eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
میشد که تقریبا گوشه گیر و آرام شده بود.. دستش را جلو برد و نمکدان را از وسط میز برداشت کمی نمک روی غذایش ریخت ، | نمکدان را دقیقا روبه روی آذین گذاشت. چند دقیقه ای گذشت تا اینکه بالاخره آذین دستش را جلو بردو نمکدان را برداشت... لبخند خبیثانه ای رو لبهای گیسو نشست، منتظر به دستهای آذین چشم دوخته بود. به محض اینکه نمکدان را به قصد پاشیدن نمک روی غذایش کج کرد.....لبخند گیسو پررنگ تر شد.. کج گردنش همانا و باز شدن در نمکدان و خالی شدن تمام نمک ها روی غذایش همانا همه سکوت کرده بودند و به آذین نگاه میکردند، بجز گیسوکه سر به زیر انداخته بود و ریز ریز میخندید ، سربلند کرد و نگاهش به نگاه آذین گره خورد، خنده اش را فرو خورد از نگاه سرد و یخی آذین به خود لرزید. پس فهمید که گیسو از قصدسر نمکدان را شل کرده. سر به زیر انداخت ، صدای مادرش را شنید که رو به آذین گفت: - ای وای چرا همچین شد ، من سر نمکدون رو سفت میکردم ماهمیشه.... پسرم بشقاب تو بده برات عوضش کنم.... آذين نگاهش را از روی گیسو برداشت و گفت : نه ممنون سیر شدم دیگه احتیاجی نیست | - وا پسرم تعارف میکنی؟ تو که چیزی نخوردی. نه تعارف نمیکنم حاج خانم ، واقعا سیر شدم ، سفرتون همیشه پربرکت باشه. گیسو کمی عذاب وجدان گرفته بود، انتظار این برخورد را از آذین نداشت ، خیال میکرد وقتی بفهمد که کار گیسوست ، کمی عصبانی شود و به جوش و خروش بیفتد اما انگار نه انگار این دیگر چه موجود ناشناخته ای بود. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
بعداز صرف شام،همگی دور هم جمع بودند، اما گیسو در اشپزخانه مشغول چای دم کردن بود، حرصی که سر میز شام خورده بود و هنوز آثارش هویدا بود در حال خودش بود، اولین فنجان چای و دارچین را در سینی گذاشت و میخواست باقی فنجان هارا پر کند که فاطمه خانم وارد شد، نایلونی از دارو دستش بود روبه گیسو گفت: - - عزیزم لطف میکنی ، یه لیوان آب بهم بدی داروهام رو بخورم ؟ گیسو دست از کار کشید و به سمت یخچال رفت لیوان را پرآب کرد و به دستش داد - بفرمایید - - دستت درد نکنه دخترم.یوی دارچین میاد؛ شما تو چاییتون دارچین میریزین؟؟ بله!!!چطور مگه ؟ دوست ندارین؟۱ فاطمه خانم لبخندی زد و گفت: - چرا عزیزم ، اما آذین به بوی دارچین حساسیت داره حالش بد میشه و میشه توی چای امشب دارچین نریزی ؟!! | باز همان لبخند خبیثانه مهمان لبهایش شد، فکری در سرش جرقه زد روبه فاطمه خانم چشم، حتما اصلا خودش هم نمیدانست چرا أذين آزاری را شروع کرده است. این پسر که کاری به کارش نداشت. از وقتی پا به عمارت گذاشته سربه زیر و آرام گوشه ای نشسته و بجز سبحان با کسی هم صحبت نمیشود....دوست داشت به جای آذین این بلاها را سر کوروش می آورد اما این عقده بر دلش مانده بود کوروش زرنگ تر از این حرف ها بود، فوری دستش را میخواند و همان بلا را سر گیسو می آوردند. فنجان هارا درون سینی چید، فنجان اخری را کنار دست سمت چپش گذاشت ، دقيقا انتهایی ترین قسمت سینی نقره ای رنگ، فنجانی که برای آذین و 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
عملی کردن نقشه اش اماده کرده بود. وارد مهمانخانه شد یکی یکی چای ها را تعارف میکرد.. به آذین رسید، همه چی همانطور که پیش بینی کرده بود ، پیش رفت آذین بدون اینکه سربلند کند ، دستش را بالا گرفت و فنجان را برداشت و روی میز عسلی روبه رویش گذاشت و از گیسو تشکر کرد... گیسو با لبی خندان نشست همان جای قبلی دقیقا روبه روی آذین چند دقیقه ای گذشت، آذین با موبایلش ور میرفت و به فنجانش حتی نگاه هم نمیکرد، گیسو دیگر داشت ناامید میشد که آذین دستش را جلو بردو فنجان را برداشت ،چند لحظه ی کوتاه فنجان را در دستش نگه داشت و بعد از آن به البهایش نزدیک کرد. آن طرف هم گیسو با ذوق و اشتیاق خاصی ریز ریز حرکاتش را زیر نظر داشت. به محض اینکه فنجان چای را به لبهایش نزدیک کرد بوی تند دارچین در بینی اش پیچید فنجان را از خود دور کرد و دستش را روی دهانش گذاشت ، بدون فوت وقت چای را روی میز گذاشت و با دو خود را به بیرون عمارت رساند... انقدر سریع این کارها را انجام داده بود متوجه تعجب سایر افراد حاضر نشد، فقط میخواست هر چه سریع تر از شر بویی که به شدت از آن متنفر بود، خلاص شود سبحان بلند شد و به سمت آذین رفت و از کنار گیسو که رد میشد نگاهی همراه با اخم به او انداخت، انگار فهمیده بود که این آتش ها از گور چه کسی بلند شده ، خواهر تخس و شیطانش را میشناخت از این بلاها کم برسرش نیاورده بود، فقط تعجبش از این بود که چرا آذین؟! این آذین بیچاره که کاری به کارش نداشت... 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
920615-Panahian-M-Imamsadeq-TanhaMasir-33-48k.mp3
17.27M
💠سلسله مباحث سخنرانی با موضوع ◇پارت ۱ [[جلسه سی و سوم]] ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ☘ آداب از منظر حضرت فاطمه سلام الله علیها✨ ✨ حضرت فاطمه سلام الله علیها در مورد آداب غذا خوردن می فرمایند: در سر سفره غذا، کار نیک وجود دارد که سزاوار است هر مسلمانی آن‌ها را بشناسد. چهار مورد واجب، چهار مورد مستحب و چهار مورد نشانه ادب و بزرگواری است.   👈🏼 اما چهار عمل عبارتند از:   🍽 معرفت پروردگار 🍽 راضی به نعمت‌‏های خدا بودن 🍽 گفتن بسم الله الرّحمن الرّحیم در آغاز غذا 🍽 و شکر خدا 📚 عوالم، ۷۸، ج ۱۱، ص ۶۲۹ 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
👨‍👩‍👦‍👦 حداقل یک وعده غذایی رو خانوادگی میل کنید😊 🔸کنار هم در آرامش برای صَرف غذا نشستن، راه خوبی برای تقویت پیوندهای خانوادگیه. زمانی برای صحبت درباره‌ خبرهای خوب، درباره‌ روزی که داشتید یا گفتن یک جوک خنده‌دار. این کار همچنین به بچه‌ها برای داشتن عادات تغذیه‌ خوب کمک می‌کنه.👌 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
⚙⛓ 🔺چرا مردا به طرف زنی دیگه کشیده میشن⁉️ دلیلش پیام های طرد کننده‌ای که در ادامه میگم👇 ⭕️ حالا نمی تونم. باید غذا درست کنم.❌ ⭕️حالا نمی تونم. باید چند تا تلفن بزنم.❌ ⭕️ نمی توانم،🛒باید به خرید برم.❌ ⭕️وقت ندارم یا دوست ندارم بیام دیدن اقوامت.❌ ⭕️نمی تونم.حالا خیلی سرم شلوغه❌(مختص خانمای شاغل یا غرق تو کلاسای مختلف شدن) ⭕️ حالا زمان خوبی نیست.❌ ⚠⭕️ سردرد دارم. نزدیکم نیا❌ (می‌تونه بگه عزیزم اتفاقا به بغلت نیاز دارم یکم سرم درد میکنه و هیچ مسکنی برام مثل نوازشت نیست) ⭕️ الان نمی توانم درباره ی ارتباط جنسی فکر کنم.❌ ⭕️ شرایط بدنیم مساعد نیست.❌ ✔️✔️✔️✔️ 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
●|قرار جدیدهرشب♡ | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...| ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
✨خـدایا... 🌸بہ عشقت، ✨پرده ے صبح را... 🌸از پنجره‎ے احساسم کہ، ✨رو بہ بیکرانہ‎هاے آسمان 🌸و دریاے توست باز مےکنم... ✨و آرامش را، 🌸از نور تو، ✨تمنا می‎کنم..... 🌸بسم الله الرحمن الرحیم ✨الهی به امید تو🙏 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼