سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
رفته بود سر كمدش و با وسايلش ور ميرفت. هر وقت از دستم ناراحت ميشد اين كار را ميكرد، يا جانماز پهن ميكرد و سر جانمازش مينشست.
رفته بودم سر دفتر يادداشتش و نامههايي را كه بچهها براش نوشته بودند خوانده بودم. به قول خودش اسرارش فاش شده بود. حالا از دستم ناراحت بود.
كنارم نشست و گفت «فكر نكن من اينقدر بالياقتم. تو منو همونجوري ببين كه توي زندگي مشتركمون هستم.»
توي خودش جمع شد؛ انگار باري روي دوشش باشد. بعد گفت «من يه گناه بزرگي به درگاه خدا كردهم كه بايد با محبت اينا عذاب بكشم.»
@khademe_alzahra313
🔰در روایتی هست که یک وقتی حضرت #مسیح (علی نبینا و آله و علیهالسلام) رفتند در یک خرابهای استراحت کنند.
🔹همین که خواستند بخوابند، یک نیم خشتی را دیدند آنجا افتاده...آن را جلو کشاندند و سرشان را روی این نیم خشت گذاشتند.
🔸بلافاصله بعد از کشیدن این نیم خشت زیر سر، دیدند شیطان حاضر شد.
🔹فرمودند: ملعون! من چه کردم که تو آمدی؟
آخر حضور شیطان هم حساب و کتاب دارد...حضور شیطان همینجوری نیست.
🔸شیطان گفت: یا نبی الله! این نیم خشت را که زیر سرت کشیدی، طبعاً میخواستی زیر سرت یک خرده بلندتر باشد...گفتم بروم ببینم میتوانم به ایشان بگویم آقا این خشت را دوتایش کن.بعد که دوتایش کرد، بگویم خوب است یک خرده برگ بگذاری رویش نرم هم بشود.بعد مرتب بکشانمت به آن سمت...
🔹حضرت #عیسی (علی نبینا و آله و علیهالسلام) فرمودند:
یک خشتی هم به ما نمیتوانی ببینی؟!
و انداختند آن طرف و خوابیدند...
♦️این تشویق به اضافه کردن و بیشتر و بهتر خواستن، یکی از کارهای شیطان است.
سلام علیکم 💐
پنجمین روز ازچله مهمان سفره شهیدان 🌷رسول و مهدی جعفری 🌷هستیم.
شهید رسول جعفری از خادمان قرارگاه اربعین بود و تأکید داشت در دایرهای که امام حسین(ع) برای شیعیان مشخص کردند باقی بماند.
دختر شهید می گوید:
پدرم تأکید داشت اگر نمیتواند به کربلا برود باید به زائران حسینی خدمت کند و یکی از خادمین قرارگاه مردمی اربعین استان قم بود که با یکی از مدافعان حرم آشنا شده و به سوریه اعزام میشوند.
این شهید والامقام علاقه شدیدی به حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت زهرا(ع) علاقه خاصی داشت و در مراسم هیئتی که در منزلمان برگزار میشد از هیچ کاری برای برگزاری مراسم روضه دریغ نمیکرد.
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی پدر شهیدش گفت: این شهید سعی میکرد در همه کارها به مراسم هیئتی که در منزلمان برگزار میشد کمک کند و هنگامیکه به شهادت رسیدند تأکید کرد که حاجت خود را از حضرت زهرا(س) گرفته است.
فاطمه جعفری (خواهر شهید ) می گوید:👇👇
برادر درس می خواند و پدر کشاورزی می کرد. بعد از مدتی مهدی به کمک پدر رفت، بچه باهوشی بود، هرچه گفتیم درست را ادامه بده گفت باید کمک پدر باشم. به کارهای فنی علاقه داشت برای همین بعد از مدتی وارد کار موبایل شد، در خانه درس می خواند و به کارش می رسید.
: تا به حال اخم مهدی و ناراحتی اش را ندیده بودیم، مخصوصا که با کوچکترها برخورد بسیار خوبی داشت. مادرم را خیلی دوست داشت، آنقدر که هربار مادرم چیزی از او می خواست «نه» نمی گفت. فوق العاده مهربان بود، از بچگی با مهدی بودم و همیشه من را «آبجی کوچیک» صدا می کرد. همه پشت و پناهم مهدی بود، اگر چیزی نیاز داشتم به مهدی می گفتم.
تعریف کردند موقع ناهار بود، بابا دیدهبانی می کرد و همه رفته بودند نماز بخوانند. همان موقع دشمن حمله می کند و نزدیک مقر می شود، پدر خبر نمی دهد و خودش می ایستد. آنقدر نزدیک بودند که نارنجک پرت می کنند و پدر را به شهادت می رسانند. یکی از همرزمانش که بالای سر پدرم می رود می گفت با اینکه خون از بدنش می رفت اما ایشان نوای لبیک یا حسین (ع) و لبیک یا زینب (س) بر لب داشت و می گفت به آنچه خواستم رسیدم
روزهای اول شهادت به خوابم آمد و گفت چرا گریه می کنی؟! گریه نکن، جایی نمی روم که بخواهی گریه کنی. همیشه زمانی که خانه بود می گفت وقتی خبر شهادتم را شنیدید گریه نکنید، گل و گلاب بگیرید، وقتی پیکرم روی دست مردم هست گل بریزید. روز تشییع به سفارش پدر عمل کردم و از مسجد تا حرم پیکرش را گل باران کردم. می گفت آرزوی من شهادت است اگر گریه کنی یعنی دوست نداری من به آرزویم برسم.
بابا همیشه می گفت یا باید مثل حضرت زینب (س) زندگی کنید یا اسمشان را نیاورید. بعد از شهادتم باید سرتان را بالا نگه دارید. اوایل شهادت برادرم خیلی ها به ما گوشه و کنابه می زدند که چرا مهدی را به سوریه فرستادید، او که اینجا کار داشت و در حال پیشرفت بود. می گفتیم مهدی خودش رفت، می گفتند شما جلویش را می گرفتید. بابا می گفت صبر داشته باشید مگر حضرت زینب (س) کم نیش و کنایه شنید.
یک حاج آقایی تعریف می کرد، زمانی که مزار برادرم را درست می کردند آقا رسول خواسته بود قبر کنارش را نگه دارند. قبل از شهادت پدر چندباری خواستند از این قبر استفاده کنند اما سنگی مانع بود. پدر که به شهادت رسید او را کنار برادر دفن کردیم.
ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﺪﻩ
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻳﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯﻳﻢ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﻣﺤﻘﺮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ
ﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯽﺷﻤﺮﻳﻢ!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻳﻪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﻭ ﺳﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﯼ!!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﭘﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻧﮓ
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺯﺩﻳﻢ ﻭ ﻛﻠﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯽﺧﻨﺪﻳﺪﻳﻢ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ، ﺩﺭﺏ ﻭﺍﺣﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻪ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻛﻪ
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﻴﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻛﻨﻴﻢ...!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﻓﺎﻣﻴﻞ
ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﻭ ﭼﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎ "ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﺍﯼ" ﻫﻢ، ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ...
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻣﯽﺭﻓﺘﻴﻢ، ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ
ﺟﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﺎﯼ ﻋﻜﺎﺳﯽ ﻭ ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﺑﻴﻨﻴﻢ!!!
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﯾﻪ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ، ﺑﺎ ﻓﮏ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ، ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ؟
ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﻓﺎﻣﯿﻞ؟
ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ؟
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮﯼ ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻣﻮﻧﺪ....!!
حیف وصد حیف ...
🌸 خاطرهای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت
#متن_خاطره
✍منطقهی قلاجه در اسلامآبادِ غرب بودیم، با آن سرمایِ استخوان سوزش. اورکتها رو آوردیم و بیـنِ بچه ها تقسیم کردیم. امـا حـاج همّت اورکت نگرفت و گفت: « همه بپوشن، اگر موند من هم میپوشم» یادمه تا زمانیکه اونجا بودیم، حاجی داشت از سرما میلرزید...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران2
«کتاب شهید همت»
#شهیدهمت #گذشت #تواضع #ازخودگذشتگی
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️◼️◾️▪️
#السلام_علیک_یاامام_رئوف❣️
#یاامام_رضاجانم😍
🕊 اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ❣️
قرار_عاشقی #پنجره_فولاد
🌷🌾🌷🌾
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@khademe_alzahra313
⚠️فردا خواندن #نماز_آیات واجب است
🔸 شروع خورشید گرفتگی فردا پنجم دی ماه از ساعت 7:10 صبح زمان پایان قبل از ساعت 8:20 .
@khademe_alzahra313
(⭐️ یکی از اصلیترین رموزِ موفقیتِ شهید همت)
سرتاپاش خاکی ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛
اما رفت وضوگرفت
تا نماز بخونه.
گفتم: شما حالت خوب نیست،
لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور،
بعد نماز بخون.
سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت:
من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم.
حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین.
برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش.
محمد ابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...
خاطره ای از زندگی سردار شهید محمّد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسر شهید
#همسرداری
#نماز_اول_وقت
تقوا
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🌸در این چله شهدایی که انس خاصی با حضرت زهرا سلام الله علیه 🕊داشتند را معرفی میکنیم🌸
سلام علیکم 💐
ششمین روز ازچله مهمان سفره شهیدان 🌷سید منصور وناصر مهدوی نیاکی 🌷هستیم.
#شهیدان_سیدمنصور_سیدناصر_مهدوی_نیاکی
بیشک ولادت فرزندانی شایسته در روزهای مبارک، از هدیههای آسمانی بود که خدا به خانوادهای از نسل سادات که دل به رضای او و محبت اهلبیت (علیهمالسلام) بسته بودند، عطا کرد. شهید سیدناصر مهدوی نیاکی در روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مصادف با قیام خونین مردم ایران علیه رژیم ستمشاهی یعنی ۳ روز پس از مراسم آیینی عاشورای حسینی و برادر کوچکترش شهید سید منصور مهدوی نیاکی در روز ۳ فروردین ۱۳۴۶ مصادف با ایام عید نوروز و عید سعید قربان در شهر آمل به دنیا آمدند.
دو برادر دوشادوش هم در کنار تحصیل، کمککار پدر و مادر بودند تا آنجا که با آغاز جنگ تحمیلی، با رضایت والدین برای یاری و نصرت دین خدا، بهسوی جبهههای حق علیه باطل شتافتند.
سیدناصر در شروع جنگ دانشآموز پایه سوم دبیرستان بود و سیدمنصور هم در مقطع راهنمایی مشغول به تحصیل بود؛ سیدناصر در زمستان ۱۳۵۹ بهعنوان اولین تجربه خود در جبهه مریوان جنگید؛ پس از چند ماه به آمل بازگشت و تحصیلات دبیرستانش را به پایان رساند و سپس در سال ۱۳۶۱ در عملیات فتحالمبین در جبهه خوزستان حضور یافت.
سیدمنصور هم تحصیل خود را ادامه داد و در کنار تحصیل به فعالیتهای هنری و ورزشهای رزمی اهتمام ویژه داشت و دوره تخصصی غواصی را گذرانده بود؛ حالات روحی و نماز شب از او چهرهای شاخص ساخته بود؛ مهارت او در زمینه رزمی و ورزشی باعث شد تا بهعنوان غواص در لشکر ۲۵ کربلا حضور یابد و در عملیات والفجر ۶، هورالعظیم و کربلای ۴ نقش آفرینی کند.
در سال ۱۳۶۲، سیدناصر (برادر بزرگتر) با قبولی در کنکور و پیشی گرفتن از حریفان، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی اصفهان مشغول به تحصیل شد اما دیری نپایید که برادر کوچکترش، در میدان بزرگتری به نام شهادت از او پیشی گرفت. روزهای سختی بود وقتی خبر شهادت سیدمنصور که بهعنوان غواص در عملیات کربلای ۴ حضور یافته بود، به گوشش رسید؛ گفته بودند در روز ۴ دی ۱۳۶۵ به شهادت رسیده اما کسی پیکرش را نیافته بود.
🥀پرواز پرستوها
تا چند ماه اخبار ضدونقیضی در مورد شهادت و یا اسارت سیدمنصور به خانوادهشان میرسید؛ اخباری که بر اضطراب خانواده میافزود، اما برادر بزرگتر مرد میدان نبرد بود و نفس کشیدن در جبهههای نبرد را بر زندگی آرام پشت جبهه ترجیح میداد. سیدناصر بار دیگر به سمت جبهه روانه شد و اینبار در جبهه ماووت حضور یافت تا آنجا که پس از شش ماه از تحمل غم هجران برادر، در روز دوم تیرماه ۱۳۶۶ مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (علیهالسلام) چون پرستویی پر کشید و آسمانی شد و با شهادتش همسفر برادر کوچکتر تا بهشت شد.
🥀مادری دلشکسته
پیکر سید ناصر پس از شهادت به آغوش مادر رسید اما داغ در آغوش کشیدن سیدمنصور، سینه مادر را ۲۳ سال سوزاند و مادر همچون شمعی آنقدر سوخت تا خاموش شد؛ پدر شهید اما غمی دیگر داشت و تا سالها پس از شهادت دو فرزند بر مزار خالی سیدمنصور و مزار فرزند بزرگترش سیدناصر گریست و یک سال پیش از همسرش، چشم از جهان فروبست.
4_5922497590351364505.mp3
5.68M
🍀🌺صوتی بسیار مهم که اموات و مردگان و عزیزان در زیر خاک از من شما انتظار دارن
خوب گوش بدیم که دیر یا زود ما هم به اونا ملحق میشیم
خیرات بفرست تا برات بفرستن
@khademe_alzahra313
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
عرض سلام وادب وخسته نباشید
خدمت شما دوستداران شهداء
قصد داریم ان شاءالله هرهفته پنج شنبه تاغروب جمعه ختم صلوات برگزارکنیم توکانال به نیابت از شهداء ،برای تعجیل درظهور اقا امام زمان عج الله وبراورده ب خیر شدن حاجات ان شاءالله ...
هرکدوم از اعضای محترم میتونند درخواستی اعلام کنن نوبتی ب نیابت ازحاجات شما بزرگواران ختم بزاریم ان شاءالله
ایدی بنده 👇👇👇👇
امشب رو حاجت روایی کاربر محترم
#رقیه_طهماسبی
ان شاءالله حاجت روا
@shahadat_a_f