eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️ ❓چه چیزی دلت را به زندگی گرم می‌کند؟ ✔️محبّتِ دستانِ مادرت؟ ✔️لبخندِ رضایتِ پدرت ... ✔️خوشبختیِ خواهرت ... ✔️سربلندیِ برادرت ... ✔️آرامشِ نگاهِ همسرت ... ✔️و نیز خنده‌ی مستانه‌ی فرزندت! ممکن است برای تو همه‌ی این‌ها باشد یا بعضی ... ⏪ اما آیا می‌دانی که سهمِ از خوشی و دلگرمی در این دنیا چیست؟ 👌خودِ تو! آن‌گاه که به یادش هستی ... ☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆متن شبهه: قاتل افسر پلیس کیست؟ فرد شرور است یا جو حاکم بر اجتماع ؟! چرا خشونت و قتل پلیس مظلوم به این وحشتناکی آن هم توسط اراذل و اوباش؟! طبعا قاتل و یا شرکای‌جرمش اگر ده نفرهم باشند باید بهمان سبک بابریدن رگ گردن اعدام شوند تا آن دردی ورنجی که آن افسرپلیس تحمل کرده رادرمقابل تحمل کنند و عبرت تلخی بشود برای سایر اراذل واوباش ولی قبل از اعدام آسیب شناسان جامعه باید تحقیق کنند که این اراذل و اوباش در چه رده سنی هستند کجا تعلیم دیده آند ازچه طبقه این جامعه هستند تحصیلاتشان چیست چه مشگل خانوادگی و روانی داشته و دارند که اینکونه شرورانه به سروان شهید رنجبر افسر پلیس شیراز حمله و شهیدش کردندکه تن هرانسان را لرزاند از دیشب که این فيلم را دیدم خودرا بجای حکومتیان و ملت و آن افسر شریف شهید و آن شرور قراردادم و از هر زاویه ای بفکر فرو رفتم وسپس بزمان بازگشته و وقایع مثلا انقلابي و اسلامي این 43ساله را مرور کردم که چرا ما پس از حدود نیم قرن زیرسایه شعار دین و اخلاق بجای پرورش نسل فرهیخته صاحب نسل ونسلهای خشن، كينه توز وشرور شده ايم . وقایع دوران سالهای56و57 جلو چشمم مجسم شد که چگونه جوانان تشویق به آتش زدن وشیشه شکستن وقتل افسرودرجه دار وسربازو پلیس وژاندارم میشدند ( متن شبهه خلاصه شده ) 🔆 پاسخ شبهه: 1️⃣ تیتری که برای این مطلب انتخاب شده نشان دهنده خط فکری نویسنده میباشد. (قاتل افسر پلیس کیست؟ فرد شرور است یا جوحاکم براجتماع ؟!) 2️⃣ نویسنده به همین راحتی قصد دارد مقصر اصلی در این قتل را به جو حاکم نسبت دهد آیا به راستی جو حاکم بر جامعه قمه کشیدن برای پلیس را خوب میداند و کار قاتل را صحیح میشمارد؟ 3️⃣ این مطلب که آسیب شناسان جامعه باید تحقیق کنند که این اراذل اوباش چه مشکل خانوادگی و روانی داشته ودارند که این‌گونه شرورانه عمل میکنند؛ صحیح است ولی نویسنده این مطلب به گونه‌ای وانمود کرده است که دلایل این رفتارها؛ اعمالی است که در ابتدای انقلاب اتفاق افتاد و عملا همه چیز را به گردن انقلاب و نیروهای انقلابی انداخته و به گونه‌ای حرف زده که انگار قبل از انقلاب اصلا اراذل اوباش نبوده و ماجراهایی از قبیل شعبان بی مخ و ۶هزار نوچه‌اش افسانه ای بیش نبوده است. 🌐https://b2n.ir/w37455 4️⃣ اینکه پرسیده چرا صاحب نسلی شرور شده ایم چندین جواب دارد؛ در ابتدا باید گفت نسل ما شرور نیست بلکه بعضی از نسل جدید شرور میباشند و این اتفاق جهانی است و مختص ایران نمیباشد با پیشرفت تکنولوژی انسانیت، نوع دوستی، صداقت، از خودگذشتگی و... به تدریج کمرنگ شده البته عموم مردم ایران به لطف دستورات انسان ساز اسلام هنوز دارای روحیات انسانی قوی میباشند اینکه جامعه از قتل یک نفر به این شکل ناراحت شده؛ نشان دهنده صدق این ادعا میاشد، گروه های مختلف خیریه و بسته هایی که روزانه به دست فقرا میرسد نیز نشانه ای از وجود حس نوع دوستی در بین عموم مردم ایران زمین میباشد. 5️⃣ در قسمتی از متن آمده: وقایع دوران سالهای 56و57 جلو چشمم مجسم شد که چگونه جوانان تشویق به آتش زدن و شیشه شکستن و قتل افسر و درجه‌دار و سرباز و پلیس و ژاندارم میشدند. اما نویسنده ماجرای گل در برابر گلوله را به یاد ندارد. 🌐https://www.ibna.ir/vdcfm0d0jw6dvya.igiw.html 6️⃣ ماجرای تیراندازی در سالن غذاخوری افسران گارد جاویدان. 🌐https://www.qudsonline.ir/news/682435/ 7️⃣ نویسنده شبهه در ادامه داستان‌هایی را ذکر میکند که در فیلم های هالییودی هم اتفاق نمی‌افتد و هیچ منبعی نیز برای آنها نمی‌آورد ،اما در صورت صحیح بودن این داستان‌ها باز نمیتوان این حرکات را به تفکرات شیعه و انقلاب نسبت داد؛ بلکه تندروی هایی بوده که از طرف بعضی از نیروهای طرفدار انقلاب اتفاق می‌افتاد و با تفکرات انقلابی ضدیت داشته است.
تفسیر زیارت جامعه ۹۱ و ۹۲ 👇👇👇👇👇👇👇
🔆 اهمیت در بیان آیت الله : اول وقت خیلی موثر است. آنهایی که هر چه میکنند، کار و بارشان جور نمیشود، به خاطر این است که نماز اول وقت نمیخوانند. شما ها را موعظه میکنم که اگر میخواهید و داشته باشید، نماز اول وقت را ترک نکنید. روایت دارد اگر کسی نماز مغرب و عشاء را آنقدر دیر بخواند که آسمان پر از ستاره شود، است. و همینطور روایت دارد در مورد کسی که نماز صبحش را آنقدر دیر بخواند که ستاره ای در آسمان نباشد، او هم ملعون است. تا را گفتند، نماز را شروع کنید. "نماز اول وقت را ترک نکنید." ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
⏰ زمان به عقب برنمیگردد‼️ 💐میگه: سرم تو گوشی بود و مشغول بودم،برادرم اومد پیشم و گفت:خواهر دلم گرفته،میخوام کمی باهات حرف بزنم! گفتم:باشه حالا برو شب صحبت میکنیم برادرم رفت و عصر همون روز تصادف کرد و مرد و من نتونستم باهاش حرف بزنم ببینم چرا دلش گرفته بود و حرفش چی بود؟! ❤️گوشیو همون روز زد شکست و گفت این گوشی ای که منو از برادرم جدا کرد رو نمیخوام(ولی چه فایده) میگفت: حسرت به دلم موند که فقط یه لحظه فقط یه لحظه بشینم با برادرم حرف بزنم! پ.ن: قدر آدمهای واقعی اطرافمون رو بدونیم و کارهامون رو اولویت بندی کنیم،فراموش نکنیم که این گوشی و تکنولوژی ها و این شبکه های اجتماعی برای استفاده بهینه و اوقات فراغته،نباید بشن رکن اصلی زندگی هامون و مارو از اصلی ترین های زندگی مون جدا کنند. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 با اینکه به حرفهای عطیه می خندیدم ولی با خودم گفتم راست میگه اخم کردنش خیلی جذبه داره و این روزها فقط شده سهم من! عطر قیمه های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود به خصوص آشپزخونه که دل آدم دیگه ضعف میرفت! _سلام عمه جون عمه با صدای من کفگیر چوبی رو که داشت باهاش کف روی برنج ها رو می گرفت کنار گذاشت و چرخید سمت من _سلام عمه خوش اومدی جلو رفتم و یک بوس من روی گونه عمه و یک بوس عمه روی گونه ام کاشت. _ببخشید که دیر اومدم وظیفه ام بودزودتر بیام کمکتون!!! عمه خندیدو بازوم رو فشار آرومی داد_ برو دختر خوشم نمیاد تعارفی بشی... تو هم مثل عطیه ای دیگه می دونم اول صبحتون ساعت 01... تو همون محنایی برام پس مثل عروسهایی که غریبی میکنن نباش! با خوشحالی دوباره محکم گونه عمه رو بوسیدم و صدای خنده عمه با صدای عمو احمد قاطی شد عمو احمد _به به چه خبره اینجا؟ نگاه خندونم رو دوختم به عمو _سلام عمو جون عمو احمد سینی به دست پر از فنجونهای خالی نزدیکتر شد _سالم بابا خوش اومدی کیفم روی کابینتها گذاشتم و سینی رو از عمو گرفتم _ممنون عمو احمد با یک لبخند سینی رو به دست من سپرد _مرسی باباجون مشغول آب کشی فنجونها شدم _این قدر بدم میاد از این عروس های چاپلوس! عمو احمد به عطیه که با قیافه حسودش به من نگاه می کرد خندیدو من یواشکی زبونم رو براش درآوردم...عادت کرده بودم به این کارهای بچگونه وقتی هم طرف حسابم عطیه بود و مثل یک خواهر! اومد نزدیکتر و چشمهاش و ریز کرد _بیا برو چادرو کیفت و بزار توی اتاق شوهرت من بقیه اش رو میشورم. دستهای خیسم رو با لبه چادرم خشک کردم _حالا که تموم شد. عمو احمد به این دعوای چشم و ابرو اومدن من و عطیه می خندید ... شونه ام رو فشار آرومی داد _دستت درد نکنه بابا خوب شد اومدی وگرنه این عطیه تا فردا صبحم این سینی تو اتاق میموند هم؛ نمیومد جمعش کنه حالا برای من چشم و ابروهم میاد! عطیه چشمهاش گرد شدو من از ته دل به چشمک بامزه و پدرانه عمو احمد خندیدم ... چه حس خوبی بود که از شب عقدمون برای عمو شده بودم یک دختر نه عروسش حس می کردم دوستم داره به اندازه عطیه و چه قدر دلگرم میشدم از این حس طرفداری و شوخی های پدرانه دور از خونه خودمون! عطیه پشت سرم وارد اتاق امیر علی شد...چادرم رو از سرم کشیدم و نگاهم رو دورتادور اتاق ساده امیرعلی چرخوندم و روی طاقچه پر از کتاب دعا و سجاده وقرآنش ثابت موندم و عطر امیر علی رو که توی اتاق بود نفس کشیدم. _امیرعلی کجاست عطیه؟ عطیه روی زمین نشست و به بالشت قرمزمخمل کنار دیوار تکیه دادو سوالی به صورتم نگاه کرد _نمی دونی؟ نگاه دزدیدم از عطیه و رفتم سمت جالباسی آخر از کجا باید میفهمیدم دیشب که رسما از ماشین و از نگاه امیرعلی فرار کرده بودم و الان از زبون عمه شنیده بودم که نیست و همه خوشی سربه سر گذاشتن عطیه , کنار عمو احمد دود شده بود و به هوا رفته بود! مگر امیر علی بامن حرف هم میزد که بگه کجا قرار بوده بره! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 چادرم رو درست روی لباس آبی فیروزه ای امیر علی به جالباسی آویز کردم _نه نمی دونم چیزی نگفت با سکوت عطیه به صورت متفکرش نگاه کردم _نگفتی کجاست ؟ شونه هاش رو بالا انداخت و نگاهش رو دوخت به قالی الکی رنگ کف اتاق _رفته کمک عمو اکبر! یعنی بعضی وقتها صبح های جمعه میره اونجا !!! کمی فکر کردم به جمله عطیه و یک دفعه چیزی توی ذهنم جرقه زد یعنی رفته بود غسال خونه! قلبم ریخت ونمیدونم توی نگاهم عطیه چی دید که پرسید _محیا خوبی؟ یعنی نمیدونستی ؟ امیرعلی بهت نگفته بود؟ حس می کردم ضربان قلبم کند شده و هوای اتاق سرد... فقط سرتکون دادم به نشونه منفی در جواب عطیه و روی زمین وارفتم. _ناراحت شدی محیا؟ نگاه پر از سوالم رو به عطیه دوختم _نه فقط اینکه نمیدونستم... یکم شکه شدم! پاهاش رو توی بغلش جمع کرد _بابا بی خیال من که از خودتم... راستش و بخوای من اصلا این کار امیرعلی رو دوست ندارم ولی خب اعتقادهای خاص خودش رو داره دیگه ... اگه تو هم دوست نداری بهش بگو تمومش کنه ! صدام حسابی گرفته بود _چرا آخه؟ عطیه براق شد _چرا؟از وقتی بهت گفتم امیر علی کجا رفته رسما داری پس میافتی... من و فیلم نکن محیا میدونم از مرده میترسی! کمی حالم بهتر شد _ترس من ربطی به امیرعلی نداره عطیه _ولی اون شوهرته ! شوهر! امیر علی شوهرم بود! چه کلمه غریبی که هنوز باورش نداشتم و باور نمی کردم تا وقتی که این قدر با امیرعلی غریبه ام ! عطیه با صدای آروم و گرفته ای ادامه داد _نفیسه اگه بفهمه امیر علی این کار رو میکنه ابدا دیگه خونه ما هم نمیاد! با پرسش گفتم: چه ربطی داره؟؟ نفس پرحرصی کشید _دیشب بهت گفتم چرا خونه عمو نمیاد . _من هم هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم خیلی حرفت بی ربط بود! پوزخندی زد _شغل عمو دیدگاه خوبی نداره تو جامعه... دروغ چرا من هم توی مدرسه خجالت میکشیدم بگم عمو چیکاره است ولی حالا نه... ولی خب نفیسه دوست نداره چون عمو با مرده ها سر کار داره بدش میاد خونه عمو چیزی بخوره! یعنی این و امیر محمد بهمون گفت وقتی عقد کرده بودن ... بعدش هم که رفتن سر خونه زندگیشون خانوم امیر محمدمون خجالت می کشید از شغل عمو و این رابطه کال قطع شد! گیج شده بودم و پرازبهت لبخندی زدم _شوخی می کنی؟ عطیه نفس عمیقی که پر از ناراحتی بود کشید_نه شوخی نیست ...حالا که از خودمون شدی صبرکن یک چیز دیگه هم بهت بگم که یک بار از مامان بابا نپرسی... نشون نمیدن ولی من میفهمم چه دردی رو تحمل میکنن!!!! _چی می خوای بگی؟ https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 عطیه نگاه پر از غمش رو به من دوخت _یادت باشه هیچ وقت از مامانم نپرسی چرا این قدر کم نفیسه و امیر محمد رو میبینی نگو چه قدر دلت برای امیر سام تنگه! _داری گیجم می کنی عطیه... درست حرف بزن! _امیر محمد از شغل بابا هم خجالت میکشه نه اینکه خودش به هر حال نفیسه خانومشه! ناباور خندیدم _چرا دیگه شغل عمو ؟باور نمی کنم؟ عطیه پوفی کرد _بی خیال محیا هر وقت یادم میاد بابا کلی توی اون تعمیرگاه اجاره ای سختی کشید تا پول بفرسته برای امیرمحمدی که تهران درس می خوند؛ کلی حرص می خورم... بابا به خاطر امیر محمد سخت کار کردو آخر دیسک کمر گرفت و طفلکی امیرعلی قید درس خوندش رو زدو با انصراف از دانشگاه شد دست کمک بابا ... حاالا شغل بابا و دستهای سیاهش شده آبروبری!... کلاس نداره برای داداش مهندسمون که بابا به خاطرش این همه سختی کشید تا برسه به اینجا و بشه مهندس!... تازه نفیسه به امیرعلی هم طعنه میزنه و این طعنه ها مستقیم میشینه توی قلب مامان و من ! انگار یکی خط خطی می کرد ذهن و قلبم رو گلوم فشرده میشد _نمیدونستم! لبخند دردناکی جا خوش کرد روی صورتش _نمیشه همه جا گفت محیا... نمیشه همه جا و جلوی همه داد زد پسری که با زحمت بزرگش کردی خجالت میکشه حاالا کنارت بمونه عوض افتخار کردن و دست بوسی! گاهی باید آبروداری کرد ! پوفی کردم چه قدر سخت بود باور این حرفها! عطیه _علی هم پسر بزرگ عمو اکبره و استاد دانشگاه یا عالیه دختر عموم یک مخ کامپیوتره ومهندس یک شرکت بزرگ ولی همچین با افتخار از زحمتهای عمو و زن عمو حرف میزنن که آدم کیف میکنه... ولی داداش ما به جای اونا هم از کار باباش خجالت میکشه هم قید عموش رو زده! احساس خفگی میکردم شال سبزرنگم رو از سرم کشیدم و موهای کوتاهم رو بهم ریختم هروقت کلافه بودم و عصبی این عادتم بود! _باز خل شدی تو ول کن اون موهای بدبخت رو کچل میشی اونوقت شوهرت از چشم من میبینه! چشمهایی رو که نمیدونستم کی به اشک نشسته رو دوختم به عطیه که لبخند میزد ولی چشمهاش پر از درد بود از حرفهایی که زده شده! لبخند ماتی زدم و صدای زنگ در خونه بلند شد. عطیه _بدو شوهر جونت اومد حس کردم لرزش بی اختیار قلبم رو و باز یادم افتاد کار امروز امیر علی رو و حس غریبی که به جونم افتاده بود! عطیه بلند شدو رفت سمت در اتاق _من دیگه برم توهم یکم با شوهر جونت خلوت کن درست نیست اینجا باشم! بالحن تخس عطیه چشمهای گردشده ام رو به صورتش دوختم و همه بدنم گرم شد... براق شدم وبا یک حرکت پریدم سمتش ولی لحظه آخر نفهمیدم کی پشت امیرعلی سنگر گرفت و من دستهام قفل شد بین دستهای امیر علی که متعجب بود! نگاه هردومون به هم قفل شد و قلب من ریخت! امیرعلی _ چه خبره؟ چی شده؟ نگاه بی تابم رو از چشمهای امیرعلی گرفتم و به عطیه که لبخند دندون نمایی میزد اخم کردم. عطیه _هیچی داداش چیزی نیست که!!!!! چشمکی به من زد که کلی حرص خوردم وبعد دور شد... تازه یاد موقعیتم افتادم فاصله دوانگشتیم با امیرعلی و دستهایی که گرو دستهای سردو یخش بود... عجیب بود که هنوز این فاصله حفظ شده و عقب نکشیده بود !... سرم رو باال گرفتم... نگاهش روی موهای نامرتبم بود.. امیرعلی _ مطمئنی چیزی نشده؟ هی بلندی گفتم و دستهام رو محکم از دستهاش بیرون کشیدم... موهام رو با دستم شونه وار مرتب کردم... لبخند گذرایی روی صورتش نشست و از کنارم رد شدو رفت سمت جالباسی.... توی دلم بدو بیراهی به عطیه گفتم و جلوی آینه ای که با قاب چوبی روی دیوار نصب شده بود وایستادم و از توی آینه نگاهم روی دستهام ثابت موند ... دستهایی که هنوز سرمای دستهای امیرعلی رو داشت وقلبم رو گرم کرده بود... ولی وای از ذهنی که بی هوا براش چیزی رو یادآوری میکنه یعنی امیرعلی با این دستهاش مرده شسته بود؟!!!! لرزش خفیف تنم رو حس کردم!!! https://eitaa.com/khademngoo
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم عرض سلام و ادب خدمت شما عزیزان انشاءالله از فردا بصورت روزانه علی(علیه‌السلام) را در کانال بارگذاری می‌کنیم و در روز ولادت ایشان مسابقه‌ای از آن برگذار خواهد شد و به تعدادی از برندگان هدیه‌ای تعلق خواهد گرفت.. ممنون از همراهی شما عزیزان🙏🏻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6050936796336884454.m4a
9.86M
🏝شرح زيارت آل ياسين🏝 قسمت اول⬅️ مقدمه آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ⏪ منبع زيارت آل ياسين ⏪ سبك خاص نامه‌نگارى در زمان امام زمان سلام‌الله عليه باب شد... ⏪ توقيع و ناحيه مقدسه در عصر امام زمان ارواحنا فداه يعنى... ⏪ زيارت آل ياسين قسمتى از پاسخ امام زمان عليه السلام به نامه‌ى مهم جناب حميرى است... ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5764667807195204891.m4a
11.25M
🏝شرح‌آیات‌مهدوی🏝 قسمت اول⬅️ آیه۳سوره‌بقره الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾ آنان كه به غيب ايمان مى ‏آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‏ ايم انفاق مى كنند (۳) آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ❇️ يكى از مهم‌ترين مطالعات حوزه امامت، ... ❇️ مجموعه آيات مهدوى كه در اين سلسه مباحث تقديم حضورتان مى شوند در اين چهار بخش قرار دارند... ❇️ براى اولين بار در تاريخ اسلام آيات مربوط به امام زمان سلام الله عليه توسط... ❇️ امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه مى‌فرمايند... ❇️ ما چگونه بايد به ايمان خود اقرار كنيم؟ ❇️ امام صادق عليه السلام در پاسخ به يحيى بن ابى القاسم مى‌فرمايند... ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5767162057912749056.m4a
9.88M
🏝بازخوانی کتاب تکالیف الانام فی غیبة الامام عليه‌السلام🏝 (پیوندمعنوی‌باساحت‌قدس‌مهدوی) 🖊تاليف:صدرالاسلام همداني ⬅️ قسمت اول ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران همایش بین‌المللی حمزه سیدالشهداء(ع)
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ وقتی از آستانه پنجاه سالگی‌ام گذشت فهمیدم هر چه زیستم اشتباه بود هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد حالا می‌فهمم چیزی بالاتر از سلامتی چیزی بهتر از لحظه حال با اهمیت‌تر از شادی نیست حالا می‌فهمم دستاوردهایم معادل چیزهائی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم نیستند حالا می‌فهمم استرس، تشویش دلهره، ترس آزمون کنکور و استخدام ترس نتیجه، اضطراب سربازی ترس از آینده، وحشت از عقب ماندن دلهره تنهائی، نگرانی از غربت غصه‌های عصر جمعه، اول مهر ۱۴ فروردین، بیکاری و ... هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش لحظه‌های هدر رفته‌ام را داشتند حالا می‌فهمم یک کبد سالم چند برابر لیسانسم ارزشمند است کلیه‌هایم از تمامی کارهایم دیسک کمرم از متراژ خانه تراکم استخوانم از غروب‌های جمعه روحم از تمام نگرانی‌هایم زمانم از همه ناشناخته‌های آینده‌های نیامده‌ام شادی‌ام از تمام لحظه‌های عبوسم امیدم از همه یأس‌هایم با ارزشتر بودند حالا می‌فهمم چقدر موهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل‌های دنیا را دارد یقین دارم آدم‌هائی که به معنی تمام قدر لحظه‌های بودنشان را می‌فهمند با غبار غم و تردید و غصه و ترس و چه شَوَدها زندگیشان را حرام نکردند در حال ماندند و ذهنشان را خالی حسشان را چون ابر در حرکت روحشان را با آموزه‌های درست تزئین و اندیشه هایشان را آزاد و تخیل‌شان را سرشار می‌کنند به معنی حقیقی کلمه زنده‌اند زندگی می‌کنند و به معنی واقعی کلمه در آرامش می‌میرند سرخوش همچون فصلی از زندگی جزئی از زندگی و در مسیر زندگی دنبال خبرهای بد و حرف‌های اعصاب خوردی نباشید چون تمومی نداره دنبال شادی باشید بذارید ذهنتون یه نفسی بکشه دنیارو سیاه نبینید ... ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
خدایا آنگونه عزیزانم را بنگر که احساس کنند خوشبخت ترین کائناتند دل‌هایشان را سرشار از آرامش و خانه‌هایشان را گرمای محبت خدائی‌ات ببخش الهی در این شب سرد زمستانی سلامتی را نصیب خانواده‌هایمان دلخوشی را نصیب خانه‌هایمان و آرامش را نصیب دل‌هایمان بگردان خونه دلتون گرم شبتـ🌙ـون آروم و در پنـاه خـدا🌟 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
با سلام خدمت اعضای فهیم کانال تربیتی خادم یکی از دوستان پیام دادن استاد حوزه هستن یکی از طلبه ها بخاطر نداشتن موبایل میخوان از درس انصراف بدن کلاساشون مجازی شده میتونید تو گروه ها اعلام کنید ببینیم واسه این بنده خدا چکار میشه کرد باز مثل همیشه دستگیر ضعیفان و فقرا باشیم که ثروتمندان دنیای ابدی هستند کمک‌ها ی نقدی خود رو به شماره حساب زیر واریز کنید ۶۰۳۷۶۹۷۶۳۴۴۴۱۷۴۲ منصور ایوبی چورسی بعد از واریز لطفا به آیدی زیر پیام بدید و بگید از بابت خرید گوشی برای این طلبه می باشد @khadem6239 اجرتون با امام زمان عج الله با تشکر 🌹🌹🌹
🌸🍃با سلام خدمت اعضای محترم کانال🍃🌸🍃🌸🍃 ❇️ مسابقه برای زیر ۱۵ سال با موضوع دهه فجر در قالب ( کلیپ سازی و شعر خوانی در قالب فیلم و نقاشی ) ❇️ مسابقه بزرگسالان با موضوع دهه فجر در قالب دلنوشته 🔸شرایط شرکت در مسابقه👇 💎 همه باید شعرخوانی رو در قالب فیلم ارسال کنن 💎 تمامی شرکت کنندگان در مسابقه اسکرین از کانال بدن که بدونیم عضو کانال هستن 💎 تمامی شرکت کنندگان کپی از شناسنامه بفرستن و بگن از کدوم شهر و استان هستن برای ارسال فایل به آیدی زیر مراجعه کنید @banooy_mohajer_62A62 زمان ارسال فایلها تا پایان روز ۱۴۰۰/۱۱/۲۱ 🎁جوایز بسته به میزان شرکت کننده ها داره در هر رشته به ازای هر صد نفر ۴ جایزه 🌼🍂 با تشکر: تیم مدیریت کانال خادم🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 خرد هر کجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست 🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔹🔶🔹🔶🔹 🔶🔹🔶🔹 🔹🔶🔹 🔶🔹 🌼🍃أَوَلَمْ یَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَآءُ وَیَقْدِرُ إِنَّ فِى ذَ لِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ🍃🌼 🌸🍃آیا ندیدند که خداوند براى هر کس بخواهد (طبق حکمت)، روزى را گسترش مى ‏دهد و (یا) تنگ مى‏ سازد؟ البتّه در این (توسعه و ضیق) براى کسانى که ایمان مى ‏آورند نشانه ‏هایى قطعى است.🍃🌸 {سوره ی روم ، آیه ۳۷ } 💠 نکته ها : کلمه‏ «یقدر» از «قدر»، هم به معناى اندازه ‏گیرى است و هم به معناى سخت‏‌گیرى؛ امّا در اینجا چون در کنار «یبسط» آمده، مراد تنگى و سختى است. 💠 پیام آیه : ۱- توجّه به این‏که رزق به دست خداست، انسان را از یأس و ناامیدى باز مى‏ دارد. «یقنطون اَوَلم یروا» ۲- انسان باید براى کسب معاش تلاش کند، ولى بداند که تقدیر معیشت به دست خداست. «اللّه یبسط - یقدر» ۳- در همه‏ قرآن توسعه‏ روزى، قبل از تنگى آن مطرح شده است و این نشانه‏ رحمت گسترده‏ اوست. «یبسط - یقدر» ۴- توسعه‏ روزى را به خاطر زرنگى خود ندانیم. «ان اللّه یبسط الرّزق» ۵ - اگر توسعه و تنگى روزى به دست اوست، این همه حرص چرا؟ «انّ اللّه یبسط الرزق... و یقدر» ۶- تنها اهل ایمان از دقّت در روزى رسانى خداوند، درس و عبرت مى‏ گیرند. (ولى افراد غافل همه چیز را سطحى مى‏ پندارند.) «لآیات لقوم یؤمنون» 💠خادم _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
🏝به شما سلام می‌کنم و جان می‌گیرم... تازه می‌شوم... به شما سلام می‌کنم و امید در تک‌تک رگ‌هایم جاری می‌شود... به شما سلام می‌کنم و غم‌ها و اضطراب‌ها و دلواپسی‌ها رنگ می‌بازند... به شما سلام می‌کنم و یادم می‌آید که تنها نیستم... شکر خدا که شما را دارم...🏝 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️