نه فقط ما که بچه های تو هستیم بهم ریخته و پریشان و نالانیم
بلکه
بستر خالي تو گوشه ي اين خانه پدر
علتي شد که "پرستار" به هم ريخته است
😭😭😭
اما بابا
همه ی غم ها یه طرف
غم دیدن حال و روز داداش حسنم یه طرف😭
تا میبینمش جگرم تیر میکشه
آخه میدونم که علاوه بر غم از دست دادن تو، هنوز دلسوخته ی غم و غصه های مادرِ😭😭
حسن غمزده را بيشتر از زخم سرت
قصه ي سينه و مسمار بهم ريخته است😭
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
اما بابا همه ی غم ها یه طرف غم دیدن حال و روز داداش حسنم یه طرف😭 تا میبینمش جگرم تیر میکشه آخه میدو
نمیتونه چیزایی که تو کوچهی بنی هاشم دیده رو به کسی هم بگه
حتی دلش نمیاد به داداش حسین هم بگه
حرفي از کوچه نبايد بشود پيش حسين
چونکه با گفتنش هر بار به هم ريخته است
😭
اما ظاهرا امشب امیر المومنین یه وصیتایی به ابالفضل هم کرده
گفته من روز عاشورا نیستم، اما نکنه تو دست از داداش حسینت بکشی...
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
اما ظاهرا امشب امیر المومنین یه وصیتایی به ابالفضل هم کرده گفته من روز عاشورا نیستم، اما نکنه تو دست
عباسم
پسرم
اگه تونستی تو بازار کوفه و شام هم هوای خواهرتو داشته باش😭😭
صحبت از کوفه و بازار و اسيري کردي
از همان لحظه علمدار به هم ريخته است😭
اما بمیرم برا زینب
بمیرم برا غربتش
بمیرم برا مظلومیتش
بمیرم برا حال و روزش تو خرابه ی شام
بمیرم برا اون لحظه ای که دختر علی دید چطور سر داداشاشو به نیزه حمل میکنن😭😭
دیگه اینجا به ظاهر نه کاری از حسینش بر میاد
نه کاری از ابالفضلش بر میاد
نه علی اکبر و قاسم و ... میتونن کاری برا زینب کنن😭😭
از تنهایی و شدت مصیبت داره باباش علی و مادرش فاطمه و جدش پیغمبرو صدا میکنه😭😭😭