#صبحتبخیرمولایمن
از داغ غمت
ڪمر خمیدھست بیا
یڪبار دگر
جمعه رسیدھست بیا
اے باخبر از
راز دل بیمارم
تا عمر به آخر
نرسیده ست بیا
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
#آدینهتون_مهدوی
🌷به نام خدا وباسلام
🌷گناه،باعث دل مردگی وتنفرازخداست
وقتی ازخدا،بدت آمد،توبه نمیکنی که بپذیرد:
🌷بلی من کسب سیئة واحاطت به خطیئته اولئک اصحاب النارهم فیهاخالدون.۸۱بقره
کسی که گناه کند ودلش باگناه بمیرد
یعنی توبه نکند،تاابدجهنمی میشود
🌷تلاوت قرآن باعث شفای دل است :
🌷۱. یَآ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَآءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ
قرآن ،موعظه وشفا وهدایت ورحمت است برای مومنین.۵۷ یونس
🌷۲. ونُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ.......(٨٢)اسراء
قرآن، شفا و رحمت است برای مومنین....
🌷۳.ٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَآءٌ..۴۴ فصلت
قرآن برای مومنین، هدایت وشفاست.
دوباره روسریمو اوردم جلو و چند تار مویی که بیرون ریخته بود رو بردم زیر روسریم . اه . حجاب چیه آخه .
_ مامان حالا اگه دو تا تار مو بیرون باشه قرآن خدا غلط میشه ؟
مامان _ عههه . همیشه موهات بیرونه حالا یه بارم به خاطر امام رضا (ع) بکنی تو که چیزیت نمیشه .
_ هوووووووف. نمیشه .نمیشه . نمیشه . موهای من لخته خوب هی میریزه بیرون . اوه اوه من موندم چادر چجوری میخوام سرم کنم. گفتم نیاما نذاشتید .
بابا_ دخترم انقدر غر نزن حالا الان هنوز مونده تا برسیم . با این ترافیک به نماز که نمیرسیم . بزار هروقت رسیدیم دم حرم درست کن .
_ خوب بابا جان . کلا نمیشه. مامان خداییش تو چجوری این چادرتو نگه میداری.
امیر علی _ خواهر من یه هد میگرفتی راحت میشدی . چادر لبنانی که نگه داشتنش کاری نداره . بعدشم چادر سر کردن عشق میخواد که بشه نگهش داشت .
_ خوب خوب. دوباره شیخمون شروع کرد . باشه داداشی سری بعد چشم. الانو چیکار کنم
امیر علی _ بابا جان لطفا تو خیابون امام رضا یه جا وایسید . اینجوری نمیشه کاریش کرد.
بابا_ باشه .
_ تنکس ددی . میسی داداشی .
.
.
.
.
ببخشید من خودم رو معرفی نکردم.من تانیا هستم . 19 سالمه و سال اول پزشکی. البته اسمم تو شناسنامه زینب هستش ولی من کلا با دین و مذهب کاری ندارم . به خاطر همین با این اسمم راحت ترم . من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که خوشبختانه توش چیزی به اسم اجباروجود نداره و هرکس خودش راه خودشو انتخاب میکنه . منم راهم رو کلا جدا از خانوادم و دین انتخاب کردم .البته نه اینکه اصلا خدا رو قبول نداشته باشم چرا دارم. ولی خوب کلا معتقدم که انسان باید آزادی داشته باشه و دین دست و پای آدمو میبنده . خوب بگذریم . یه برادر هم دارم که قوربونش بر خیییلی مهربونه و از من 6 سال بزرگتره. علاقش بیشتر به طلبگی بود که خوشبختانه با مخالفت بابا رو به رو شد. همین مونده فقط که یه داداش آخوند داشته باشم.الان هم که در خدمت شمام تشریف آوردیم با خانواده مشهد که من بعد از 8 سال اومدم . مامان و بابا و امیرعلی سالی دو سه بار میان ولی من میرم خونه عموم اینا چون اونجا خیلی بیشتر خوش میگذره . البته بچگیام مشهدو دوست داشتم ولی خوب اون بچگی بود البته من این تفکراتم رو هم مدیون عموی گرامم هستم که از هشت سالگیم که از ترکیه برگشت دیگه همش پیش اون بودم چون خودش دختر نداشت منو خیلی دوست داشتن ولی کلا آبش با امیرعلی و بابا تو یه جوب نمیرفت چون عقایدش کاملا مخالفه اون و بابا بود ولی اونا باهاش مشکلی نداشت . خلاصه که این توضیحی کوتاه و مختصر و مفید از زندگی من بود حالا بقیش بماند برای بعد .
.
.
.
.
برگشتم سمت امیرعلی که بهش بگم بیاد تا حرم مشاعره کنیم که دیدم به رو به رو خیره شده و دستشو گذاشته رو سینشو داره زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکنه . جلو رو نگاه کردم که .......
چشمم که به گنبد طلا افتاد یه لحظه دلم لرزید نا خود آگاه زیر لب گفتم سلام. بد جوری محوش شده بودم اصلا یه حس و حالی داشت که منو مسخ کرده بود .امگار یه حس خوب و دوست داشتنی . برام عجیب بود منی که این سری فقط به اصرار اومده بودم چرا برام لذت بخش بود . یه دفعه صدای ضبط بلند شد . سرمو به شیشه تکیه دادم و حواسمو دادم به آهنگ .
.................
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
چجوری از تو دست بکشم بدون تو نفس بکشم
تویی که تنها – دل سوز منی آرزومه دوباره بیام
تو حرمت بدم یه سلام بهونه ی اشکای هر روز منی
بی تو می میرم آقام یه فقیرم آقام که تو حج فقرایی
ای کس و کارم آقا جون تو رو دارم، ندارم من دستای گدایی
ای سلطان کرم سایه ات روی سرم باز آقا بطلب که بیام به حرم
ای سلطان کرم سایه ات روی سرم باز آقا بطلب که بیام به حرم
شور و حال منی پر بال منی تو خیال منی
دادی تو منو راه اگه یه نگاه که تو ماه منی
چجوری از تو دست بکشم بدون تو نفس بکشم
تویی که تنها دل سوز منی آرزومه دوباره بیام
تو حرمت بدم یه سلام بهونه ی اشکای هر روز منی
بی تو می میرم آقام یه فقیرم آقام که تو حج فقرایی
ای کس و کارم آقا جون تو رو دارم، ندارم من دستای گدایی
میبینم عاشقای تو رو اشکای زائرای تو رو
آرزومه منم بپوشم لباس خادمای تو رو
همه ی داراییم و به تو بدهکارم من
جون جواد آقا خیلی دوست دارم من
همه ی داراییم و به تو بدهکارم من
جون جوادت آقا خیلی دوست دارم من
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_اول
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
دوباره روسریمو اوردم جلو و چند تار مویی که بیرون ریخته بود رو بردم زیر روسریم . اه . حجاب چیه آخه .
_ مامان حالا اگه دو تا تار مو بیرون باشه قرآن خدا غلط میشه ؟
مامان _ عههه . همیشه موهات بیرونه حالا یه بارم به خاطر امام رضا (ع) بکنی تو که چیزیت نمیشه .
_ هوووووووف. نمیشه .نمیشه . نمیشه . موهای من لخته خوب هی میریزه بیرون . اوه اوه من موندم چادر چجوری میخوام سرم کنم. گفتم نیاما نذاشتید .
بابا_ دخترم انقدر غر نزن حالا الان هنوز مونده تا برسیم . با این ترافیک به نماز که نمیرسیم . بزار هروقت رسیدیم دم حرم درست کن .
_ خوب بابا جان . کلا نمیشه. مامان خداییش تو چجوری این چادرتو نگه میداری.
امیر علی _ خواهر من یه هد میگرفتی راحت میشدی . چادر لبنانی که نگه داشتنش کاری نداره . بعدشم چادر سر کردن عشق میخواد که بشه نگهش داشت .
_ خوب خوب. دوباره شیخمون شروع کرد . باشه داداشی سری بعد چشم. الانو چیکار کنم
امیر علی _ بابا جان لطفا تو خیابون امام رضا یه جا وایسید . اینجوری نمیشه کاریش کرد.
بابا_ باشه .
_ تنکس ددی . میسی داداشی .
.
.
.
.
ببخشید من خودم رو معرفی نکردم.من تانیا هستم . 19 سالمه و سال اول پزشکی. البته اسمم تو شناسنامه زینب هستش ولی من کلا با دین و مذهب کاری ندارم . به خاطر همین با این اسمم راحت ترم . من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که خوشبختانه توش چیزی به اسم اجباروجود نداره و هرکس خودش راه خودشو انتخاب میکنه . منم راهم رو کلا جدا از خانوادم و دین انتخاب کردم .البته نه اینکه اصلا خدا رو قبول نداشته باشم چرا دارم. ولی خوب کلا معتقدم که انسان باید آزادی داشته باشه و دین دست و پای آدمو میبنده . خوب بگذریم . یه برادر هم دارم که قوربونش بر خیییلی مهربونه و از من 6 سال بزرگتره. علاقش بیشتر به طلبگی بود که خوشبختانه با مخالفت بابا رو به رو شد. همین مونده فقط که یه داداش آخوند داشته باشم.الان هم که در خدمت شمام تشریف آوردیم با خانواده مشهد که من بعد از 8 سال اومدم . مامان و بابا و امیرعلی سالی دو سه بار میان ولی من میرم خونه عموم اینا چون اونجا خیلی بیشتر خوش میگذره . البته بچگیام مشهدو دوست داشتم ولی خوب اون بچگی بود البته من این تفکراتم رو هم مدیون عموی گرامم هستم که از هشت سالگیم که از ترکیه برگشت دیگه همش پیش اون بودم چون خودش دختر نداشت منو خیلی دوست داشتن ولی کلا آبش با امیرعلی و بابا تو یه جوب نمیرفت چون عقایدش کاملا مخالفه اون و بابا بود ولی اونا باهاش مشکلی نداشت . خلاصه که این توضیحی کوتاه و مختصر و مفید از زندگی من بود حالا بقیش بماند برای بعد .
.
.
.
.
برگشتم سمت امیرعلی که بهش بگم بیاد تا حرم مشاعره کنیم که دیدم به رو به رو خیره شده و دستشو گذاشته رو سینشو داره زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکنه . جلو رو نگاه کردم که .......
چشمم که به گنبد طلا افتاد یه لحظه دلم لرزید نا خود آگاه زیر لب گفتم سلام. بد جوری محوش شده بودم اصلا یه حس و حالی داشت که منو مسخ کرده بود .امگار یه حس خوب و دوست داشتنی . برام عجیب بود منی که این سری فقط به اصرار اومده بودم چرا برام لذت بخش بود . یه دفعه صدای ضبط بلند شد . سرمو به شیشه تکیه دادم و حواسمو دادم به آهنگ .
.................
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
چجوری از تو دست بکشم بدون تو نفس بکشم
تویی که تنها – دل سوز منی آرزومه دوباره بیام
تو حرمت بدم یه سلام بهونه ی اشکای هر روز منی
بی تو می میرم آقام یه فقیرم آقام که تو حج فقرایی
ای کس و کارم آقا جون تو رو دارم، ندارم من دستای گدایی
ای سلطان کرم سایه ات روی سرم باز آقا بطلب که بیام به حرم
ای سلطان کرم سایه ات روی سرم باز آقا بطلب که بیام به حرم
شور و حال منی پر بال منی تو خیال منی
دادی تو منو راه اگه یه نگاه که تو ماه منی
چجوری از تو دست بکشم بدون تو نفس بکشم
تویی که تنها دل سوز منی آرزومه دوباره بیام
تو حرمت بدم یه سلام بهونه ی اشکای هر روز منی
بی تو می میرم آقام یه فقیرم آقام که تو حج فقرایی
ای کس و کارم آقا جون تو رو دارم، ندارم من دستای گدایی
میبینم عاشقای تو رو اشکای زائرای تو رو
آرزومه منم بپوشم لباس خادمای تو رو
همه ی داراییم و به تو بدهکارم من
جون جواد آقا خیلی دوست دارم من
همه ی داراییم و به تو بدهکارم من
جون جوادت آقا خیلی دوست دارم من
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_اول
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
📺 جغجغه 📺
🍃 استاد پناهیان 🍃
🎞 شما وقتی به هیجانات سطحی سرگرم بشید و اجازه بدید فیلم ها شما رو سرگرم بکنند، استعداد لذت بردنتون از سرگرمی های عالم کم میشه ... هیجان های کاذب دم دستی رو، بهش ميگم هیجان های جغجغه ای. جغجغه هست برای بچه ها تکان میدن یک دفعه بچه ساکت میشه!
🎞 این فیلم سینمایی هم همون جغجغه است دیگه، جلوی آدم نگه میدارن: ببین این ازدواج داره میکنه! ببین این داره میره خواستگاری! ببین این دعواش شده! ... این جغجغه است. اگر کسی با این چیزها سرگرم بشه، سرگرمی قرآن رو نمی فهمه
🎞 ولی اگر کسی اینها رو بذاره کنار بگه من بچه نیستم منو سرگرم کنید ... یکمی روزهای اول سخته، مدت اول سرگرم شدن با کتاب های معارفی سخته. یک مقداری تحمل کنه بعد یکدفعه یه سرگرمی بسیار عجیبی پیدا میکنه که هزاران فیلم سینمایی اکشن نمیتونن او رو اینقدر سرگرم کنن.
🔰#حضور قلب در #نماز👇
✍آیت الله العظمی آقای #بهجت قدس الله نفسه الزکیه کلامی دارند درباره حضور قلب در نماز که خیلی مهم است، این را مطالعه کنید ، ان شاء الله در نمازتان #تفاوت به وجود می آید، من را هم دعا می کنید.
🔺مفاد کلامشان این است که در مسئله حضور قلب یک #ورود داریم یک #توقف.
❓ورود چیست؟ ببینید یک وقت #افکار خودشان می آیند، ورود افکار #دست ما نیست، مولوی این افکار را به #زنبور🐝 تشبیه کرده، زنبور خودش می آید تو که دعوتش نکرده ای.
🛑شما فردا مهمان دارید، ده پانزده نفر را دعوت کرده اید، حالا دارید نماز می خوانید این #فکر مهمانی مثل زنبور می آید وارد مغز می شود،"فردا مهمان دارم"، ولی توقف با خودت است، می توانی توقف نکنی، وقتی آمد "راست می گوید ها، مهمان داریم، سالادش چه طور باشد، به کدام مهمان خانه بگویم، چطور باشد .." اینها با خودت است، دیگر خراب نکن، ایشان می فرمودند که اینها که بی اختیار می آید مضر نیست.
✅ اما توقف #دست_ماست، آنجا دیگر فکرت را #عوض کن و ادامه نده.
بعضی ها روی فکری که می آید #متوقف می شوند، مثلا "من فردا بروم پیش فلان کس پول قرض بگیرم"،خب این می آید،[روی فکر متوقف می شود]
🔻 یک وقت می بیند دارد می گوید السلام علیکم، در دفتر این آقا است! دارد برایش #چک می نویسد، همه نمازش شد همین، این نشد. یادتان باشد آیت الله بهجت درباره حضور قلب در نماز می فرمایند، ورود دست ما نیست اما توقف در اختیار ماست.
🔵بنده این مطلب را به این فرمایش آیت الله بهجت(ره) حاشیه میزنم و آن این است که اگر به این فرمایش آیت الله بهجت(ره) عمل شود ممکن است به تدریج #افکاری که بدون اختیار می آیند کمتر شوند و آن حال حضور و توجه تمام نمازرا بگیرد.
📚(درس اخلاق آیت الله فاطمی نیا)
┄┅══☘️🌺🌼🌺☘️══┅┄
🌹شصت ويژگي و امتياز نماز در آیات و روایات:
1. ستون دين
2. بهترين برنامه دين
3. كليد خوشبختي
4. كليد احسان و هر نيكی
5. كليد هدايت
6. كليد تواضع
7. موجب نورانيت دل
8. نور مؤمن
9. سبب نورانيت خانه
10. باران رحمت الهي
11. وسيله نزدیکی به خدا
12. زنده كننده ياد خدا
13. سبب آرمش روح و جسم
14. سبب افزايش محبوبيت
15. دور كننده عذاب الهي
16. شوينده گناهان
17. زداينده غفلت
18. موجب نجات از خودپسندي و كبر
19. ياور انسانها در سختيهاي زندگي و دشواريهاي معنوي
20. گشاينده درهاي آسمان
21. موجب استجابت دعا
22. معراج مؤمن
23. سبب افتخار خداوند به بندهاش
24. مقدم بر همه كارها
25. درمان بيماريهاي روحي و اخلاقي، مانند بخل و حسد
26. قلعهاي كه نمازگزار را از هر آسیبی حفظ ميكند
27. سلاح مؤمن در نبرد با شرك و كفر و زشتيهاي ديگر
28. وسيلهاي براي سپاسگزاري از خداوند
29. برترين عبادت
30. برترين عملي كه انسان به جاي ميآورد
31. برتر از هزار حج مقبول
32. درهم كوبنده شيطان
33. موجب شكست و روسياهي شيطان
34. سبب دفع شيطان که مانع گفتن شهادتين در هنگام مرگ، می شود
35. موجب وحشت و دفع شيطان در همة لحظات زندگي
36. برانگيزندة کینه و حسد در شياطين
37. سيره پيامبران
38. آخرين سفارش پيامبران
39. روشني چشم پيامبر
40. محبوبترين عمل نزد خداوند
41. مايه خشنودي خداوند
42. معيار قبولي اعمال
43. موجب دعاي فرشتگان براي نمازگزار
44. هدیه خداوند
45. بهترين و مؤثرترين توسل به خداوند
46. كليد رفع حاجات و دفع بلايا
47. رفع بلا
48. نخستين وظيفه مسلمانان
49. بالاترين جهاد
50. هدف جهاد و مجاهدان
51. نمونه باقيات و صالحات
52. نجات دهنده مؤمن از سختيها و رنجهاي مرگ
53. مونس انسان در وحشت قبر و روز قیامت
54. نخستين سؤال در روز قيامت
55. مايه افتخار انسان در روز قيامت
56. موجب شفاعت
57. اجازه عبور از پل صراط
58. كليد بهشت
59. بهاي بهشت
60. مهريه همسران بهشتي
📕 منبع : (رضا بابایی؛ لحظه دیدار نزدیک است؛ ص 22 )
قورباغه هایی که مامور خدا بودند!
🌹هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.🌹
🌹عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.🌹
🌹می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.🌹
🌹اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!🌹
🌹می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🌹
🌹به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.
🌹شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد.🌹
🌹راوی: شهید سرهنگ رمضان قاسمی🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
سؤال مسابقه چهارم✏️🍃✨ جواب این شبهه را بدهید 👇 ما اول باید خودمون رو بسازیم ، بعد بریم امر به م
نتایج مسابقه👇👇
اسامی پاسخ های صحیح 👇👇
1⃣عبد الزهراء۱۱۷۹
2⃣یا صاحب الزمان عج ادرکنی💜
3⃣حدیث جهان
4⃣مظلوم فاتح
iran5⃣
6⃣رقیه
7⃣یا رسول الله صلی الله علیه و آله
8⃣یا واهب العطایا
....9⃣
0⃣1⃣ایتا
1⃣1⃣زندگی زیباست
2⃣1⃣فاطمه زهرا
3⃣1⃣یا فاطمه
4⃣1⃣جانم فدای رهبرم سید علی
Moohagh1⃣5⃣
6⃣1⃣یا مولا امام زمان
7⃣1⃣یا مهدی ادرکنی
8⃣1⃣منتظر
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#لذت_بندگی ۲۱
#ترک_گناه ۲۱
#مبارزه_بانفس ۹
" اهمیت ولایت "✅
ببینید بزرگواران
تقریبا خیلی از کارهایی که ما ها انجام میدیم
میدونیم تبعیت از هوای نفس هستش✔️
یه بنده خدایی میگفت که حاج آقا
اینطور که من کارهامو بررسی کردم
بیش از ۹۰% کارهام از روی هوای نفس هستش
😔😔
بهش گفتیم چه عرض کنیم!!!
متاسفانه علت بسیاری از مشکلات تو جامعه مون
👈 عدمِ وجودِ مبارزه با هوای نفس هستش👌
مثل قضیه پریروز داخل.......😏
بذارید یه سوال بپرسم از شما
فقط چند ثانیه تفکر کنید
چرا جامعه در زمان ظهور حضرت حجت ارواحناله الفداء
جامعه ای پیشرفته و پر از آرامش هست❓❓
چون تو اون جامعه مردمشون بلدن که چجوری مبارزه بانفس کنن👌👌
بعبارت دیگه مردم اون جامعه با نفسشون میجنگن✅
ببینید بزرگواران
همه ی ما انسان ها میدونیم که تمام بدبختی هامون بخاطر گوش دادن به هوای نفسمون هستش✔️✔️
و تا زمانی که ما به این رشد نرسیم
به جامعه ی مهدوی نزدیک هم نمیشیم❌
یه سوال مهم رو بذارید جواب بدیم اینجا😊
حاج اقا ما اونجایی که نمیتونیم تشخیص بدیم که آیا هوای نفس هستش یا عقل
چکار کنیم❓
اینجا خداوند متعال لطف کرده و "ولایت" رو قرار داده.✅
👌👌👌
نگاه کنید 🔰
ولایت بهمون کمک میکنه تا هوای نفس رو بشناسیم☺️
بخاطر همین هستش که در اسلام آنقدر
ولایت اهمیت داره👌👌
ببنید رفقا
خداوند متعال بوسیله ی ولایت
لطف کرده بما و دستوراتش رو از این طریق بما میرسونه😍😍
👈ولایت شامل :
👈ولایت الله و
👈 پیامبر و اهل بیت علیهم السلام
و در زمان ما شامل
👈 ولایت فقیه میشه.
#حجاب_در_آخرالزمان
✍امام علی (ع) فرمودند :
در آخر الزمان که بدترین دوران است ؛
جمعی از زنان پوشیده اند در حالیکه
برهنه اند ( لباس دارند اما آنقدر نازک و
کوتاه است که گویی هنوز برهنه اند..)
و از خانه با آرایش بیرون میآیند، اینها
از دین خارج شده اند ، و در فتنه ها وارد
شده اند و به سوی شهوات میل دارند ..
و به سوی لذات خوارکننده شتاب میکنند
و حرام ها را حلال میدانند و (اگر توبه
نکنند ) در دوزخ به عذاب ابدی گرفتار
میشوند ..
📚وسائلالشعیه ج14ص19
🌷 ۳ ماموریت مهم انسان درقرآن:
🌷۱.خودسازی....۹شمس،۱۴ اعلی
روش خودسازی،رعایت کامل تقوا
🌷۲.تربیت دیگران
من احیاها فکانمااحیاالناس جمیعا.۳۲ مائده،
تربیت یک نفربه اندازه تربیت همه ارزش دارد
۱۲۵نحل،۶۷حج،۸۷قصص،۱۳۲طه،۶تحریم
🌷۳.عمران وآبادکردن دنیا
ولاتنس نصیبک من الدنیا......۷۷ قصص
🌷امام حسن مجتبی ع:
واعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا
واعمل لاخرتک کانک تموت غدا
مستدرک الوسائل ج 1 ص 146
🌷برای ساختن دنیا جوری تلاش کن که گویا قراره تا ابد در دنیا باشی
وجوری به فکرآخرت باش که گویاقراره فردا بمیرد
🌷🌷🌷🥀🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 قیمت یک آدم به این است که چقدر حوصله خدا را دارد...
معمولاً آدمها دوست دارند بدانند پیش آدمها چه قیمتی دارند. بعضی ها تا آخر عمر فیلم بازی می کنند تا مورد پسند دیگران واقع شوند. ایده آلهای شان را به عنوان شخصیت خودشان مطرح می کنند در حالی که خودشان این طور نیستند و دارند نقش بازی می کنند.
اما کسی که جدی شده و دارایی دارد، نظر دیگران برایش مهم نیست، بلکه برایش خیلی مهم است که بداند آسمان در موردش چه فکر می کنند؛ می خواهد بداند امام زمان در مورد او الان چه فکری می کند.
یک انسان به معنای حقیقی، تمام دغدغه هایش این است که الان خانم فاطمه زهرا به خانه ام، در دل و روحم می آید یا نه.
حضرت امام سجاد می فرماید: اگر می خواهید بدانید واقعاً پیش خدا عمل های شما چقدر قیمت دارد، ببینید چقدر رغبتتان به آن چه که پیش خداست بیشتر است.
✨✨✨✨✨✨✨
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺
شهید محمدحسین حدادیان
محمد حسین متولد سال 74 و دانشجوی علوم سیاسی بود. او از 7سالگی عضو بسیج بود و در مسجد فعالیت میکرد.محمد حسین پیرو خط ولی فقیه بود و تمام مستحبات و واجبات شرعی و دینی را انجام میداد. در بسیج هم بسیار فعال بود و خالصانه به انقلاب و مردم خدمت میکرد و در بسیج بسیار خوب رشد کرد.
در آن روز حادثه، آشوبگران قصد تخریب کلانتری پاسداران را داشتند و خوشبختانه آشوبگران با هشدارهای ناجا عقبنشینی کردند و پس از مدتی آن حادثه هولناک رخ داد که منجر به شهادت 3 نفر از نیروهای نیروی انتظامی شد. پس از آن آشوبگران با چوب و سنگ و سلاح شکاری بهسمت نیروی انتظامی و مردم هجوم آوردند و قصد آسیب زدن به اموال مردم را داشتند، این در حالی بود که نیروی انتظامی قصد داشت بدون خشونت به این غائله پایان دهد و چندین بار ناجا به آنها اخطار و تذکر داده بود اما آنها اقدامات شوم خود را انجام دادند.
پدر شهید حدادیان اظهار کرد: محمد حسین با شنیدن این موضوع بهصورت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت. من نیز همراه او تا ساعت 3 بامداد در محل این حادثه حضور داشتم.
او به نحوه شهادت فرزندش اشاره کرد و گفت: در همان لحظات بامداد، محمدحسین در ابتدا با اسلحه شکاری مجروح شد و سپس توسط یک اتومبیل سمند زیر گرفته شد. این خودرو دوبار از روی پسرم رد شد و او را بهشهادت رساند.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
دوباره روسریمو اوردم جلو و چند تار مویی که بیرون ریخته بود رو بردم زیر روسریم . اه . حجاب چیه آخه .
از جهنم تا بهشت
......................................
آهنگ قشنگی بود . بدجور باهاش انس گرفته بودم . یه دفعه صدای در ماشین اومد برگشتم دیدم امیرعلی با یه کیسه کوچیک اومد تو . کی رفته بود پایین . با همون لبخند محجوبانش کیسه رو گرفت سمتم. توشو نگاه کردم یه هد مشکی و ساقه دست و گیره روسری توش بود .
_ واااااااای مرررررسی داداشی .ولی ساق و گیره برای چی؟
امیر علی _ یه نگاه به دستت بنداز خواهری. بدون گیره هم که روسریت میره عقب هی.
_ وای بیخی بابا . تو این گرما . ساقو حالا یه کاریش میکنم ولی گیره عمرااااا.
امیر علی _ باشه هرجور راحتی من به خاطر خودت گفتم .
بی توجه به موقعیت روسریمو در اوردم .
امیرعلی _ اینجا؟؟؟؟؟؟
سریع هد رو با کمک امیر علی سرم کردم و روسریمم محکم گره زدم . واااااااااای داشتم خفه میشدم . بلاخره وارد پارکینگ حرم شدیم . جای جالبی بود دوسش داشتم . رفتیم تو پارکینگ شماره 4. بعد از پارک ماشین پیاده شدیم و چادرو از مامان گرفتم تا سرم کنم ولی اصلا بلد نبودم . باناراحتی نگامو دوختم به چادر. یه دفعه امیرعلی اومد جلو و چادرو از دستم گرفت و خلاصه با کمک همدیگه سر کردم دقیقا اندازه بود.جالبه که مامان اینا قدمو میدونستن . بعدشم با نگاه تحسین برانگیز مامان و بابا روبه رو شدم .
امیر علی _ چقدر بهت میاد .
_ ایییش . چادر . چیه یه پارچه سیاه میبندن دور خودشون که چی. مـثه ....
بابا که معلوم بود نمیخواد من بیشتر ادامه بدم پرید وسط حرفمو و گفت:
_ بریم که به نمازبرسیم بدویید.
و رفت طرف پله برقیای اون طرف پارکینگ مامان و امیر علی هم دنبالش .
_ وایسید من اینو چجوری باید بگیرم .
مامان_ واه گرفتن نداره که. آستین داره دیگه. مثه مانتو.
دیدم راست میگه ها . منم دنبالشون راه افتادم .
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹