eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
163 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی پیش میاد برای داشتن "بعضی چیزها" تو زندگیمون خیلی عجله می کنیم... و وقتی نمیشه احساس "نا امیدی" می کنیم. اما هر چیزی زمانی داره و "حکمتی" پشتش هست که ما نمی دونیم.. پس "صبور" باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_نوزدهم امیرعلی_ قبلا هم بهت گفتم که مامان بزرگ اینا یه سو
با صدای گوشی از خواب پریدم. طبق معمول نجمه خانم ساعت 9 صبح زنگ زدن که مصدع اوقات بشن. نجمه دوست صمیمی من و شقایق و یاسی بود که از راهنمایی هممون باهم بودیم. _ سلام مزاحم نجمه_ مچکرم خانم بی معرفت. بعد از این همه مدت یه زنگ نزدی حالا هم که من زنگ زدم مزاحم ؟اصلا قهرم. _ عشششقمی که نجی جونم. خو تو همیشه عادت داری 9 صبح زنگ میزنی. نجمه_ خوب حالا ، شارژم الان تموم میشه. هههه. زنگ زدم بگم که فردا میخوایم با بچه ها بریم بیرون تو هم بیا. _ ایوووول باشه حتما. ساعت چند ؟ نجمه_ 9 صبح میایم دنبالت. _ باشه حله. بابای جیگرم نجمه_ بای . بعد از اینکه با نجمه خداحافظی کردم شماره عمو رو گرفتم. _ دستگاه مشترک موردنظر خاموش می باشد. اه. چرا خاموشه ؟ سریع دست و صورتمو شستم و رفتم تو آشپزخونه. _ سلام مامی. مامان _ سلام دخترم.ما داریم میریم بهشت زهرا. صبحانتو بخور بعد میزو جمع کن. _ باش. راستی من فردا با بچه ها دارم میرم بیرون. مامان_ چند تا دختر تنها ؟ _ مامان به خدا بزرگ شدم دیگه. مامان_ کاش نگرانی های یه مادر رو درک میکردی. باشه برو. _ فدات میدونستم راضی نیست ولی اجازه داد دیگه. امیرعلی_ سلام. صبح به خیر. تو نمیای؟ _ وعلیکم برتو. بیام بهششششت زهراااااا آخه؟؟؟؟؟؟؟؟ امیرعلی_ خوب حالا چرا میزنی. خوب همش تو خونه ای. بیا بریم یه حالی هم عوض میکنی. بیراه هم نمیگفت فوقش اونجا میشستم تو ماشین. _ باش. پس من برم حاضر شم. لبخند مامان و امیرعلی نشون دهنده رضایتشون بود. اخه من هیچ وقت نمیرفتم بهشت زهرا. همیشه شعاری که عمو بهم یاد داده بود این بود که: حالا یکی مرده پاشیم بریم سر قبرش که چی؟ خل بازیه محضه. و حالا منم داشتم باهاشون میرفتم البته صرفا جهت تفریح. . . . با صدای امیرعلی بیدار شدم. امیرعلی_ خانم خواب آلو پاشو رسیدیم. _ اخیییییش. چقدر حال داد. اینجا بهشت زهراس؟ امیرعلی_ اوهوم. برخیز از ماشین رفتیم پایین. بالای سر بیشتر قبرا یه پرچم ایران بود......
یه حس خاصی بهم دست داد نمیدونم دلیلش چی بود. امیرعلی_ اینجا مزار شهداس . _ اون خوشگله هم اینجاست. امیرعلی خندید و گفت : امیرعلی _ اون خوشگله لبنانه. من میشینم تو ماشین حوصله ندارم. امیرعلی_ حوصلت سر میره ها. _ اومممم. خیلی خب بریم . وارد اون قطعه شدیم. برام جالب بود. یه خانم محجبه که داشت ریسه گل درست میکرد برای قبر یکی از شهیدا. یکی دیگه داشت حلوا پخش میکرد. یه پیر زن هم نشسته بود سر قبر یه شهید و داشت گریه میکرد. نمیدونم چرا ولی بدجور دلم براش سوخت . و کمی اونور تر..... نمیتونستم چیزی رو که میبینم باور کنم. یه دختر بچه 4.5 ساله سرشو گذاشته بود رو یه قبر و گریه میکرد و میگفت: بابایی. بابا پاشو دیگه. بابا دلم برات تنگ شده. یعنی باباش شهید شده بود ؟ نه مگه میشه ؟ الهی بمیرم. با حس خیسی گونم متوجه شدم حسی که به اون دختر کوچولو داشتم فراتر از یه دل سوزیه ساده بود و پاشو گذاشته بود تو مرحله بعد ؛ اشک ریختن برای کسی که اصلا نمیشناختمش. برگشتم ببینم امیرعلی چه عکس العملی نشون میده که همزمان با برگشتن من یه قطره اشک از چشمش ریخت. میدونستم که امیرعلی ارادت خاصی به شهدا داره ولی فکر نمیکردم ارادتش در حدی باشه که اشک یه مرد رو در بیاره. دل از نگاه کردن به امیرعلی و اون دختر کوچولو کندم و رفتم یه گوشه وایسادم ؛ واقعا نمیتونستم اشک های اون بچه معصوم رو تحمل کنم. امیر علی هم چند دقیقه بعد اومد ؛ امیرعلی_ خواهری من میخوام برم سمت مدافعان حرم ،مامان ایناهم فکر کنم رفتن اونجا. میای؟ اول اومدم بگم نه. ولی یاد اون پسر خوشگله افتادم امیر میگفت اونم مدافع حرم بوده. تو یه تصمیم آنی گفتم خیلی خب بریم. وای چقدر شلوغ بود. همه چشماشون خیس بود حتی مردا. و اکثرا هم از اون تیپ آدمایی که من اصلا خوشم نمیومد ازشون آدمایی مثله مهدی. البته نمیدونم چرا انگار چهره های اینا خیلی معصوم تر از اون گودزیلا بود. یادآوری امیرعلی و برخورداش برام یادآور شد که همه آدما مثله هم نیستن. همچنین برخوردی که از فاطمه و زهراسادات و ملیکا سادات دیده بودم خیلی با برخوردای اون دختر محجبه های دانشگاه و حتی مدرسه فرق داشت. با صدای امیرعلی برگشتم سمتش امیرعلی_ سلام حاج آقا. حال شما؟ روحانیه_سلام امیرعلی جان. خوبی؟ کم پیدایی از شلمچه که برگشتیم دیگه....... گفتم شاید امیرعلی دوست نداشته باشه اون حاج آقاعه منو با این تیپ ببینه به خاطر همین رفتم اونور و دیگه حرفاشونو نشنیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#اتحاد_رمز_ظهور 0⃣5⃣ قسمت پنجاه ام 💠حالات مختلف افراد بشر نسبت به مال دنیا💠 5⃣ گاهی یک فرد با ایم
قسمت 6 🌻وَ اَشْهَدُ اَنَّ أَبِى مُحَمَّداً صَلَّى ‌اَللَّهُ ‌عَلَيْهِ ‌وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ يَجْتَبِلَهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ يَبْتَعِثَهُ، وَ سَمّاهُ قَبْلَ اَنْ يَسْتَنْجِبَهُ. اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسِتْرِ الْاَهاوِيلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللّهِ تَعالىٰ بِمَآئِلِ الْأُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْمَقْدُورِ . 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🌻و گواهى مى‌دهم كه پدرم «محمّد صلى‌الله‏ عليه‏ و‏آله» بنده و فرستاده‌ى اوست. همو كه پيش از آفرينش، او را برگزيد و قبل از بعثت، گزینش نمود و پيش از انتخاب، او را نام نهاد. و اين گزينش هنگامى بود كه آفريدگان در جايگاه غيب پوشيده بودند و در پس پرده‌هاى هولناك در امان و با نهایت نيستى همراه بودند؛ چرا كه خداوند به سرانجام كارها آگاه و به پديده‌ها تا انتهاى بى‌انتها چيره و به جایگاه مقدورات داناست. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ (6) 🌻I bear witness that my father, Mohammad, bless be upon him and his Descendants, is His Servant and Messenger, and Allah named him Mohammad even before he had created him.And He chose him above all the entire beings before He commissioned him with the Mission. And He chose him above all the entire beings before He commissioned him with the Mission. He did it before all creation was still uncreated, They were still waiting to be created, They were held up still in the pitch darkness nearer to the limits of non-existence. Since Allah's knowledge of all affairs, and aware of all the finals and also He is dominant of all creatures, and He knows all of the destinies.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با قران🤩 پیامبری که بعد از صد سال زنده شد😱 ✏️در تفسیر ایه 259 سوره مبارکه بقره نقل شده است که نام این شخص،《عزیر》یا《ارمیا》-از پیامبران بنی اسرائیل-بوده است. بخت النصر بر مردم بیت المقدس ، پیروز گشت وهمه جارا تخریب کرد و ساکنانش را از دم تیغ گذراند. راز تسلط بخت النصر برآنان را ترک امر به معروف و نهی از منکر نگاشته اند.😞ارمیا چون این ویرانی و قتل عام را مشاهده کرد ، از شهر خارج شد و گفت : چگونه خداوند انان را زنده خواهد کرد؟🤔 حق تعالی او را صد سال میراند و سپس زنده کرد😲 برخی نوشته اند نخست چشمان👀 او زنده شد و به اعضای خود می نگریست که چگونه استخوان ها کنار هم می ایند ، به هم می پیوندند و گوشت انها را می پوشاند . وی همچنین مشاهده کرد که چگونه رگ ها و مفصل ها به هم متصل می شوند. ✍امیر المومنین علی (ع)می فرماید: هنگامی که عزیر از خانواده خود خارج شد ، 50 سال داشت و زن او باردار بود،حق تعالی اورا100سال میراند و سپس زنده کرد . وقتی به خانه خود بازگشت ، پسری 100 ساله داشت ؛ درحالی که خود عزیر همچنان 50 ساله بود .پس پسر او بزرگتراز خود او بود😮 او به غذا و نوشیدنی که انگور یا انجیر یا اب میوه بود ، نگاه کرد و دید که هیچ یک فاسد نشده و پس از 100 سال تازه مانده است😱 خدا بدین وسیله خواست گوشه ای از قدرت نامحدود خویش را به او بنماید🙃 این پیامبر الهی سپس با چشمان خویش کیفیت زنده شدن و مراحل اسکلت بندی مرکب خویش را نیز نگریست وقتی این حقیقت را با چشمان خود دید گفت: 🌷اعلم ان الله علی کل شی قدیر🌷
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠 (از امام پرسيدند كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: موها را رنگ كنيد، و خود را شبيه يهود نسازيد يعني چه؟ ) فرمود: پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اين سخن را در روزگاري فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، اما امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامي استوارشده، هر كس آنچه را دوست دارد انجام دهد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او، فرمود: (در باره آنان كه از جنگ كناره گرفتند) حق را خوار كرده، باطل را نيز ياري نكردند. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇