روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_و_ششم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با صداي تق تق در چشمام رو نيمه
#هوالمحبوب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_هفتم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اميرحسين
باورم نميشد چه زود به هم محرم شديم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم.
بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون ، محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم.
_ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟
محمد جواد_ فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق.
_ دارم برات
محمد جواد_ و من الله توفیق.
محمد جواد خطاب به بچه ها_ خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم.
_ مهمون جدیدمون ؟
محمد جواد_ تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت.
همه زدن زیر خنده
همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم
_ دارم براتون حالا
محمد جواد جلو و امیر عقب نشست.
محمدجواد_ برو دم خونه همسرتون
_ ها؟؟؟؟؟؟
محمد جواد_ ها و......... حرف نزن حرکت کن.
_ خب برای چی
محمد جواد _ به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که.
_ که چی؟
محمد جواد _ هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. .
.
.
سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون.
خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه.
از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه _ بریم؟
محمد جواد_ بریم داداش.
گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم.
ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم.....
.
.
.
کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن .
محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن.
محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی _ خب ایشونم عضو جدید اکیپ.
میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد _ فارسی رو پاس بدار داداش.
بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم.
محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید.
_ نوچ
محمد جواد _ اوا عشقم برو دیگه.
از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم
دست امیرعلی رو میگیرم و میگم_ بیا بریم تا این سرمون رو نخورده.
امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد.
.
.
.
بلاخره بعد از نيم ساعت حرف زدن و كلي خنديدن با اميرعلي ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم.
داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم.
همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت_ اومدن
و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن
محمدجواد_ امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ، خاک توسرشون شد. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن.
بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن.
یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید.
من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه _ داداشای گلم تسلیت میگم ؛
من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
با درد بمانی و به درمان نرسی
.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_هفتم
#ح_سادات_کاظمی
شهیدان سخت دلتنگ وغریبم...
خمار جرعه ای امن یجیبم...
شهیدان خدایی بی قرارم.....
خدایا طاقت ماندن ندارم...
چه تنها مانده ام افسرده برخاک....
شما رفتید تا افلاک چالاک...
مرا تنها رها کردید و رفتید...
به حسرت مبتلا کردید و رفتید...
شما رفتید و من اینجا غریبم...
زفیض سرخ مردن بی نصیبم....
شهادت !!! ای شهادت ناز شصتت!.....
تأسی کن مرا قربان دستت....
اَللهُمَ اَسئَلُکَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها
اللهم ارزقنا...
🕊🕊🕊🦋🕊🕊🕊
پنجشنبه های دلتنگی
باز پنجشنبه و آیینه و نقل و نبات
باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات
اللهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت36 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانهها
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت37
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل2️⃣: لذت گرایی و دور ماندن از فضاهای معنوی
⬅️چه کنیم که این طعم را به کام دیگران بچشانیم؟
1️⃣ چشیدن، راه چشاندن
🔸کسی که خود، طعم شیرین محبّت خدای عزیز 🌺 را نچشیده، نمیتواند این مزه را به دیگران بچشاند؛ یعنی باید چشید تا چشاند.
🔹یکی از دستورهای اهل بیت علیهم السلام برای دعوت مردم به سوی معنویت، دوری جستن از حرام 📛 و تن دادن به رضای الهی🌼 است. وقتی ما به سوی گناه نمیرویم و هر کاری را که رضای خدا در آن است، انجام دهیم، بوی خدا🌸 میگیریم و مردم با دیدن ما و معاشرت با ما به فکر برگشتن به اصلشان میافتند.
💟 امام صدق و راستی، صادق علیه السلام🌸 به مُفضّل فرمود:
ای مُفضّل! به شیعیان ما بگو که مردم را با چشمپوشی👀 از حرامهای الهی و دوری جستن از گناهان🔥 و تبعیت از رضای خداوند، به سوی ما دعوت کنند. همانا آن گاه که شیعیان ما اینچنین شدند، مردم، به سرعت به سوی ما میآیند.
⬅️ پدر و مادری که دوست ندارید فرزندتان👧👦، مشتری شبکههای ماهوارهای📡 باشد! کسانی که از اعتیاد همسرتان به فیلمها و سریالهای مستهجن📺 گلایه دارید! شمایی که دوست دارید بستگان و آشنایانتان را از سفرۀ آلودۀ ماهواره دور کنید! بیایید تصمیم بگیریم در همۀ زندگی به آنچه خدا گفته، عمل کنیم، تا دیگران با دیدن ما و نشست و برخاست با ما، طعم شیرین با خدا🌸 بودن را بچشند.
✅ «تو وقتی بوی خدا میگیری، مشام فطرت دیگران را از بوی متفّعن♨️ دنیا خارج میکنی. تو وقتی رنگ خدا 🌈میگیری، نگاه فطرت دیگران را نجات میدهی از هر چه زشتی است. تو وقتی نمای خدا میشوی روی زمین، مردم، یاد سرزمین مادریشان میکنند؛ همان سرزمینی که در و دیوارش، خدا 🕋 را فریاد میزند. تو اگر خدایی شوی، امتداد پیدا خواهی کرد. خدایی شدن در تو نخواهد ایستاد.»
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 147- 149
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت38
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل2️⃣: لذت گرایی و دور ماندن از فضاهای معنوی
⬅️چه کنیم که این طعم را به کام دیگران بچشانیم؟
2⃣ رفتارهای فطری
💟 خداوند عزیز، در قرآن کریم به پیامبرش🌸 میفرماید:
«فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِکَ. »
پس به [برکت] رحمت الهی🌧، با آنان نرمخو و مهربان شدی و اگر تندخو و سختدل⛔️ بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده میشدند.
✅ «چهقدر سادهاندیشیم ما که فکر میکنیم مردمِ راه گمکرده را تنها با حرف میشود به راه آورد. شاید هم تنپرور شدهایم که سادهترین راه را انتخاب کردهایم و شاید خودمان، هنوز راه را پیدا نکردهایم که این گونه گمان میکنیم. کردار، زبان بینالمللی هدایت است. این زبان را خدا🕋 یک طور یاد همه داده. مردمان شمال و جنوب، شرق و غرب عالم، همه با این زبان، آشنا هستند.»
🔹رفتارهایی که فطرت با آنها آشناست، یکی از اصلیترین راههای چشاندن معنویت💐 به دیگران است. گذشت، محبّت و مهربانی، تواضع، حِلم و بردباری، کمک کردن به دیگران و ... .
🔸رفتارهای فطری، از هزاران استدلال هم تأثیرگذارتر است. در سیرۀ اولیای الهی🌸 هم میبینیم که چگونه با رفتارهای خود، دشمن را به دوست تبدیل میکردند.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 149 - 151
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
#جمعه
ای آنکه ظهور تو تمنای همه
العــــجل آقا به حق فاطمه
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 و درود خدا بر او فرمود: اهل دنيا سواراني در خواب مانده اند كه آنان را مي رانند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت64
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇