کمیتهخادمینشهدااستانفارس
شهید محمودکاوه و به اهتزار درآوردن پرچم امام رضا(ع)
شهید کاوه از اون فرماندهانی بودند که علاوه بر قدرت فرماندهی و روحیه حماسی از بعد معنویت خاصی برخوردار بودند....
انسان لذت میبره وقتی سیره این شهید را دنبال میکنه!
رهبری پس از شهادت ایشان فرموده بودند! محمودکاوه قبل از انقلاب شاگرد ما بود؛ اما حالا استاد ما شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 خاطرهای شنیدنی از سفر سردار شهید حاج حسین خرازی به مشهد مقدس به روایت احمدرضا واعظ
#شهید_حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"💫
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
من دوست دارم این را
این زخم را که اینجاست
ردی که بر رخم هست
نقش نگین باباست.
زبان شعر است
همانی که انگشتری اباعبدالله را سرقت کرد و به دست کرد با همان دست سیلی ....
گوشه ای از جلسه دیروز اتاق اشک مشهدالرضا(ع)
خیلی سخت بود
جدا شدن از محفل اشک....
محفل روضه ای که سالهاست هر روز بعد از نماز ظهر در خروجی باب الهادی(( مسجد صدیقی ها))
برپاست....
مداحی آنلاین - رفیق شهیدم هوامو داره - رسولی.mp3
10.38M
🍃یار رو سفیدم هوامو داره
🍃رفیق شهیدم هوامو داره
🎙 #مهدی_رسولی
به نیت رفیق شهیدتون
در خلوتتون گوش بدید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🍃یار رو سفیدم هوامو داره 🍃رفیق شهیدم هوامو داره 🎙 #مهدی_رسولی به نیت رفیق شهیدتون در خلوتتون گوش
کدوم از دوستاتون رفیق شهید دارند؟
براش بفرستید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب که پاک شد ؛ خدای متعال در اون جا میگیره
#شهیدحاج_احمد_کاظمی
VID_20211216_160257_535.m4a
1.87M
سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در رابطه با #شهیدعلیماهانی از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله
.
.
http://Eitaa.com/khademfars
#به_دعایت_محتاجم
#یازهرا(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مجید خوشت اومد؟ ❤️
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯
Shahid Binava Sorood001.mp3
11.91M
🔰تقدیم به روح پرفتوح شهید غلامرضا بی نوا و تمامی شهدا به امید گوشه چشمی
🎙سرود شهید بی نوا
💠کاری از گروه سرود حبیب الشهداء
🔰به سفارش کنگره امیران،سرداران و پانزده هزار شهید استان فارس
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
و صبوری ام با آتش درونم به درازا کشید
#اربعین
4_5839378406826836544.mp3
6.19M
توی خط شهدا اگه باشم
خط به خط گناهامو پاک میکنم
#سید_رضا_نریمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯
▫️از ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۲...
🌐 @khademfars
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
قلب که پاک شد ؛ خدای متعال در اون جا میگیره #شهیدحاج_احمد_کاظمی
همه میگن حاج قاسم؛ حاج قاسم میگفت حاج احمد....
#پاسدارواقعی
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
سال ها رفته ولی خوب بخاطر داری
با رقیه دلتان سوخته چندین باری
مو به مو طعنه ی اغیار به یادت مانده
آخ ازدحام سربازار به یادت مانده
.
.
.
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
برای اشتباهاتی که ممکن بود انجام بدهد، مجازات در نظر گرفته بود و آنها را در یک دفتر یادداشت کرده بود؛
مثلا برای مجازات غیبت کردن نوشته بود:
معذرتخواهی از شخص غیبتشده،
واریز مبلغی پول به حساب 100 حضرت امام،
چند صبح اقامه نماز جماعت صبح در مسجد جامع.
#شهید_ناصر_فولادی
╭┅────────
@khademfars
╰┅─────────┅╯
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
ذکر امام حسین
آخرین سنگر ماست
با قلب و وجودی ک مدام یاد آقاست.
اگر ناخواسته کاری انجام میداد و بعد متوجه میشد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نمیکرد آرام نمیگرفت. میگفت: خدا از حق خودش میگذرد ولی از حق مردم نمیگذرد.
خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نمیگرفت.
شهید#سید_مجتبی_علمدار🕊🌹
┄┄┅┅┅❅❁❅┅
╭┅─────────┅╮
@khademfars
╰┅─────────┅╯
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۱
🌟با من ازدواج می کنید؟
توی دانشگاه مشهور بود...
به اینکه نه به دختری #نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ...
هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ... .
توی راهرو...
با دوست هام ایستاده بودیم..
و حرف می زدیم..
که اومد جلو و به اسم صدام کرد ...
_خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ ...
کنجکاو شدم ...
پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ ...
دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ...
بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت:
_می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ ... .
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ...
ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ...
حتی حرف نزده بودیم ...
حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟
پیشنهاد احمقانه ای بود ...
اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم
و محترمانه بهش جواب رد بدم ... .
بادی به غبغب انداختم و گفتم:
_می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... .
پرید وسط حرفم ...
_به خاطر این نیست ... .
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ...
دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد:
_دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ...
برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... .
همین طور صحبتش رو ادامه می داد... و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ...
تا اینکه این جمله رو گفت:
_طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... .
دیگه نتونستم طاقت بیارم
و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/khademfars
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۲
🌟تا لحظه مرگ
_تو با خودت چی فکر کردی... که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟ ...
من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه ... .
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم ...
دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش ... .
_اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی ... اومدی به من پیشنهاد میدی؟ ... به من میگه خرجت رو میدم ... تو غلط می کنی ... فکر کردی کی هستی؟ ...
مگه من گدام؟ ... یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز ... یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه ... .
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم...
و از عصبانیت سرخ شده بودم...
ازش دور شدم ...
دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن ...
با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم ....
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت:
_اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده ... تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری ... .
خدای من ...
باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد ...
با عصبانیت کیفم رو برداشتم
و گفتم:
_اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن ... بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری ... .
اومدم برم که گفت:
_مطمئنی پشیمون نمیشی؟ ... .
باورم نمی شد ...
واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد ...
داد زدم:
_تا لحظه مرگ ...
و از اونجا زدم بیرون ... .
ادامه دارد...
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/khademfars
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو
🌟قسمت ۳
🌟آتش انتقام
چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم ...
غرورم به شدت خدشه دار شده بود ...
تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت
که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده ...
و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و ...
دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود ... می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ... .
پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی ...
من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه ... .
همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام ...
گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ...
موهام رو مرتب کردم ...
یکم آرایش کردم ... و رفتم دانشگاه ... .
از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود ...
به خودم می گفتم اونم یه مرده ...
و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم ...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/khademfars