eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💫✨💫✨💫✨ 💢سوال : 💦 آب گرفتن از صورت، برای مسح، بدون نیاز به آب 💦 ✅ پاسخ: 👇👇 ✍ آیت الله خامنه ای: اگر دست خشک نباشد، برای مسح با تر کردن آن با صورت یا ... صحیح نیست، بله اگر برای مسح دست خشک شده باشد، فقط از ابرو و موی صورت میتوان دست را تر کرد. ✍ آیت الله مکارم : وضوهای سابق صحیح است اما در آینده بدون ضرورت از این کار اجتناب نمایید. تنها در صورتی که رطوبت دست برای مسح پا کافی نباشد می توان از رطوبت سایر اعضا گرفت و مسح کشید. در این صورت هم تا استفاده از رطوبت دست ممکن باشد استفاده از رطوبت صورت صحیح نیست. ✍ آیت الله شبیری: تنها در صورتی می توان از آب صورت برای مسح پا استفاده نمودکه رطوبتی برای مسح در دست باقی نمانده باشد و در غیر این صورت اگر آبی برای مسح گرفته، وضو باطل است ❌ و باید نمازهایی که با آن وضو خوانده؛ قضا کند.🙁 ✍ آیت الله وحید: در فرض سؤال وضویتان باطل است ❌ و نمازهایی که با چنین وضویی خوانده اید باطل میباشد و واجب است قضاء نمایید فقط اگر براى مسح رطوبتى در كف دست نمانده باشد ، نمى توانید دست را با آب خارج تر كند ، بلكه بايد از ريش خود كه داخل در حدّ صورت است رطوبت بگيرید وبا آن مسح نمايد ، و گرفتن رطوبت از غير ريش و مسح نمودن با آن بنابر احتیاط واجب صحیح نیست. ✍آیت الله سیستانی:‌این کار جایز نیست ولی اگر از روی جهل قصوری بوده قضا ندارد.😌 ✍ آیت الله فاضل: گرفتن آب مسح از صورت زمانی جایز است که در اثر خشک بودن هوا و امثال آن آب برای مسح در کف دست باقی نماند، اما در ابتدا اگر کسی آب از صورت بگیرد و با آن مسح بکشد وضو باطل است.❌ 📚 منبع: 💻 استفتا از سایت مراجع 🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿
🔸طرح‌جدید ‌شهیدابراهیم‌هادی❤️ 💰هزینه‌استفاده‌: 🔉قرائت‌دعای‌فرج 😍به‌نیابت‌ازشهید ''بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم'' 👤الہے‌عظم‌البلاء...
@dars_akhlaq.mp3
2.01M
🎙 آيت الله تهرانی 🔴 زن خوش اخلاق در خانه‌ی مرد بد اخلاق غریب است و برعکس
🔴 💠 همسرتان را مطمئن سازید که چیزی برای پنهان کردن ندارید! 💠 مثلا گاهی تلفن همراه خود را عمدا در منزل جابگذارید به گونه‌ای که همسرتان دسترسی لازم را به محتویات آن داشته باشد!
۴۶ ۴۶ ٩ ترک تکبر 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ببینید رفقا اکثر ماها البته همه ی ما انسان ها دوست داریم بزرگ بشیم✔️ و این بزرگ شدن هم از نیاز های 👈پنهان یک انسان هستش، دیدید بچه ها رو همین که یکم عاقل میشن و محیط اطراف رو درک میکنن دوست دارن از وسایل بزرگترها استفاده کنند👌👌 مثلا این بچه لباس دیگران رو میپوشه یا کفش بزرگترها رو میپوشه و خیلی چیزای دیگه که همه ی ماها دیدیم✔️✔️ و این نیاز بشر هست یعنی این بزرگ شدن تو ذات بشر وجود داره خب حاج آقا وقتی این بزرگ شدن ذاتی بشر هستش پس چرا ما باید بیاییم و با این صفت مبارزه کنیم؟؟ ببین عزیزم چون خداوند متعال بزرگ هستش چنین میلی رو هم در وجود ما قرار داده ✔️✔️ 👈اصلا بذار برات یه مثال بزنم تا قشنگ جابیفته ✔️ ببینید وقتی شما میخواهید برید به ملاقات یه شخص بزرگتر آیا یه بچه ی کوچک رو راه میدن؟؟ مسلما راه نمیدن چرا ؟؟؟؟ بخاطر اینکه میگن فلانی بزرگ هستش و تو باید بزرگ بشی تا راهت بدن یا اینکه یکار بزرگی کرده باشی تا اجازه بدن بهت👌👌👌 حالا خداوند متعال هم چون بزرگ هستش عظیم هستش👈 این ویژگی رو در ذات انسان ها قرار داده و بخاطر همین همه ی انسان ها میل به بزرگ شدن دارن و اصل این میل هم چیز خوبی است ✅✅ ولی این نکته رو توجه کنید که از چه راهی باید به این میلمون پاسخ بدیم؟؟؟ 👈اگه از راه نامعقولی بخوایم بزرگ بشیم 👈یا اگه بخوایم برای بزرگ شدن "عجله" کنیم و شتابزده عمل کنیم، 👈 یه "آدم متکبر" خواهیم شد. چقدر ماها راحت متکبر میشیم و اصلا متوجه هم نیستیم گاها، یا اگه به یکی بگیم تو بزرگ نیستی سریع موضع میگیره😏 ببینید رفقا تکبر یعنی 👈 پاسخ دادن غلط به نیاز خودمون ✅✅ فدای امیر المومنین علی علیه السلام بشم😍 که ایام هم متعلق به مولا هستش👌 👈فرمود: اقبح الخلق التکبر زشت ترین خصوصیت اخلاقی، تکبر هست. 👌 رفــــــــــقا تکـــــــــــبر از حیله های 👈شیــــــــــــــطانـ هستش پس مواظب باشیم که شیطان لعین فریبمون ندهد.
🔔🔔 💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده ... از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم ...❗️ 💢از نوشته های دختران حواستان باشد 👌 حجاب حجاب حواستان به باشد ... 💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با به اشتراک میگذراند من منظورم با همه نیست❌ من هم از استفاده میکنم ⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊 ... 💢 را خـوانـده ام ⚡️امـا آنـلاین📱 ک میـشوی ♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر ...✔️ 💢مبادا پروفایل را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش کوچه های باشد ... 💢 ،آرزوی رابا قسمت نکن❌ آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️ ⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک  و شام ... به سواحل آنتالیا میکشاند ... 💢رفته رفته آرزوی به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس   جایگزین میشود🚫 💢طرز فکرت عوض میشود😔 تا جایی ک میگویی: برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد، اگر دفاعی درکار  باشد ... 💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی ...⁉️ 🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫 جلو جلو عواقب 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛ روز نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم 💢 من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که شود غلظت بالا میرود 💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️ اولین پی ام ات بود ... از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔 ♨️فــقــط یــک ســوال هنوز هم را خواهرصدا میزنی⁉️😔 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از اتفاق های مهم در آغاز ظهور ؛ بیعت امام زمان(علیه السلام) با یارانش در مسجد الحرام است. اولین بیعت کننده با حضرت،فرشته بزرگ خداوند جبرئیل است. از امام باقر(علیه السلام) نقل است:((....نخستین کسی که با او(مهدی) بیعت می کند، جبرئیل است. سپس آن313 نفر....)) 🕋این بیعت در مسجد الحرام ، بین رکن و مقام انجام می شود. 🤝بیعت های تاریخی: 1⃣ بیعت مردم یثرب با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 2⃣ بیعت اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در سرزمین حدیبیه 3⃣ بیعت تاریخی مسلمین با امیر المومنین(علیه السلام) در غدیر خم 4⃣ بیعت شهادت طلبانه اصحاب امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا 5⃣ بیعت هزاران خلبان وفادار با امام خمینی (ره) در تاریخ انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چرا حضرت مهدی علیه‌السلام به نامی که از ماده «قیام» گرفته شده خوانده می‌شوند؟ 👤 شهید
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#کلیدهای_خوشبختی قسمت 4⃣5⃣ ⚜ خدا مرگت دهد ⚜ اگر کسی به شما گفت : خدا مرگت دهد، در واقع یک دعا برا
قسمت 5⃣5⃣ ⚜ خدا خریدار دل شماست ⚜ در کجا دیده اید کسی وسیله خراب شما را بگیرد، اصلاح کند، سالمش کند، برایش کلی هزینه کند، بعد هم بگوید خودم خریدارش هستم؟! اهل بیت علیه السلام قلب آلوده و گنه کار شما را می گیرند، خودشان پاک و سلیمش می کنند. بعد هم می گویند خودمان خریدارش هستیم، خدای تعالی خریدار دل شماست ◀️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍕🍔شعر آداب غذا خوردن 🔷🔸💠🔸🔷
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: گناهی كه تو را پشيمان كند بهتر از كار نيكی است كه تو رابه خودپسندی وادارد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: ارزش مرد به اندازه همت اوست، و راستگويي او به ميزان جوانمردي اش، و شجاعت او به قدر ننگي است كه احساس مي كند، و پاكدامني او به اندازه غيرت اوست. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. . . . آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که...... با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه . ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش. دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟ آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟ _ میسی نفشم. توخوفی؟ آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من.... _ تو چی آرمانم؟ آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه . تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟ واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی ....... . . تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش. . . یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم. با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت. و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد  که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ................................................................... با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده. با صدای در به خودم اومدم. _ کیه؟ امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟ _ اره. با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم. امیرعلی_ به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟ اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم. . . . دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد. یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم. _ دنبال چیزی میگردی؟ مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟ _ لباسایی که برای عید گرفتم؟ مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا . _ کجا؟؟؟؟ مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه. _ ایوووول. سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم. مامان_ حانیه بدو دیرشد. _ اومدم همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم. _ اوففففف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟ امیرعلی _ شاید.... _ جون مو؟ امیرعلی_ ها جون تو. _ راه افتادی داداش. مامان_ داریم میریم خاستگاری _ چییییییییییییییییییییییییی؟ مامان_ چته تو؟ _ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام. بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود. _ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام. امیرعلی _ پس منم نمیرم. با تعجب برگشتم سمت امیرعلی. بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت. _ مسخره. بریم خب امیرعلی_ فدای ابجیم _ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟ _ از رفتارای ضایع گل پسرتون . برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته . . . خاله مرضیه_ فاطمه جان چایی رو بیار مادر. _ من برم کمک؟ خاله مرضیه_ برو خاله جون. با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود. رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره _ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟ فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم. _ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای. بابای فاطمه_ بچه ها رفتید چایی بسازید _ الان میایم عمو. _ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون فاطمه_ مرسی که اومدی کمک. _ خواهش فاطمه_ روتو برم _ برو تز آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد. چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  『فرید کنزو😎❤️』
سلام من سیامک انصاری هستم شما رو به بایا دعوت میکنم حالا بایا چیه ؟ من که از وقتی فهمیدم گفتم بایا میشه همه چیز زندگیت بایا راه دسترسی به ۶۲ میلیون کاربر اینترنت به بایا بیا : https://eitaa.com/joinchat/832831567C6444cba84f
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید سال 64 در کنکور سراسري دانشگاه ها با استفاده از سهميه رزمندگان رتبه نخست را در کل کشور و در همه رشته هاي انتخابي بدست آورد و از اين پس در رشته پزشکي دانشگاه شهيد بهشتي تهران به ادامه تحصيل پرداخت. در مدت چهار سال حضور در جبهه جنگ بارها مجروح شد و در عين حال در بسياري از اين موارد کمتر اتفاق مي افتاد که دوستان و حتي خانواده اش از اين موضوع آگاهي يابند امام (ره) را از ژرفاي جان دوست مي داشت تا بدان حد که وصيت نامه خود را با کوتاه ترين عبارت و در يک جمله به تحقق خواسته ها و سخنان رهبر ومقتدايش مزين کرد: «فقط نگذاريد حرف امام به زمين بماند.همين» و چون حضرت امام (ره) جنگ را در رأس امور خوانده بود، حضور در جبهه را با شگفتي تمام بر دنياي عافيت و سلامت کلاس درس و دانشگاه ترجيح داد  احمدرضا که نوجواني و بلوغ جسماني خويش را در ميدان هاي جنگ آغاز کرده بود در مقام معرفت و سلوک علمي مدارج روحاني را در مقام انقطاع از دنيا و اتصال به مبدأ اعلي درمي نورديد و چنين بود که بسيجي مرد ميدان هاي جنگ سرانجام پس از شرکت فعال در عمليات کربلاي 5 ، در شب دوازدهم اسفند ماه سال 65 همراه تني چند از همرزمانش از آن جمله مجيد اکبري در درگيري با کمين هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و به لقاءالله پيوست و پس از 15 روز که پيکر خونينش ميهمان آفتاب بود بازگردانيده و درآرامگاه عاشوراي ملاير به آغوش خاک سپرده شد