_alzahra313
🌹ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم مهمان تو و سفره احسان تو بودم 🌹یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست ای کاش که زوار خراسان تو بودم #السلام_علیک_یاامام_رئوف #یاامام_رضاجانم😍 اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 🕊 ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ @khademe_alzahra313 ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
●■سبک نماز شب آقای قاضی■● ■استاد صاحب حق ؛ مرحوم حجة الاسلام آقا سید هاشم رضوی هندی (م ۱۳۷۱ هـ ش) از شاگردان مرحوم عارف کامل سید علی آقا قاضی بود. ایشان نقل می‌کرد که سبک نماز شب آقای قاضی، همانند نماز شب خواندن رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود. آقای رضوی می‌گفت: ■«آقای قاضی شب‌ها کمی می‌خوابید، بعد برمی خاست و چهار رکعت از نافله‌ی شب را می‌خواند. سپس کمی می‌خوابید، باز برای مرتبه‌ی دوم بیدار می‌شد و چهار رکعت دیگر می‌خواند. باز کمی می‌خوابید و برای بار سوم بیدار می‌شد و سه رکعت بقیه‌ی نماز را می‌خواند». ■بعد فرمود: «من نیز مدّتی در نجف به این سیره نماز شب می‌خواندم». ●■بوستان کشمیری؛ استاد سید علی اکبر صداقت■● @khademe_alzahra313
🌺یا صاحب الزمان عج.. 🍀ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد 🍀ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت 🍀ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت 🍁صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت... به رسم هرشب انتظار میخوانیم...الهی عظم البلاء.. @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹طرح ختم قران کریم🌹 #صفحه_494 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 @khademe_alzahra313
#دلنوشته_مهدوی و امروز لابلای سوز سرمای حیاط؛ جوانه‌ای، تمام نگاهم را قبضه کرد! در قحطی حضور تو نیز؛ می‌شود سبز شد ... فقط باید دل دستِ تو داد! و جان دست تو سپرد حضرت صاحب دلم و از تاریکیِ پلیدِ نَفس، رَست و جوانه زد ...! یخ‌زده‌ترین دل‌ها هم لایِ مُشت تو، سبز می‌شوند! ما را برای خودت کنار بگذار #امام_عصر علیه‌السلام #سلام_اقای_من_آقای_دلتنگی_ها✋ @khademe_alzahra313
السلام علیک یا حسن ابن علی أيها المجتبی السلام علیک یا ابا عبدالله أيها الشهيد بکربلا امروز را مهمان شماییم، امروز مجاور شماییم در این مهمانی در مهمانی روز دوشنبه برنامه های زمستانی ما را رنگ زنید آقا جان. تا بهترین برنامه ها و بهترین استفاده ها را از ایام ببریم
فرمانده دست تكان داد. حاجي از راننده خواست بايستد. از پنجره‌ي ماشين كه نيمه ‌باز بود، سلام و احوالپرسي كردند. فرمانده به حاجي گفت «اين بسيجي رو هم برسونين پايگاهش.» - حالا براي چي اومده بودي اين‌جا؟‌ بسيجي به كفش‌هاش اشاره كرد و گفت «اينا ديگه داغون شده. اومده بودم اگه بشه يه جفت بگيرم، ولي انگار قسمت نبود.» حاجي دولا شد. درِ داشبورد ماشين را باز كرد و يك جفت كفش در آورد «بپوش! ببين اندازه است؟» كفش‌هاش را كند، و سريع كفش‌هايي را كه حاجي داده بود پوشيد «به! اندازه است.» خودم اين كفش‌ها را براي حاجي خريده بودم؛ از انديمشك. كفش‌هايي را كه به بسيجي‌ها مي‌دادند نمي‌پوشيد. همين امروز پنجاه جفت كفش از انبار گرفته بود. ولي راضي نشد يك جفت براي خودش بردارد. حاجي لبخندي زد و گفت:«خب پات باشه.» بسيجي همين‌طور كه توي جيب‌هاش دنبال چيزي مي‌گشت گفت:«حالا پولش چه‌قدر مي‌شه؟» و حاجي خيلي آرام، انگار به چيزي فكر مي‌كرد گفت «دعا كن به جون صاحبش.» @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم 💐 سومین روز از چله مهمان سفره شهید 🌷 موسی جمشیدیان 🌷هستیم.
🕊🍂🍂🕊 همسر شهید 👇 👇 هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریه‌هایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همه‌اش این جمله #امام_حسین (علیه‌السلام) بعد از شهادت حضرت #علی‌اکبر (علیه‌السلام) بر زبانم جاری می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .... اسم من را در گوشی‌اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلام‌الله علیها) هستیم». 🌹 #شهید #موسی_جمشیدیان
#معرفی_کتاب چشم روشنی کتابب به تازگی توسط نشر دارخوین اصفهان چاپ شده روایت‌گر داستان زندگی شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» است. این کتاب را «کبری خدابخش دهقی» به رشته تحریر درآورده است.  شهید موسی جمشیدیان سال 86 با یکی از همشهریان خود که حافظ قرآن بوده است ازدواج می‌کند. البته ناگفته نماند که موسی خودش هم حفظ قرآن کار می‌کرده و به‌صورت موضوعی بسیاری از آیات قرآن را حفظ بود. حاصل ازدواجش یک دختر به نام «فاطمه زینب» است. از سال 90 جزو اولین نفراتی بود که برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و در طول این چند سال تلاش زیادی برای اعزام انجام داد تا بالاخره در مهر 94 برای اولین بار به سوریه اعزام شد و در همان اعزام اول هم به شهادت رسید.
✍بخشی از کتاب 🌷«قرار بود شهر «الحاضر» را به کلی تصرف کنند، تصمیم برآن شد که از دو محور، یک محور پیاده و یک محور هم با تانک پیشروی کنند. فرماندهان بر سر این موضوع تصمیم می‌گرفتند. پنج‌شنبه صبح، موسی به همراه یکی از دوستانش به خانواده‌هایشان زنگ زدند.😍 وقتی برگشتند، موسی به یکی از نیروهایش گفت: - یه کمی به نظافت تانک برس.🌴 خودش با همان قمقمة کوچکی که داشت، وضو گرفت. رو به ‌قبله کنار تانک نشست. شروع کرد آرام‌ آرام قرآن خواندن. 🌺چند دقیقه‌ای از قرآن خواندنش نگذشته بود که بی‌سیم‌ها یکی‌ یکی به صدا درآمدند. - خودتون رو برسونید. هر کسی در هر قسمت دور یا نزدیکی بود، خودش را نفس‌زنان رساند. هرکدام از نیروها یک ‌گوشه‌ افتاده بودند. به سر و صورت خود می‌زدند. پاهای آن‌ها که نفس‌زنان آمده بودند، دیگر رمق نداشت. همه بغض در گلویشان بود. صدای گریه😭 نیروها در فضا پر شده بود. هیچ‌کس دوست نداشت این صحنه را ببیند. موسی به سجده رفته و محمد جواد قربانی دچار مجروحیت شدیدی شده بود😔. خون نصف سنگر را گرفته بود. هرکس از راه می‌رسید، احساس خفگی می‌کرد. اختیار اشک‌هایشان دست خودشان نبود و از چشمانشان جاری می‌شد.😭 موشک کرنت اسرائیلی کار خودش را کرده بود. قرآنش کنارش افتاده بود. همان قرآنی که همیشه به دست می‌گرفت، نیروها را از زیرش رد می‌کرد و می‌فرستاد به میدان جنگ. حفظ قرآنش را هم با همین قرآن انجام داد. صفحه 72 قرآنش و آیه «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ» پر از خون شده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا