#صبحتبخیرمولایمن
🏝هرصبح
وقتی در هجوم دلواپسیها
بیدار میشوم،
دلم را روی دستان یاد شما
میگذارم و آرام میشود
مثل پرندهای که
به لانه بازمیگردد...
من در پرنیان مهر شما،
پرامید و خوشبختم...
شکر خدا که
شما را دارم....🏝
⚘وَاَشْهَدُ اَ نَّکَ حُجَّةُ اللَّهِ اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْ خِرُ وَاَنَّ رَجْعَتَکُمْ حَقُّ لا رَیْبَ فیها...
و گواهی میدهم که تو حجت خدایی، شمایید اول و آخر و مسلماً بازگشت شماحق است که شکی در آن نیست⚘(آلیاسین)
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#سلام_امام_زمانم
#السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی_عج
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
🔆 متن شبهه:
زنگ خطر برای یک ملت عواقب قرارداد بسیار بدتر از چیزی ست که فکرکنیم و یک مقام امنیتی که نمیتواند نامش را فاش کند میگوید : هرچه باشد ما ایرانی هستیم و غیرت به خاک نمیگذارد سکوت کنیم ولی ما چند نفر مخالف بودیم اما کاری از دست مان برنیامد
تنها کار ما برای کشور بیداری مردم است
وی می گوید : فریب عادی انگاری صداوسیما را نخوریم در قرارداد چین همین موضوع کافی ست که جمهوری اسلامی مفاد و متن آن و جزییات را کاملا پنهان کرده است اگر حیله ای در کار نبود پنهان کاری هم نیاز نبود
ورود ۳۰۰۰۰ سرباز چین به کشور یعنی دقیقا اشغالگری... ( متن شبهه خلاصه شده)
🔆 پاسخ شبهه:
1️⃣ روسیه و چین با صنعت صلحآمیز هستهای ایران مشکل ندارند. در بوشهر با ما همکاری دارند. اما آمریکا و اروپاییها ۲۰ سال است دارند میگویند حتی حق نصب یک سانتریفیوژ را هم ندارید بساط هستهای خود را جمع کنید والّا یا حمله نظامی میکنیم یا در تأسیسات هستهای خرابکاری راه میاندازیم.
2️⃣ روسیه و چین با موشکهای پیشرفته دفاعی ایرانی مشکلی ندارند. حتی حاضر به همکاری نظامی و فروش S300 و S400 هستند. ولی آمریکا و سه کشور اروپایی روی برد موشکهاو پهپادهای ما و اینکه بالستیک و غیربالستیک باشند مسئله دارند وبا کمترین آزمایشات موشکی ما واکنش نشان میدهند . آنها به دنبال تحریم تسلیحاتی ایران نیز هستند.
3️⃣ روسیه و چین به دنبال روابط با احترام متقابل و حفظ منافع مالی دو طرف هستند اما آمریکا و اروپا با راهاندازی جنگ رسانهای دنبال تحریک اقوام و مذاهب و ایجاد آشوب و تجزیه ایران و تغییر رژیم هستند.
4️⃣ آمریکا و سه کشور شرور اروپایی ۴۰ سال است ملت ایران را تهدید و تحریم و تحقیر میکنند حتی جلوی ورود داروی مورد نیاز بیماران خاص را میگیرند. اما روسیه و چین نفت ایران را میخرند و یک منفذ تنفسی برای ملت ایران برای خنثی کردن تحریمها پدید آوردهاند.
5️⃣ روسیه و چین با تهدید به وتو در شورای امنیت سازمان ملل، تحریمهای تسلیحاتی ایران را لغو کردند. اما آمریکا و سه کشور اروپایی با تهدید دیگر اعضای شورای امنیت دنبال تحریم تسلیحاتی ایران بودند.
6️⃣ آمریکا و سه کشور اروپایی با ۲۶۰ کانال تلویزیونی و ماهوارهای شبانهروز ایران را بمباران تبلیغاتی میکنند و در برنامههای تلویزیونی خود آموزش نظامی میدهند که مردم چگونه به خیابانها بریزند و شورش کنند. اما در روسیه و چین حتی یک کانال تلویزیونی و رادیویی علیه ایران فعالیت ندارد.
7️⃣ آمریکا و سه کشور اروپایی پناهگاه منافقین ، سلطنتطلبها ، ضدانقلاب ، دزدها و غارتگران ملت ایران شده است./ پولهای ما را بلوکه کردند/ اما روسیه و چین نهتنها پذیرای ضدانقلاب نبودند بلکه با حمایت از ملت و دولت ایران در مجامع جهانی کارنامهای روشن از یک روابط معقول و متعارف و مشروع از خود به جای گذاشتند.
8️⃣ آمریکا و سه کشور شرور اروپایی با حمایت و ساخت القاعده و داعش دنبال تجزیه کشورهای اسلامی و انهدام ارزشهای الهی و با خاک یکسان کردن حرمین ائمه و بزرگان شیعه در عراق و سوریه بودند. آنها قصد داشتند پس از فتح عراق و سوریه توسط داعش به ایران حمله کنند! صدها تن از جوانان ایران در مبارزه با داعش در عراق و سوریه برای حفظ امنیت ملی در مصاف با آمریکا و ارتش ناتو به شهادت رسیدند اما روسیه در سوریه در کنار رزمندگان ما ظاهر شد و چین با مداخلات نظامی آمریکا و اروپا در غرب آسیا مخالفت کرد.
9️⃣ آمریکا و شرکای اروپایی او دورتادور ایران پایگاه نظامی درست کردند و مرتب ملت ایران را تهدید نظامی میکنند و عوامل و نفوذیهای آنها در داخل مشغول ترور و خرابکاری هستند. اما روسیه و چین نهتنها اطراف ما.. و در مرزهای ما آرایش نظامی و جنگی ندارند بلکه همکاری نظامی دارند و مانور مشترک برگزار می کنند و با قدرتیابی ایران و نفوذ منطقهای تهران و پیشرفتهای نظامی ایران نهتنها مشکلی ندارند،بلکه از آن استقبال هم میکنند و ایران قدرتمند را در مرزهای همکاریهای خود لازم میدانند.
🔟 چین و روسیه با پیشرفتهای علمی ایران مشکلی ندارند با صنعت ساخت ماهواره و پرتابگر آن نهتنها مشکل نداشتند گاهی همکاریهایی هم داشتند اما آمریکا و سه کشور اروپایی با پیشرفتهای علمی ایران با چشم حقد ، حسد و حقارت نگاه میکنند. هر موشک ماهوارهبر یا هر ماهوارهای را که پرتاب کردیم شروع به جوسازی و سیاهنمایی علیه پیشرفتهای علمی جوانان ایران کردند.
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾 فهم عمیق دین
#استاد_خیرآبادی
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_60
گریه ام کمتر شد
-بهتری خانومم ؟!
با صدای دورگه ای گفتم:
_خوبم
آروم من و از خودش جدا کرد
– ببین با چشمهات چیکار کردی؟
دست کشید روی گونه هام و اشکهام و پاک کرد
_آخه با این حال و روزت چطوری ببرمت خونمون
...جواب مامانم و چی بدم ؟
بازم تکرار کردم
-خوبم !
پوفی کرد
- معلومه ...یه دقیقه بشین الان میام
با پیاده شدن امیرعلی چشمهام رو بستم ...
دیگه توانی تو بدنم نمونده بود!
- بچرخ صورتت رو آب بزنم!!
نگاه گیجم رو دوختم به امیر علی که در سمت من رو باز کرده بود و با یک شیشه آب معدنی منتظر
نگاهم می کرد
پاهای سستم رو بیرون از ماشین گذاشتم و خم شدم ...
مشت پر آب امیرعلی نشست روی صورتم
...سردی آب شکه ام کرد و نفسم رفت
-یخ زدم امیر علی!
دستش مثل یک نوازش کشیده میشد روی صورتم
-از عمد آب سرد گرفتم ...حالت و بهتر میکنه!
دوباره مشتش رو پر آب کردو به صورتم پاشید و بعد هم آب ریخت روی دست هام ... باد سردی که به صورت خیسم می خورد حالم و بهتر میکردمثل یک شک بود برام که احتیاج داشتم بهش!
-بهترشدی ؟
با تشکرو یک لبخند مصنوعی در جواب نگاه منتظر امیرعلی گفتم :
آره خوبم
-میخوای بری عقب دراز بکشی؟
به نشونه منفی سر تکون دادم و پاهام رو آوردم تو ماشین
-نه می خوام کنارت باشم
لبخندی به صورتم پاشیدو بابستن در؛ ماشین و دور زدو پشت فرمون نشست
سرم حسابی بی هوا بود و امیر علی زیر چشمی نگاهش به من...چشمهام رو با انگشت اشاره و
شصتم فشار دادم
– میشه سرم و بزارم روی پات؟؟!
با تعجب نگاهم کرد
- اینجا؟
به جای جواب چرخیدم و سرم و روی پاش گذاشتم ...
-اینجا اذیت میشی محیا بهت گفتم برو عقب
صدام بازم لرزید توجه نکردم به حرفش
-پات اذیت میشه؟
- نه چشمهات و ببند ...سرت درد می کنه؟
فقط سر تکون دادم و امیر علی مشغول رانندگی شد...
عطیه مشکوک چشمهاش و ریز کرد
– گریه کردی؟ باز با امیر علی بحثت شده؟ چیزی گفته؟
بی حوصله گفتم:
_بی خیال عطیه مهلت جواب دادن هم بده
یک تای ابروش و داد باالا
– خب بفرمایین ببینم چیه؟
کف اتاق امیر علی باهمون چادر دراز کشیدم
–هیچی ...
عطیه- آره قیافه ات داد میزنه چیزی نیست ...
امیرعلی کجاست میرم از اون بپرسم
-جون محیا بی خیال شو..
بالاخره رضایت دادو اومد توی اتاق
- از زیر دست مامان بابا فرار کردی از جواب پس دادن به من
نمی تونی
سرگیجه داشتم ...
چشمهام رو فشار دادم روی هم...
هول هولکی باعمه و عمو سلام احوال پرسی
کرده بودم تا به حال و روزم شک نکنن ولی عطیه تیز بود!
-چی شده محیا؟؟!
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_61
با صدا امیر علی نیم خیز شدم
- هیچی!
عطیه مشکو ک پرسید
-چی شده امیرعلی؟خانومت که جواب پس نمی ده...
نکنه دختر دایی ام رو
دعوا کرده باشی!...
امیر علی خندید ولی خوب میدونستم خنده اش مصنوعیه چون چشمهاش داد میزد هنوز نگران منه!
– اذیتش نکن بی حوصله است
عطیه
- اونوقت چرا؟!
امیرعلی کلافه پوفی کردکه من آروم گفتم:
_اگه دهن لقی نمی کنی من با امیرعلی رفتم غسالخونه
هین بلندی گفت و چشمهاش گرد شد و داد زد
-دیوونه شدی؟
دستم و گرفتم جلوی بینیم
- هیس چه خبرته...
دیوونه هم خودتی!
عطیه سرزنشگر رو به امیرعلی گفت:
این مخش عیب برمیداره تو چرا به حرفش گوش کردی ؟
-من ازش خواستم
عطیه
–تو غلط کردی
امیرعلی اخطار آمیز گفت:
_عطیه!!!
عطیه
- خب راست می گم نمی بینی حال و روزش و؟!
امیر علی خم شدو کمک کرد چادرم و در بیارم
-خوبم عطیه شلوغش نکن فقط یکم سرگیجه دارم بهم یک لیوان آب میدی؟
نگاه خصمانه و سرزنش
گرش و به من دوخت و بیرون رفت
امیر علی روی دوپاش جلوم نشست و دکمه های مانتوم رو باز کرد و مقنعه ام رو از سرم
کشید...
نگاهش روی گردنم ثابت موند:
-چیکار کردی با خودت محیا؟!
نگاهم روچرخوندم تا گردنم رو ببینم ولی نتونستم ...
انگشتش که نشست روی گردنم با حس
سوزش خودم و عقب کشیدم و یادم افتاد اون موقعی که احساس خفگی می کردم چنگ انداختم
به گلوم!
نگاهش سرزنشگر بود که گفتم: اول هوای اونجا خیلی خفه بود ...من...
با لحن ملایمی گفت:
_قربونت برم آخه این چه کاریه کردی؟!
آروم لب زدم
_خدا نکنه ...
با بلند شدن صدای اذون که نشون میداد وقت نماز ظهره ...
دستم رو کشید تا بلند بشم
-پاشو وضو بگیر نماز بخون دلت آروم میگیره
کنار شیر آب نشستم و به صورتم آب پاشیدم ...
نسیم خنک موهام و به بازی گرفته بود...حالم خیلی بهترشده بود
به سادگیِ
جمله دوستت دارم بودکارای امیرعلی..
-اونجا چرا باباجان برو آشپزخونه وضو بگیر سرما می خوری!
لبخندزدم به عمو احمدی که سجاده به بغل می رفت تا توی هال نماز بخونه
– همینجا خوبه ..
آب خنک بهتره عمو با لبخند مهربونی در هال و باز کرد
- هر جور راحتی دخترم ...
التماس دعا!
-چشم شماهم منو دعا کنید!!
حتما بابایی گفت و در هال رو بست ...
انگشت اشاره ام رو امتداد دماغم کشیدم تا فرق باز کنم...
عطیه همیشه به این کار من میخندید و مامان می گفت خدابیامرز مامان بزرگمم همینجور فرق
باز می کرده برای وضو... !!
یاد مامان بزرگ دوباره امروز رو یادم آورد ...
سرم و تکون دادم تا بهش فکر نکنم ...
ولی با دیدن صابون سبزو پرکف کنار شیر دوباره تخته غسال خونه و صابون پرکفی که اونجا بود یادم اومد ...!
معده ام سوخت و مایع ترش مزه و زرد رنگی رو بالا آوردم ...
صدای هول کرده عمه رو شنیدم...
-چیه عمه؟چیشدی؟!
نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و همونطور عق می زدم..
عمه شونه هام رو ماساژمی داد
-بیرون چیزی خوردی؟ نکنه مسموم شدی ؟
با خودم گفتم کاش مسمومیت بود!
بهتر که شدم آب پاشیدم به صورتم
-خوبم عمه جون ببخشید ترسوندمتون!!
شروع کردم به آب کشیدن دور حوضچه
-نمی خواد دختر پاشو برو تو خونه رنگ به رو نداری!
- نه نه خوبم ...
میخوام وضو بگیرم!!
https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_62
عمه:
_ مسموم شدی؟!!
نگاه دزدیدم از عمه
- نمی دونم از صبح زیاد حالم خوب نبود
عمه
_جوشونده می خوری؟
جوشونده حالم مگه با جوشونده های ضد تهوع عمه خوب میشد؟ !
-اذیت نشین بهترم!
عمه رفت سمت آشپزخونه
- چه تعارفی شدی تو الان برات درست میکنم!!
کلافه نفس کشیدم چه بد بود نقش بازی کردن !
چادر رنگی رو روی سرم مرتب کردم و زیر لب اذان و اقامه می گفتم
امیرعلی نماز بسته بودو
من با نگاهم قربون صدقه اش می رفتم...
دست هام رو تا نزدیکی گوشم بالا آوردم...
یاد کردم بزرگی خدا رو و نماز بستم....
با بسم الله گفتنم انگار معجزه شدو همه وجودم آروم!
نمازم که تموم شد سجده شکر رفتم و با بلند شدنم امیر علی جوشونده به دست رو به روم و نزدیک نشست...!!
-قبول باشه!
لبخندی زدم
–ممنون قبول حق
اخم ظریفی کرد
-حالت بد شد؟
-چیز مهمی نبود عمه شلوغش کرد
دل نگران گفت:
چرا صدام نزدی؟
خوشحال از دل نگرانی های امروزش گفتم:
_ خوبم امیرعلی باورکن!!
– مطمئن باشم ؟؟
سرم و چرخوندم
–آره مطمئن مطمئن ...مرسی که هستی و دل نگران !
نگاهش رو به چشمهام دوخت موج میزد توی چشمهاش محبت! ...
-نمازت رو بخون ...
جوشونده رو هم بخور!!
شب شده بود و من با چادر بعد خوندن نماز عشا بی حال کف اتاق افتاده بودم ..
نهار نتونسته بودم بخورم و خدا رو شکر عمه گذاشته بود به پای مسمومیتم ...
ولی چشم غره های عطیه که به من و
امیر علی می رفت نشون میداد که میدونه چرا نمی تونم نهار بخورم !...
فکر می کردم توی معده
ام یک گوله آتیشه ...
معده ام خالی بودولی همش بالا می آوردم ...
فشارم پایین بود و همه رو دل
نگران کرده بودم به خصوص امیرعلی رو که همش زیرلب خودش و سرزنش می کرد!!
امیر علی وارد اتاق شدو تلفن همراهش رو گرفت سمتم
–بیا مامانته...
گوشی رو به گوشم چسبوندم صدام لرزش داشت به خاطر حال خرابم
- سلام مامان!!
صدای مامان نگران تر از همه
- سلام مامان چی شده؟؟
بیرون چیزی خوردی؟
-نه ولی حالم اصلا خوب نیست!
-صبحم که میرفتی رنگ به رو نداشتی مادر...
چشمهام رو که از درد معده روی هم فشار میدادم و باز کردم ...
امیرعلی تو اتاق نبود...
بازم بغض کردم
_ مامان میاین دنبالم؟
-نه مامان عمه ات زنگ زد اجازه خواست اونجا بمونی طفلکی امیرعلی خیلی دل نگرانته...
دوست داره پیشش باشی خیالش راحت تره ...
شب و بمون با اون حال خرابمم خجالت کشیدم
ولی یک حس خوبی هم داشتم...
_آخه...!
-آخه نیار مامان بمون ...
امیرعلی شوهرته دخترم این که دیگه خجالت نداره
دلم ضعف رفت برای این صحبتهای مادر دختری که مثل همیشه از پشت تلفن هم مامان درک کردحالم رو ...
بی هوا گفتم:
_دوستتون دارم مامان!
مامان خندید
_منم دوستت دارم ...
کاری نداری؟!
-نه ممنون!
مامان
- مواظب خودت باش سلامم برسون
چشم آرومی گفتم و بعد خداحافظی کردم و تماس قطع شد...
آهسته دستم رو پایین آوردم و
نگاهم روی تلفن همراه ساده و معمولی امیرعلی موند!
با صدای باز شدن در اتاق سربلند کردم و امیر علی اومد تو اتاق و کنارم نشست:
-چیزی می خوری برات بیارم؟!!
به نشونه منفی سر تکون دادم و خجالت زده گفتم:
_ببخشید دست خودم نیست نمی دونم چرا اینجوری شدم،همش توی ذهنم...
نزاشت ادامه بدم:
– چرا ببخشید؟! درک میکنم حالت رو
عزیزِمن خودم هم اینجوری بودم فقط یکم خوددارتر...
سرم و به شونه اش تکیه دادم
- تو خواستی من شب اینجا بمونم؟؟
دست کشید به موهاش
-آره ...ناراحت شدی؟!
-نه ...فقط خجالت می کشم!
خنده کوتاهی کرد
–قربون اون خجالتت بشه امیرعلے!
https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴#مداحی
🏴#شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
🌷#دلمون ❤️ رو بفرستیم #کاظمین کنار #حرم_مطهر امام کاظم و امام جواد علیهم السلام🏴🕯
🏴 شهادت #امام_کاظم_علیهالسلام پدر عزیز امام رضا (ع) تسلیت باد🌷🕊
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
📣 #طبق_برنامه_شنبه_ها:
🎨 #رنگ_آمیزی #نقاشی👆👆
🌼 #عید_پیامبری_پیامبر (ص)
🌷 #عید_مبعث
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
17.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 #طبق_برنامه_شنبه_ها:
🔶#نکات #تربیتی #اخلاقی
🌹 اهمیت نماز
📽 #انیمیشن_دیدنی از زندگی امام موسی کاظم (ع)
🏴 شهادت امام هفتم امام موسی کاظم (ع) بر شما و تمام شیعیان تسلیت باد
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
‼️وظیفه مستمع غیبت: وجوب رد غیبت
🔷رد غیبت، یعنی نفی آن نسبتی که غیبتکننده به غیبتشونده میدهد؛ مثلا وقتی گفته میشود: "فلانی مال ناحق خورده"، بگوییم: "از کجا معلوم، شاید معامله کرده یا شاید حلال بوده است." اگر هم بهگونهای است که نمیشود آن را توجیه کرد، مثلا بگوید: "بشر جایزالخطاست یا ممکن است تاکنون توبه و استغفار کرده باشد."
نکته اساسی این کار در این است که چون زندگی، بر پایه روابط اجتماعی است، بدبینی و بدگمانیهای افراد باعث تیره و تار شدن فضای جامعه میشود. ازاینرو باید رد غیبت کرد و اصل را بر صحت عمل افراد گذاشت.
🏝سفارش امام کاظم(ع):
مودت اهلبیت(ع)؛ مبنای دوستی منتظران در عصر غیبت امام زمان(عج)
✅ایشان توصیه دارند که بببینید مبنای دوستی و دشمنی شما با یکدیگر بر محور مودت نسبت به اهل بیت(ع) و امام زمان(عج) است یا خیر و اگر نیست این امر را اصلاح کنید.
✅ منتظران امام زمان(عج) باید مراقب باشند و نه تنها در درون خود محبت معصوم و اهل بیت(ع) را به دوستی خود ترجیح دهد بلکه در درون خانواده نیز باید دوستیها را بر محور دوستی امام زمان(عج) قرار دهد تا با برکت شوند.
✅جامعه نیز بر همین گونه است چه در جامعه کوچک و چه در جامعه بزرگ که همان کشور است، حب و بغضها نباید به خاطر منافع شخصی و حزبی باشد بلکه باید بر محور محبت امام زمان(عج) شکل بگیرند و محک بخورند. در روابط خارجی نیز همین روال باید مدنظر قرار بگیرد.
✅ باید تمام مناسبتها و روابط اجتماعی خود را در عرصه خانوادگی، درونی و اجتماعی، بیرونی و بینالمللی بر مبنای محبت به امام زمان(ع) و برقراری حسنههایی مانند عدالت، صلح و صمیمیت، جهاد در مقابل دشمنان و ظلمستیزی قرار دهیم.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝نماهنگ «غریب»🏝
🏴به مناسبت بیستوپنجم #ماه_رجب شهادت #باب_الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام
🎥 سیدحجت بحرالعلوم
🏴تسلیت به محضر مقدس #امام_زمان (عج) و همه شیعیان و عاشقان اهل بیت (ع)
🏴 حضرت امام کاظم علیهالسلام:
■ مُهر قبولی اعمالتان، برآورده کردن نیازهای برادرانتان و احسان به اندازه توان است وگرنه هیچ عملی از شما قبول نخواهد شد. به برادرانتان مهربانی و رحم کنید تا به ما ملحق شوید.
□ إنّ خَواتیمَ أعمالِکم، قَضاءُ حوائجِ إخوانِکم و الإحسانُ إليهم ما قَدَرْتُم و إلّا لم یُقْبَلْ منکم عملٌ. حَنّوا علیٰ إخوانِکم و ارحَموهم تَلْحَقوا بنا
📚 بحارالأنوار، ج۷۲، ص۳۷۹
🏴 سالروز شهادت باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیهما را به محضر مقدس أعلیحضرت ولیعصر بقیةالله الأعظم عجل الله فرجه الشریف تسلیت و تعزیت عرض مینماییم.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
مرد بسیار ثروتمندی که ازحکیمی
دل خوشی نداشت
با خدمتکارانش در بیرون شهر با حکیم
و تعدادی از شاگردانش رو به رو شد
مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر
به حکیم گفت:
تصمیم گرفتهام پول خودم را هدر دهم
و برایت سنگ قبری گران قیمت تهیه کنم
بگو جنس این سنگ از چه باشد
و روی آن چه بنویسم
تا هر کس بالای آن قبر بایستد
و برای تو آرامش طلب کند شاد شود
و خندهاش بگیرد!
حکیم خندهای کرد و پاسخ داد
اگر خودت هم بالای سنگ قبر میایستی
سنگ قبر مرا از جنس آئینه انتخاب کن
و روی آن هیچ چیز ننویس
بگذار مردمی که بالای آن میایستند
تصویر خودشان را ببینند
و اگر هم آمرزشی طلب میکنند
نصیب خودشان شود
مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود
برای اینکه جلوی اطرافیانش
کم نیاورد با تمسخر گفت:
اما همه که برای دعای آمرزش
بالای سنگ قبر نمیایستند؟
و حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه
همیشگیاش گفت:
آنها آئینهای بیش نخواهند دید
آئینه چو نقش تو بنمود راست
خودشکن آئینه شکستن خطاست
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️