15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴امام عسکری سلام
🌴دارم میام زائر سامرا بشم
🕊 ❤️دلمون روبفرستیم سامرا کنار حرم مطهر #امام_حسن_عسکری (ع) و از دور سلام و عرض ادب کنیم🌹🙏
🏴#شهادت پدر عزیز حضرت مهدی (عج) را به امام زمانمون تسلیت عرض می نماییم🏴
🌸 #شعر_کودکانه
🕊🕊کبوتر سامرا
میخوام بگه یه قصه
براتون از قدیما
اسم این قصه مون هست
کبوتر سامرا
کبوتر سپیدی
رو پشت بوم نشسته
از راه دور اومده
بال و پرش شکسته
انگار یه عالمه حرف
توی دلش اون داره
کبوترهای دیگه
دور اونند همواره
🕊🕊🕊
از یه جایی اومدم
اسمش شهر سامراست
اونجا یه آقایی هست
حسابی تک و تنهاست
آدم بدا انداختند
این آقا رو تو زندون
تا نتونند بقیه
گوش بدند به حرفشون
آخه حرف این آقا
خیلی تاثیر گذاره
یازدهمین امام است
ولی بدون یاره
البته چند نفری
هستند یار این آقا
که خیلی سخت می تونند
ببینند این آقارا
ولی این آقا داره
یک پسر و یه یاور
دنیا یه روزی میشه
به وجودش منور
🖌شاعر خانم سپاهی
🏴شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد
👨🏫مربیان 🧔والدین 🙋🏻♂️دانش آموزان
👨👧👧تربیت فرزند
👨🏫تربیت مربی
🍀بازی و نقاشی
🙇♂چیستان ومعما
📝قصه گویی
💮شعر های کودکانه
📒روش کلاسداری
جذب دانش آموز
⌚کلی مسابقه.
🎁یه عالمه جایزه
ما رو دنبال کنید :)🌱🖇️
•┈┈••✾•ڪاݩاڸ عمو قرآنی •✾••┈┈•
ایتا
جہٺ مشاهده بیشتر کلیک کنید↓
🌤️ https://eitaa.com/hadyeasemany
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
تاجگذاری امام مهدی(عج)
ارسالی از اعضای محترم کانال
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
آوردهاند یکی از علما چهل شبانه روز چله
گرفته بود تا امام زمان عج را زیارت کند
تمام روزها روزه بود در حال اعتکاف
از خلق الله بریده بود
صبح به صیام و شب به قیام
زاری و تضرع به حضرت حجت عج
شب سی و ششم ندای در خود شنید
که میگفت فلانی ساعت شش بعد از ظهر
بازار مسگران در دکان فلان مسگر
عالم میگفت:
از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم
در کوچههای بازار از پی دکان فلان میگشتم
گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم
پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت
و به مسگران نشان میداد
قصد فروش آن را داشت
به هر مسگری نشان میداد وزن میکرد
و میگفت به ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن میگفت نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران میگفتند خیر مادر برای ما
بیش از این مبلغ نمیصرفد
پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار
میچرخید، همه همین قیمت را میدادند
پیرزن میگفت نمیشه ۶ ریال بخرید؟
تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من
بود مسگر به کار خود مشغول بود
پیرزن گفت این دیگ را برای فروش آوردهام
به ۶ ریال میفروشم خرید دارید؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت:
پسری مریض دارم دکتر نسخه ای برای او
نوشته است که پول آن ۶ ریال میشود
مسگر پیر دیگ را گرفت و گفت:
این دیگ سالم و بسیار قیمتی است
حیف است بفروشی
اما اگر اصرار داری بفروشی
من آن را به ۲۵ ریال میخرم
پیر زن گفت: عمو مرا مسخره میکنی؟!
مسگر گفت: ابداً
بعد دیگ را گرفت و ۲۵ ریال
در دست پیرزن گذاشت
پیرزن که شدیداً متعجب شده بود
دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد
و دوان دوان راهی خانه خود شد
عالم میگوید: من که ناظر ماجرا بودم
و وقت ملاقات را فراموشم شده بود
در دکان مسگر خزیدم و گفتم
عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!
اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند
و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال میخری؟!
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند
پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد
من دیگ نخریدم
عالم میگفت: از حرفی که زدم بسیار
شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم
که شخصی با صدای بلند صدایم زد
و گفت: فلانی کسی با چله گرفتن
به زیارت ما نخواهد آمد
دست افتاده ای را بگیر و بلند کن
ما به زیارت تو خواهیم آمد