مهدی طائب:
🔹کم کم کشف می شود ویروس کرونا علیه ماست
🔹خدا می داند برای ما با این ویروس چه در سر داشتند
🔹بعدها معلوم خواهد شد خداوند چگونه مکر اینها را به خودشان برگردانده است
🔹خدا می داند با این ویروس چه در سر داشتند برای ما؛ اما با آمدن این ویروس در ایران قطعاً رهبری گفت«و افوض امری الی الله» بسیجیان ریختند در خیابان{و شروع به کار کردند} کادر درمان گفتند ما تلاش خود را می کنیم بقیه آن با خدا است
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گلزار_شهدای_کرمان
💠سحرگاهان بیست و سوم
ماه مبارک رمضان وحضور
زائرین برای زیارت شهدا.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@khademe_alzahra313
💢 #حاج_اسماعیل_دولابی
همان طور که نیّت بد آدم را به جای بد می برد ، نیّت خوب هم به جای خوب می برد. پس نیّت خوب شجرهٔ طیبه است .
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبتهای این چله ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج ✅3
سلام علیکم
بیست و چهارمین روز از 💫 چله چهارم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 غلامحسين آشنا 🌷هستیم.
شهید غلامحسین آشنا، بيست و دوم آبان 1348، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد، خوار و بار فروش بود و مادرش، آسيه .تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم مهر 1366، در بانه بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران در قطعه 29 واقع است.
پدر شهید 👇👇
غلامحسین شغلش عکاسی بود و در مغازهای که داشت عکاسی میکرد.از کودکی در جلسه قرآن حاج آقا بحری شرکت میکرد و آموزش قرآن میدید. غلامحسین پسری بسیار صبور و مؤدب بود و به من و مادرش و همچنین همسایهها، دوستان و همرزمانش بسیار احترام میگذاشت و کارهای خیر زیادی میکرد. بعد از شهادتش متوجه شدیم که تعدادی از فرزندان بی سرپرست را تحت پوشش داشت و به خانوادههای بی سرپرست رسیدگی میکرد.علاقه زیادی به شرکت در فعالیتهای بسیج داشت و شبها همراه من به مسجد میآمد و در فعالیتهای بسیج کمک میکرد . غلامحسین در سال 66 داوطلبانه به جبهه اعزام شد که اول در اهواز بود سپس به کردستان رفت و بعد در خط مهندسی وزارت دفاع در ماووت عراق بود که بیست و پنجم مهر سال 66 در آنجا به شهادت رسید.
خواهر شهید 👇 👇
به خاطر این که شغلش عکاسی بود هر زمانی که میخواست از خانمها عکاسی کند و به تاریکخانه برود من یا مادرم را صدا میکرد تا در کنارش حضور داشته باشیم. یک بار زمانی که به تاریکخانه رفتم به او گفتم این جا که تاریک است و به اصطلاح چشم چشم را نمی بینید چرا ما باید حضور داشته باشیم و او در جواب گفت: شیطان در تاریکی هم حضور دارد و انسان باید مراقب باشد و عکسهای مربوط به خانمها را شما ظاهر کنید. موقع برش هم به خود اجازه نمیداد عکسهای خانمها را برش بزند و این موضوع برای من خیلی تعجب آور بود که مردی با این سن کم تا این حد این مسائل را رعایت کند.
با سن کم نان آور خانه یتیمان بود
بعد از شهادتش دوستش بستهای را که به امانت به او داده بود به ما داد. در این بسته تمام عکسهای خودش به همراه مبلغی پول برای هزینههای تشییع و تدفین خود و مبلغی پول برای کمک به نیازمندان گذاشته بود. زمانی که شهید شد با این که 17 سال بیشتر نداشت خیلی خانمها میآمدند و در مراسم تشییع پیکرش گریه و زاری میکردند. زمانی که من از آنها علت را جویا شدم به من گفتند که شهید آشنا با این سن کم نانآور خانه ما بود و با خرجی که به ما می داد بچه های یتیم خود را سیر میکردیم .حتی در داخل آن بسته خرجی این افراد را گذاشته بود که به آنها بدهیم. قبل از اعزام به جبهه به او گفتم که نرو اما غلامحسین گفت که دیر میشود، وقتی ندارم، شما را به حفظ حجاب سفارش میکنم، اعمال خود را برای رضای خدا انجام دهید و با خدا معامله کنید.
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسمسلیمانی)🌷
♦️به روایت
✉️نامه ای که #سردار_سلیمانی به صاحب خانه ای در شرق البوکمال نوشته بود.
ایشان در این نامه ضمن معرفی خودشون ،از صاحب خانه طلب حلالیت کردند و شماره منزلشون رو هم دادند که بتونه تماس بگیره برای اخذ خسارت...
البوکمال آخرین منطقه ای بود که توسط #مدافعان_حرم آزادسازی شد.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره های بهشتی در جبهه ها
روزه داران التماس دعا
@khademe_alzahra313
سلام بر تو
ای مولای معصوم من،
که بدون هیچ جرم و خطایی،
از شّر دشمنان آواره بیابان ها شده ای!
سلام بر تو و بر غربت و تنهایی ات
السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ...
@khademe_alzahra313
5c47441bb9a5a7c99f757bfe_-1415419077147918951.mp3
13.51M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠
❣#جزء_۲۵ #قرآن_کریم
«در ۳۰دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
🌙 #جزء_خوانی_ماه_رمضان
@khademe_alzahra313
🌺💫💐🌟💐💫🌺
🌺🌺معارفی ازجزءبیست و پنجم قرآن کریم🌺🌺
✅قانون اولیه خدا در پخش روزی(27- شوری)
🔹معناى آیه شریفه این است:
اگر خداى تعالى رزق همه بندگان خود را وسعت بدهد و همه سیر شوند، شروع به ظلم كردن در زمین مىكنند؛ چون طبیعت مال این است كه وقتى زیاد شد طغیان و استكبار مىآورد، این انسان هنگامى كه احساس بىنیازى كند طغیان مىكندو به همین جهت خداوند متعال رزق را به اندازه نازل مىكند و به هر كس به مقدارى معین روزى مىدهد.
✅چرا خدا به کسانی که با داشتن مال بیشتر گناه و ظلمشان هم افزون می شود باز هم مال و ثروت می دهد؟
🔸علامه طباطبایی(ره) در پاسخ به این سوال می نویسد: این آیه بیانگر قانون اولیه خدا در توزیع ارزاق بین بندگانش است که حال هر کس را می بیند و به او روزی می دهد؛ اما قوانین دیگری نیز دارد که در عالم حاکم است؛ یکی از آن قوانین قانون ابتلاء و امتحان است و دیگری قانون مکر و استدراج است .
نقطه مقابلی هم دارد چرا برخی حتی به مقدار رفع ضروریات هم از رزق و روزی الهی بی نصیبند که در پاسخ می توان به دو قانون الهی اشاره کرد؛ یکی همان قانون ابتلاء و امتحان و دیگری قانون اثر گناه.
✅تلافی کار بد؛ کار بدی مثل آن است(40- شوری)
🔻این آیه حكم کسی را بیان می کند که ظلمی در حق او شده است بر اساس این آیه چنین كسى مىتواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد و چنین تلافى و انتقامى دیگر ظلم نخواهد بود
باید توجه داشت که این تلافی با مجوز، «واجب نیست»؛ بلکه فقط «حلال است» و شاید برای همین نکته بود که بلافاصله فرمود: ؛ هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او بر خداست»
✅آیاتی که هنگام سوار شدن خوانده می شود(14- زخرف)
🔹منظور از مرکب با توجه به آیه قبل (آیه 12) فقط چهارپایان نیست در عصر حاضر ماشین، قطار و هواپیما از رایج ترین آنهاست نیز شامل میشود
امیرالمومنین علیه السلام هنگامی که پاى خود را در ركاب گذاشت می فرمود: «بسم اللَّه» و هنگامى كه بر مركب استقرار یافت این آیات را تلاوت کرد: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون»
از این رو مستحب است که انسان هنگام سوار شدن بر هر وسیله نقلیه ای با خواندن این آیات هم شکر خدا را بجا آورد و هم به یاد قیامت افتاده و فراموش نکند که روزی سوار بر تابوت به آن دیار باقی خواهد شتافت.
@khademe_alzahra313
🍃🌺🍃
نامت مانند نسیمی که✨
بیدارم میکند به ذهنم می آید☺️
میدانم که امروزم هم
#نگاهت با من است...❤️
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید🌹
@khademe_alzahra313
🔴 خبــر آمــد؛
که از سیاهی شام
نور صبحی سپید آوردند ..
🌷پیکر مطهر
پاسدار مدافع حرم
#شهید_جواد_الله_کرم
بعد از گذشت ۴ سال از زمان شهادت
در ادلب سوریه تفحص و شناسایی شده
و به میهن اسلامی باز می گردد.
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبتهای این چله ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج ✅3
سلام علیکم
بیست و پنجمین روز از 💫 چله چهارم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 ناصر قاسمی 🌷هستیم.
✍روایت "حضرت آقا"از شهیدی که مادرش فکر می کرد #جاروکش_سپاه است ...
#مقام_معظم_رهبری :
●"در اطلاعاتی که به من داده شد، خواندم که در بین همین شهدای همدانِ شما، یک سردار سپاهی - که دارای شأن و موقعیتی هم بوده است - وجود داشته که وقتی مادرش از او میپرسد تو در سپاه چه کارهای، جواب میدهد: من در سپاه جاروکشی میکنم. مادرش خیال میکرده واقعاً این جوان در سپاه یک مستخدم معمولی است.
●حتی وقتی برای این جوان به خواستگاری هم میروند و خانوادهی دختر سؤال میکنند پسر شما چهکاره است، مادرش میگوید در سپاه مستخدم است! بعد در اجتماعی که مراسمی بوده، یک نفر داشته سخنرانی میکرده، این مادر میبیند آن شخص خیلی شبیه پسرش است. میپرسد این شخص کیست.
میگویند این فلانی است؛ یکی از سرداران سپاه. آن مادر، آن وقت پسرش را میشناسد!
شده بود عادتش، کفشهایش را میداد واکسی سر کوچه واکس بزنه. به جای یک تومان هم پنج تومان میداد.
گفتم: «ناصرم مگه بابات تاجره این جوری خرج میکنی؟»
گفت: «عیبی نداره. اونم باید نون بخوره».
رفتم جلو دربان گفتم: «با ناصر قاسمی کار دارم، میشناسین؟»
گفت: «اینجا یه قاسمی داریم که فرمانده س.»
آمد. خودش بود. فهمید که دانستم چه کاره است.
گفت: «به کسی نگو من چه کارهام. من فقط خدمت میکنم.»
سر سفره، چند بار امتحانش کردم. نان خُردهها را میخورد. ولی دست به نونهای درسته نمیزد.
اعتراض که میکردم، میگفت: «خوردن اینها ثواب داره.»
در خاطره ای درباره شهید ناصر قاسمی آمده است:
هر چی پتوی نرم و قشنگ بود، مال بچهها بود.
دست آخر «ناصر» وقتی مطمئن میشد که همه پتو دارند، با کهنه پتویی هر جا که میشد، میخوابید.
برف آمده بود. ناراحت از پارو کردنِ پشت بامها بودم، حالا که «محمد» نیست، پشت بامها میماند.
رفتم حیاط، دیدم کسی بالای پشت بام، برف پارو میکند. صدا زدم: «کیه؟ کیه؟»
گفت: «منم، ناصر. نترسید دیشب از منطقه آمدم، گفتم محمد که نیست، برف پشت بامتان میمونه.»
همین که سفره پهن میشد، مثل قوم مغول همه حمله میکردند و جایی برای خودشان پیدا میکردند. اما او اطرافش را نگاه میکرد. «ناصر» وقتی مینشست که دیگه کسی سرپا نباشد و همه نشسته باشند.
«ناصر» وقتی به خانه میآمد، تمام کارهایش را خودش انجام میداد. نمیگذاشت رختخواب پهن کنم. میگفت: «اینجوری به بچههای جبهه نزدیکترم.»
موقع آمدن با موتور، با پیرمردی تصادف میکند وپای پیر مرد میشکند. او را به بیمارستان میرساند. تمام مخارجش را هم میدهد. با وجود مقصّر نبودن، دیگه ول کنش نبود. میرفت پیر مرد را پشتش کول میکرد و سوار ماشین میکرد. چند بار هم تهران برده بود تا خوب خوب شود. تا دو سال هم نصف حقوقش را به خانوادهاش میداد.
گفتم: «چرا این همه خودتو اذیّت میکنی؟»
گفت: «باید ناراحتی را از دلش در بیارم.»
مادر شهید :
رفته بودیم باغ. «ناصر» شروع کرد به چیدن سیبها، دو جعبه شد، نشست لب حوض و یکی یکی شست. زیر لبی زمزمه میکرد. خوب که گوش دادم میخواند: «اگر بار گران بودیم رفتیم. اگر نامهربان بودیم رفتیم.»
سیبهای چیده شده را پاک کردم و داخل جعبهاش گذاشتم.
برنامه هر هفته مان بود. با خانواده دور هم جمع میشدیم. یک ساعتی احکام و قرآن میخواندیم. هر کس دیر میکرد، دقیقهای، جریمه میشد.
بغل دست من نشسته بود. یواشکی در گوشم گفت: «من از این هفته نیستم.»
گفتم: «جریمهات زیاد میشه.»
ناصر گفت: «من نمیآم، ولی خانمم هست.» هفتهها بعد، خانمش سیاه پوشیده تنها میآمد.
تلاش میکردیم تشییعش با شکوه باشه. اما هر چه تلاش میکردیم، گرهای توی کار پیش میآمد، مصادف شده بود با تشییع نود و پنج شهید بمباران هوایی. چند نفر پیدا شدند و زیر تابوت رفتند و مظلومانه تشییع شد. مجلس هفتماش هم مردم کمی شرکت کردند. هر کاری میکردیم مطرح شود، نمیشد. دیگر داشتیم تعجّب میکردیم که چرا؟
بلندگوی مسجد وصیتنامه ناصر را که میخواند: خداوندا! چنان کن که من گمنام ...