کمیتهخادمینشهدااستانفارس
🔹به بهانه سالروز شهادت یک زوج جوان
✨هنـوزچندماه ازازدواج لیلا و احمد نگذشته بودڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود.
قصدش این بودکه بعداآن به جبهه برود و بیشترنگران این بود که درجبهه شهـید شود اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد.✨
لیلا پرسیـد :مگراین مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی #تـنها شهـید بشے⁉️
احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ے مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود💞💕
خندیدوگـفت :نه❗
ولیلا جـواب داد :پس مامے رویم #زیارت آقا امام رضا(ع)وبعـدبرمی گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت #شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم.
درمسـیر برگشت از مشهد،وقتی درمسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند،مـنافقان آن مسافرخانه رابرای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند .
و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند.💖
#شهیداحمدکشاورزی
#شهیده_لیلازارع
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وداع_مادر_شهیدان
🌷 به هادی گفتم: هادی، تو بمان. نمی خواهم تو بروی، یکی دیگر را جای تو می فرستم!
جا خورد. با تعجب گفت: برای چی؟
گفتم: تو خانواده شهیدی. دو تا برادرات شهید شدند. شما دینتان ادا کردید.
اشک توی چشمش پیچید. با التماس گفت: آنها برای خودشان رفتند. وظیفه خودشان را انجام دادند. چه ربطی به من دارد.
بغض نمی گذاشت سریع حرف بزند. ادامه داد: آنها رفتند و شهید شدند، چرا من را نمی گذارید بروم!
دیدم خیلی ناراحت است و بغض گرفته. گفتم: حرفت منطقی است. بیا برو...
رفت و شهید شد و ماند.
🌷بعد از شهادت کریم، دومین شهید مادرم، دوران سختی برای مادر شروع شد. نزدیکان به جای اینکه مادرم را تسلی بدهند، به ایشان سرکوفت و طعنه می زدند. مادرم معرفت خیلی بالایی داشتند. وقتی به او طعنه می زدند که تو بچه هایت را دوست نداری که می فرستی جلو تیر و ترکش، خیلی راحت می گفت: من چون بچه هایم را دوست دارم به جبهه می فرستم، من می دانم کجا می روند. اما شما فکر می کنید بچه هایتان را دوست دارید، در صورتی که شما خودتان را دوست دارید. دوست ندارید در سوز و ناراحتی و هجران باشید. برای همین نمی گذارید بچه هایتان به جبهه بروند. من دوری و هجران پسرانم را تحمل می کنم که بچه هایم به آنجایی که باید برسند.
بعد آنها هادی پسر کوچکش هم شهید شد
بعد از حدود هشت سال چند تکه استخوان از او برگشت. مادر جمجمه آقا هادی را در دست گرفت.آن را بوسید،خدا را شکر کرد و گفت: تقدیم می کنم به علی اکبر حسین (ع).
🌾💐🌾
هدیه به شهیدان کریم، مهدی و هادی اوجی و مرحومه مادر بزرگوارشان صلوات
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌃 شهیدی که برای #نمازشب، ساعتش رو کوک کرده بود #به_وقت_خدا🌱
غافلان از غوغای ملائک در ملکوت بی خبرند.
نمی دانند که سحر چییست! بالکل بی خبرند.
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
عنایت الله ثانوی یکی از مخلص ترین وشجاع ترین نیروهای ما بود. بچه بسیار عاطفی وبا محبت وهروقت من رو میدید اگه روزی چند یار هم بود باید مصافحه میکرد وگاهی خم میشد و میخواست دستم رو ببوسد که مانع میشدم وگاهی وقت ها هم زرنگی میکرد وموفق میشد وقتی اعتراض میکردم میگفت مطمعنم امام دست شما ها رو به عنوان مثال بوسه زدند وبه آن بوسه افتخار کردند وخلاصه یه جوری توجیح میکرد.
با اینکه خیلی خجالتی بود،در احکام دین اصلا خجالتی نبود، در سرما بسیار شدید سومار در کنار رودخانه کانی شیخ که حتی وضو گرفتنش هنر میخواست، یک شب قبل از اذان بیدار شدم دیدم کسی در رودخانه داره شنا میکنه!
چراغ قوه انداختم دیدم ثانوی است. گفتم پسر مگه دیوانه شدی تو این سرما سکته میکنی؟
گفت دارم غسل میکنم. مجبور بودم!
شب عملیات قدس۳ امد گفت میخواستم خدا حافظی کنم، عصر تا حالا یه حس عجیبی دارم،احساس میکنم موقع رفتنمه، ولی خیلی دلم برا خانواده هم تنگه شد و هم دلم میسوزه، چون خیلی فقیر هستیم وبه سختی زندگی میکنند.
ادامه داد یه چیزی بگم ناراحت نشیدا .اگه شما شهید بشید بچه های گردان رو میارن خونه شما و مراسم خوبی دارید ولی اگه من شهید بشم نه شما ونه بچه های گردان خونه ما نمیاید چون ما عشایر خمسه هستیم و جابجایی داریم .تازه خودم هروقت میرم مرخصی چند روز طول میکشه تا خانواده رو پیدا کنم.شما که دیگه جای خود دارید!
ان شب اولین شهید گروهان ما در حین عملیات وپاک سازی مقر تراجل (فرماندهی تیپ 805) بود ک جنازه اش سال ها ماند!
راوی حاج قاسم مهدوی
🌹🌷🌹
هدیه به شهید عنایت الله ثانوی صلوات.
#شهدای_فارس
کمیتهخادمینشهدااستانفارس
آیت الله بهاءالدینی(ره):
"بروید صیاد شیرازی شوید ،
اگر صیاد شیرازی شدید هم دنیا دارید و هم آخرت...