یکی از روضہ خوانها میگہ
شب پنجـم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت ..
یه دختـر پنجشیشسالہمریضحالداشتم
گفـت:باباکجامیرۍ؟!
گفتم:دارممیرمهیئت
گفت:مگہچهخبره؟!
گفتمشھادتحضرترقیهاست
ازمپرسیدبابارقیهکیهچندسالشه؟!💔
گفتم:دخترامامحسینهوهمسنخودتمیشہ...
گفت:بابامنمباخودتمیبری؟!
گفتمباباییشماالانمریضینمیتونی
گفت:باباپاهایرقیهچرازخمیبود؟!
گفتمچونکفشاشودشمنادزدیدن
دیدمسوالهاشتمومنمیشهگفتم:باباجونمیزاریبرم؟!
گفت:اره😔
تاخواستمبرمدویداومدپیشمگفت:
بابارقیهروکہکفشهاشروغارتکردن،چرا
باباشنیومدبغلشکنه؟!💔
کاشزجـرمنواینقدرروخارنکشونه
اخہعمومرونیزههنگـرونمہ...💔
بابا باهمون چشمتارمتشتطلارودیدم،
بابا باهمونگـوشپارهصداۍقرانخوندنترو
شنیـدم..😭
صداۍچوبخیزرانروشنیـدم
سرتراوقـتقرآنخواندنتدرتشتکـوبیدند...😭😭
همچینڪہروحازبدنایندخترجداشد
بیبیزینبخبرداتیهغسالخبرکنن..💔
یکےاومدهمچینکهخواستغسلرو
شروعکنہ...سرشروانداختپایین
نفسنفسمیـزدرفتپیشبیبیگفت:
اینبچہچهدردۍداشته؟!
اخهتمومبدنشکبوده...😭💔
اینجایهغسالازدیدنبدنکبوددست
برداشت...یهجاهـمامیرالمومنینازغسلدستبرمبداردوسرشرابهدیوارتکیہمیدهـد..💔
وقتۍیهنامحرممیخواستبابانوصحبتکنه
مادربهچشمنامحرمنگاهنمیکردنـد...🥀
امـامحسنمیفرموددیدمدستایننانجیببالارفت
چنانزدکہاینگوشوارهتویگوشمادرشکست...😭💔
دستاتوواسشبالانیاربیحیـا
روچـادرمادرمپانزاربۍحیـا...💔
فکرکنیکۍجلوچشات
#سیلۍبزنہ بہگوشمادرت !
فکرکننتونۍکارۍکني !
فکرکن ...(:"
آخ ••💔
آخحسنجانمـ💔
غیرتمیدونۍیعنۍچۍدیگہ !؟
پسره "
غیرتداره ✋🏻
مادرشزهراست🖤
دیدمادرشسیلۍخورد¡
#داغونشد ...
#دنیاجلوچشماشسیاهۍرفت💔