سلام علیکم
✨ روز دوشنبه تون پر از خیر و برکت و شادی
☀️امروز متعلق است به امام حسن و امام حسین علیهما السلام
🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه می دهیم
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
دعای روز دوشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/79
زیارت روز دوشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/80
✨✨✨✨✨✨✨✨
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شنیدی میگن مردی به هیکل نیست؛ به مرامه؟ بعضی از این بچههای دهه هشتادی گروه جهادی راه انداختن برای کمک به محرومین!
بلایی که آمریکا سر خودش آورد این بود که همه این دلها رو تشنه #حاج_قاسم شدن کرد..
👤 rahmat_khalili 🇮🇷
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام بر همراهان گرامی چله جدید همنشینی باشهدا رو شروع میکنیم #مراقبتهای_چله جدید ✅ صلوات خاصه حض
سومین روز از چله 🌟💫 مهمان سفره شهید 🌷 علی کمالی 🌷 هستیم.
شهید علی کمالی معروف به کمال یکی از شهیدان دفاع مقدس و زاده اصفهان است. او تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم فنی الکترونیک به اتمام رساند. در اوج انقلاب اسلامی وی از مخالفان رژیم پهلوی بود و در توزیع و پخش اعلامیههای حضرت امام(ره)، در هنرستان و محل و یا شرکت در تظاهرات خیابانی نقشی پررنگ داشت.
با پیروزی انقلاب به عضویت کمیتۀ انقلاب اسلامی درآمد و کمکم فعالیّت خود را در انتظامات شهری شروع کرد. در سال 1358 به عضویّت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و فعالیتهای خود را در پاسداری از انقلاب، در این نهاد انقلابی ادامه داد.
وی ابتدا در واحد عملیات نقشآفرینی میکرد، اما بهسبب تیزهوشی و درایت و صلابتی که از خود نشان داد، جذب واحد 3 یا همان واحد اطلاعات سپاه شد.
از ابتدای انقلاب و با ارتباط بسیار نزدیک با شهید عباس بابایی توانست رابطهای نزدیک با یگانهای ارتش جمهوری اسلامی پیدا کند که این ارتباط در ساماندهی حفاظت اطلاعات ارتش بسیار مؤثر واقع شد.
فتنه منافقین در سالهای 1360 به بعد سبب شد مدتی در شهر به مقابله و مبارزه با آنان بپردازد. تجربه، تدبیر، پشتکار، شجاعت، صراحت و خلوص او، وی را تا مرتبۀ قائممقامی بالاترین تشکیلات اطلاعاتی استان ترقی داد.
از جمله فعالیت های این شهید گرامی، شناسایی محل استقرار موسی خیابانی یکی از سرکردگان منافقین و به هلاکت رساندن او است از که شهید کمال در طراحی و اجرای آن حضور داشت.
شهید کمالی از نیروهای مؤثر اطلاعات سپاه و هسته مؤسس تیمهای عملیات وزارت اطلاعات بود. خانواده شهید کمالی از خانوادههای انقلابی و شهیدپرور است. خواهر شهید، مادر دو شهید است و بهتازگی مادر ایشان دار فانی را وداع گفت و به فرزندش پیوست.
کمال "ماجرای نیمروز" و کمال "خانه امن" ادای دینی به این شهید بزرگوار است که در اسفندماه 1366 در منطقه شاخ شمیران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات فاطمی امروزمان را به نیابت از
☀️ شهید سلیمانی☀️
هدیه می کنیم محضر نورانی
❣️ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها❣️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خدیجة الکبری
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَم
•
یهمذهبیهـمونقدرکـهبهرحمت خـدا
ازبقیـهنزدیکتره
بهچـوبخدامخیلیخیلی
نزدیکـترازبقیـه اس...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎂سالروز ولادت شهید مدافع حرم🎂
💖سردار شهید حسین همدانی💖
✨تاریخ ولادت: ۲۴ آذر ۱۳۲۹ - آبادان✨
✨مــزار : گلـــزار شهـــدای همــــدان✨
🎊🎀تولدت مبارک قهرمان🎀🎊
🌹شهید_حسین_همدانی
#روحمان_با_یادش_شاد
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید|| آیت الله دُرچه ای (ره): به محض ورودم به عالم برزخ هرقدمی که برای ابی عبدالله (ع) برداشتم دارن برام تلافی میکنن😭
🍃به یاد همه کسانی که قدمی در راه خدمت به ابا عبدالله (ع) برداشتن و الان اسیر خاکن علی الخصوص روضه خوانهای حضرت
#شب_جمعه
#شیخ_حسین_انصاریان
┈┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈
╭┅─────────┅╮
@khademe_alzahra313
به اجداد طاهرینم قسم
برایِ هر نگاه به #نامحرم انسان
را دوهزارسال نگه مےدارند!🌻
#مرحومآیتاللهسیدجوادحیدری«ره»
#ما_ملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
2268555498.mp3
2.33M
نماز شب بانشاط
پاسخ «حجت الاسلام والمسلمین رضا محمدی» به این پرسش که «نماز شبی که با کسالت باشد، چه تاثیر مثبتی دارد؟ چگونه می توان بانشاط نماز شب خواند؟» منبع: رادیو سراسری معارف
#نماز_شب
@khademe_alzahra313
#حسین_جان🌹
🌹سلام مےڪنم ازدورومطمئن هستم
🌿پس ازسلام دراین سینہ غم نمےماند
🌹بدم قبول ولے این امید رادارم
🌿ڪه حسرٺ حرمٺ بردلم نمےماند
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله❤️
#حسینجانم♥️
#صبحٺون_حسینۍ 🌤
🥀🥀🥀
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_207
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
••
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ شَرَفِکَ ...
خدایا به شرفت قسم
#لوتی وار و #مشتی دعاڪن ؛
فَاقْبَلْ عُذْرۍ ...
من ڪه #عذریندارم ؛
بسوزانهر طریقی میپسندی
ولی آخدا
بقول #حاجمنصور
هیزم اعمال ما با اشڪ؛
برحسین_ع تَرشدهتوآتش نمیسوزیم...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@khademe_alzahra313
سلام علیکم
✨صبح روز سه شنبه تون پر از خیر و برکات
☀️امروز متعلق است به امام سجاد، امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهم السلام
🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی ، کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه می دهیم
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا شرکت در این طرح ، خواندن ادعیه امروز، لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
دعای روز سه شنبه:
https://eitaa.com/womanart2/82
زیارت روز سه شنبه:
https://eitaa.com/womanart2/83
✨✨✨✨✨✨✨✨
#پابوس
بوے بقیع مےوزد...🌬
بوے خاڪ⌛️
آرے، سهـ شنبهـ شده و
باز من..
دخیل میبندمــ بهــ ضریحـ🕌ـے
ڪهــ ندارے💔...
#سهشنبه_هاے_بقیع💔
@khademe_alzahra313
.🌿🕊
حاجقاسم سرزده آمد به جلسهی قرآن روستا.
مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن ؛ از حفظ.
با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله
چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟
گفت: در ماموریتها ، فاصلهی بین شهرها را
عقب ماشین مینشینم و قرآن میخوانم.
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#ما_ملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام بر همراهان گرامی چله جدید همنشینی باشهدا رو شروع میکنیم #مراقبتهای_چله جدید ✅ صلوات خاصه حض
چهارمین روز از چله🌟💫 مهمان سفره شهید 🌷 محمد حسن کاظمینی 🌷 هستیم.
❇️ شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت
آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم. می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند.
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد. یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است. مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
ادامه ماجرا ...
محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش. خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند.
👇👇👇
بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد. نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند. خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند:
این شهید را بر گردانید،
پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...
👇👇👇
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.