🌷خاطرات همت:
🌿 همه کارهاش رو حساب بود.
وقتی #پاوه بودیم، هرروز صبح محوطه را آب و جارو میکرد،اذان میگفت و تا ما #نماز بخونیم، صبحانه حاضر بود.
🌺 خیلی #خوش_سلیقه بود. یک فرشی داشتیم که حاشیه یک طرفش سفید بود. انداخته بودم روی موکت.
وقتی دید،گفت: آخه عزیزمن! یه زن وقتی میخواد دکور خونه رو عوض کنه، با مردش مشورت میکنه و فرش را چرخاند، طوری که حاشیه سفیدش افتاد بالای اتاق.
@khademe_alzahra313
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠زيارت پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم با صدای أباذر الحلواجي
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خاتَمَ النَّبِيِّينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ، وَأَقَمْتَ الصَّلَاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً حَتَّىٰ أَتاكَ الْيَقِينُ، فَصَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
🔸سلام بر تو ای فرستاده خدا، سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام بر تو ای محمّد بن عبدالله، سلام بر تو ای خاتم پیامبران، شهادت میدهم که تو رسالت خویش را انجام دادی و نماز را بپا داشتی و زکات را پرداختی و به معروف امر نموده و از منکر نهی کردی و خدا را خالصانه عبادت کردی تا مرگ تو را دررسید، درودهای خدا و رحمتش بر تو و اهلبیت پاکیزهات.
📗مفاتیح الجنان
4_6016928764250819645.mp3
7.4M
▫️تازهمسلمانی که امام زمانش را دید.
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱ ص۵۱۵.
#داستان_تشرف
🔸اوصاف پیامبر آخرالزمان را خوانده بود.
دلش میخواست او را ببیند.
از هند راهی سفر شد
رسید به شهر کابل
رفت پیش عالم شهر.
عالم گفت:
گمشده تو پیامبر ماست.
اما بیش از دویست سال است که از دنیا رفته!
پرسید:
آیا امروز جانشینی دارد؟
شنید:
جانشین او امروز غایب است!
آواره بیابانها شد به شوق دیدن امام غائب....
@khademe_alzahra313
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 تو هم باید مبعوث بشی!
عید #مبعث 🌹
@khademe_alzahra313
🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼
رده سنی آزاد
زنده یاد حسین جهانبخش
خاطره زیبایی از یک کشتی آقا ابراهیم دارم که تفاوت روحیات او رو با بقیه نشون میده. می خوام بگم اگه ابراهیم سراغ وزنه برداری می رفت خیلی موفق تر بود، چون حریف در مقابلش نبود و فقط با وزنه در تماس بود، اما توی کشتی...
مسابقات کشتی آزاد، رده های سنی و وزن های مشخص دارد، اما یک سری از مسابقات از لحاظ سنی محدودیت ندارد و آزاد است.
یعنی یک نوجوان می تواند با یک کشتی گیر چهل ساله کشتی بگیرد.
آقا ابراهیم بیست ساله بود که در این مسابقات رده سنی آزاد شرکت کرد و تا فینال بالا رفت و با شخصی به نام عرب کشتی گرفت.
حریف آقا ابراهیم حدود سی و هفت هشت سال داشت.
قبل از مسابقه آقا ابرام به من گفت: حسین چیکار کنم؟
گفتم هیچی، برو کشتی بگیر. فقط میری رو تشک مواظب باش گند نزنی.
ابراهیم رفت روی تشک. زمان مسابقات کشتی در آن سالها دو وقت ۵ دقیقه بود.
کاملا مشخص بود که ابراهیم در همان پنج دقیقه اول می تواند کار را تمام کند. بدنش حسابی آماده بود، اما هیچ فنی روی حریفش نزد و فقط بازی بازی کرد.
وقت استراحت شد. آمد به طرف من که بادش بزنم. گفتم تو دیگه باد زدن نداری. داری رو تشک با طرف بازی می کنی، این چه جور کشتیه که داری میگیری؟ چرا طرف و ناز و نوازش می کنی؟ تو این همه زحمت کشیدی، سر و صورت داغون شده، خودتو کشوندی تا فینال، این چه جور کشتی گرفتنه آخه؟
ابراهیم گفت: نه، تو نمیدونی، تو نمیفهمی.
رفت روی تشک. اینبار هم خیلی شل کشتی گرفت. تازه به طرف راه دارد تا امتیاز بگیره. خلاصه اینقدر شل کشتی گرفت که پنج دقیقه دوم هم تمام شد و کشتی را به اون آقا باخت.
من شاکی شدم و رفتم روی سکوها نشستم و طرف ابراهیم نرفتم. حوله رو هم براش پرت کردم و گفتم خودتو خشک کن.
چند دقیقه بعد لباس پوشید و پیش من اومد و گفت: برای چی ناراحتی؟
ما با هم خیلی ندار بودیم. چند تا حرف ناجور بهش زدم و گفتم: مرد حسابی، تو مچ یکی رو بگیری دیگه نمیتونه کاری انجام بده. بعد زیر دو خم این بابا رو گرفتی، بلافاصله ولش می کنی و به طرف امتیاز میدی؟ آخه این کشتی بود تو گرفتی؟ دوباره حرفشو تکرار کرد و گفت تو نمیفهمی حسین جون.
گفتم تو که میفهمی برام بگو.
گفت آخه تو نمیفهمی، بچه هشت ساله طرف اومده کنار تشک با هزار امید داره بابا بابا میکنه. من داشتم کشتی می گرفتم، حواسم هم به این بچه بود. دیدی که وقتی باباش برد چجوری پرید وسط تشک و باباش رو بغل کرد؟ تو اون بچه رو ندیدی و همش منو میدیدی.
بعد ادامه داد؛ من که کسی برام نیومده، توی لندهور اومدی که اونم چه ببازم و چه ببرم خیلی برات فرقی نمیکنه، اما واسه اون فرق میکرد جلو بچش ضایع نشه.
بعد خندید و گفت: ول کن بابا حسین، این حرفا رو نزن، اینجور بردن که قدرت و شهامت نیست. جالب بود برام که همیشه وقتی نزدیک مسابقات می شد، پای ابراهیم یا کمرش ضرب می خورد و صدمه می دید. یکبار گفتم چرا همیشه وقت مسابقه دست و پا و کمرت مشکل دار میشه؟
در جواب برگشت و گفت حسین، یه چیزی بهت بگم، سرش رو جلو آورد و آهسته گفت: بابام راضی نبود من کشتی بگیرم.
میگفت هر وقت کسی رو میزنی زمین، چه بخوای و چه نخوای، طرف از دستت دلگیر میشه.
بابام میگفت بچه من نباید این کارو بکنه که کسی ازش دلگیر بشه.
بهش میگفتم بابا ورزش برد و باخت داره، اما زیر باز نمی ره. این ضرب خوردن هام علتش اینه که بابام خیلی به این کار من راضی نیست.
📙برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم. دوره دوجلدی.
@khademe_alzahra313
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضیلت و ثواب ☜#نیت_کردن برای خواندن #نمازشب،➠ حتی اگر خواب بمانیم‼️
♥️چنین خدای مهربانی داریم...
@khademe_alzahra313