فضه میگه ؛ دویدم در مسجد ؛
صدا می زدم ؛
یاعلی پاشو بیا فاطمه ات از دنیا رفت....
سلمان میگه :
من نشسته بودم کنار آقا؛؛؛
آقا وقتی صدای فضه رو شنید؛ بلند شد که بیاد به سمت در یه وقت دیدم از پشت رو زمین اُفتاد....😭💔😭
لحظاتی گذشت؛
حالش به جا اومد...
هی میگفت:
بمن العذا!؟ کیه دیگه به من تسلی بده!؟😭💔
فرمود:
من علیام....
کلمینی یا فاطمه....
با من حرف بزن عزیز دل علی....
تا ابر ولایت شد؛ زهرایی که جان داده بودددوباره رجعت کرد...
صدای علی دوباره زنده اش کرد💔😭
فرمود:
از پدرم شنیدم؛ همه جوره کمک مظلوم کنید...
دستمو بلند کن می خوام اشکاتو پاک کنم علی جان😭💔
بچه ها اومدن پیش مادر....
آقا امام حسن(ع) سر روی صورت مادر میزاره...
آقا امام حسین(ع) سرش رو میزاره کف پای مادر...😭💔
زینب و ام کلثوم ؛ یه گوشه مثل ابر بهار اشک میریزن....
بچه ها خطاب به فضه میگن ؛
فضه؛؛؛
مگه حال مادرمون خوب نشده بود!؟💔
مگه امروز خودش موهای مارو شونه نکرد!؟😭
مگه امروز خودش برامون نون طبخ نکرد😭💔
چرا مادرم چشماشو باز نمیکنه!؟😭💔
چرا مادرم جواب ناله های زینب رو نمیده!؟😭
پس کی موهای زینب رو شونه کنه!؟😭😭😭
دیگه کی میخواد نصف شبا که حسین تشنه از خواب میپره ؛ بالا سرش آب بزاره؟!😭💔
کی میخواد سنگ صبور بابا باشه!؟😭💔
مادر سادات....
به خودم قول داده بودم ؛ این فاطمیه بشم یه آدم دیگه....
بشم همونی که مادر(س) میخواد...💔
اومدم دم در خونت...
نه اون خونه که درش شکسته ها😭😭
نه💔😭 ما از اون در خاطره خوشی نداریم....