#خطبه_فدکیه قسمت 1
⚫️لمّا اَجْمَعَ اَبُوبَكْرٍ عَلىٰ مَنْعِ فاطِمَةَ عليهاالسلام فَدَكاً وَ صَرَفَ عامِلَها مِنْها وَ بَلَغَها ذَلِكَ
لاثَتْ خِمارَها عَلىٰ رَأْسِها وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبابِها، وَ اَقْبَلَتْ فى لُمَّةٍ مِنْ حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَوْمِها، تَجُرُّ أَدْراعَها، تَطَأُ ذُيُولَها، ما تَخْرِمُ مِشْيَتُها مِشْيَةَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.
حتّى دَخَلَتْ عَلىٰ اَبِىبَكْرٍ الْمَسْجِدَ وَ هُوَ فى حَشْدٍ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الاَنْصارِ وَ غَيْرِهِمْ. فَنِيطَتْ دُونَها وَ دُونَ النّاسِ مُلاءَةٌ فَجَلَسَتْ.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
⚫️آنگاه كه ابوبكر تصميم قطعى گرفت فدك را از دست حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرد، نمايندهى او را از فدك بيرون راند. اين خبر به حضرتش رسيد.
او مقنعه بر سر كرد و پوشش سرتاسرى پوشيد و در ميان بانوان خدمتگزار و خويشاوند به راه افتاد. لباسهاى او به زمين كشيده مىشد و زير پايش مىرفت. راه رفتن او از راه رفتن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چيزى كم نداشت و آن را به ياد مىآورد.
در مسجد وارد بر ابوبكر شد كه با بسيارى از مهاجران و انصار و ديگر مردمان نشسته بود. پس ميان مردمان و حضرتش پرده اى آويخته شد. آن حضرت نشست...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
#Fadak_Sermon (1)
⚫️When Abū Bakr decided to take away the property of Fadak from the possession of Fatima, upon her be peace, he first discharged her deputy from there, and then the news travelled around and reached the Highnesses Fatima upon her be peace.
Therefore, she veiled her head, covered her body with the long robe, covering herself entirely from the top to toe ,and along with her lady companions and servants she set out for the mosque of the Holy Prophet, bless be upon him and his Descendants.
The manner of her walking resembled entirely the manner of the Holy Prophet' walking,
Except that the end of her loose garment was touching the ground.
She arrived at the mosque and found that Abū Bakr was sitting with some Muslims: the Mohājirs and Ansārs.
As she entered the mosque, a curtain was put up between the ladies and the men sitting
On the other side.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔺#جهان_پس_از_ظهور🔻 🍃جلسه هفتم🍃 السلام علیک یا حجت الله التي لا تخفی(1) احتجاج با اهل کتاب گفتی
🔺#جهان_پس_از_ظهور🔻
🍃جلسه هشتم🍃
السلام علی وارث الانبیاء(1)
درباره میراث های حضرت بقیة الله اعظم عجلالله تعالیفرجه الشریف که حضرت، بعد از ظهور مبارک، آنها را می آورند تا از سویی نشانه ای باشد بر حقانیت ایشان و از سوی دیگر جزء اسرار شگفت انگیز الهی هستند که در جریان قیام حضرت برای رفع ظلم و جور و گسترش عدالت در جهان آثار شگفت انگیزی خواهند داشت، روایات زیادی وارد شده است که از جمله آنها روایاتی است که تصریح می کند تاج، عصا وانگشتری حضرت سلیمان(ع) که ارزش خاصّی نیز داشته است نزد حضرت ارواحنا فداه می باشد.
✨تاج سلطنتی حضرت سلیمان (علیه السلام)
از مواریث انبیاء که نزد امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و در روایات به آن اشاره شده است، تاج سلطنتی حضرت سلیمان(ع) است. امام صادق(ع) به مفضّل فرمود:
« به خدا سوگند تمام ترکه جمیع پیغمبران، حتّی انگشتر سلیمان و تاج او، نزد امام زمان(ع) است» (2)
در کتاب های انبیای سلف نیز درباره امام زمان(عج) آمده است که «...و تاج سلطنتیِ سلیمان با او باشد و جنّ و انس و دیوان و مرغان و درندگان در فرمان او خواهند بود.»(3)
✨تخت سلطنتی حضرت سلیمان (علیه السلام)
پیشوای پرهیزکاران در ضمن یک خطبه بسیار مفصل و طولانی بعد از ذکر اسامی اصحاب قائم علیه السلام می فرماید :
«...آنگاه به سوی کوفه عزیمت می کند و بر تخت سلیمان پیامبر می نشیند...» (4)
✨عصای حضرت سلیمان( علیه السلام)
عصای حضرت سلیمان(ع) از دو جهت مورد توجّه است. یکی اینکه در آخرین لحظات عمر، سلیمان(ع) به آن تکیه داده بود و جنّ و انس فکر می کردند که او زنده است و همچنان به کار مشغول بودند تا آنکه موریانه ای آن را خورد و بر همگان مشخّص شد که سلیمان ساعت هاست که از دنیا رفته است و اجنّه هم از غیب اطّلاعی ندارند. جنبه دیگر آن است که در روایتی می خوانیم:
داوود(ع)، اسباط بنی اسرائیل را فراخواند و به آنهاگفت: «از ناخشنودی شما مطّلع شدم، عصاهای خود را به من نشان بدهید، هر عصا که سبز شد و میوه داد، صاحب آن ولیّ امر و جانشین من است.» گفتند: پذیرفتیم. فرمود: «هر یک از شما نامش را بر عصایش بنویسد» و نوشتند. سلیمان هم عصای خود را آورد و نامش را برآن نوشت. سپس همه را در اتاقی نهاده و درش را بستند و سران بنی اسرائیل به پاسبانی آن پرداختند و چون صبح شد، داوود با ایشان نماز بامداد به جای آورد و در را گشود و عصاها را بیرون آورد. عصاها سبز شده بودند و تنها عصای سلیمان بود که میوه نیزآورده بود. دیگر کار را به داوود واگذاشتند...(5)
این عصای سلیمان(ع) نیز همراه امام زمان(عج) است و دلیلی بر منکران بوده باشد و نشانه ای از حقّانیّت آن وجودِ عزیز.
✨انگشتری حضرت سلیمان(علیه السلام)
انگشتر حضرت سلیمان علیه السلام، همان انگشتر و مهر حضرت سلیمان(ع) است که می گویند اسم اعظم الهی بر آن نقش بسته و سلطنت وی بر انس و جنّ، وابسته به آن بود.
ظاهراً این انگشتر دارای خصوصیّت ویژه ای نیز بوده است؛ چنانچه در روایتی آمده که حضرت سلیمان(ع)، هنگامی که آن انگشتر را با خود بر می داشت، خداوند، پرنده و باد و فرشتگان را مسخّرِ او می ساخت.(6)
در روایتی دیگر نیز از حضرت(ع) منقول است که:
« حق تعالی پادشاهی حضرت سلیمان(ع) را در انگشترش گذاشته بود، پس هر گاه آن انگشتر را در دست می کرد، جمیعِ جنّ و انس و شیاطین و مرغان هوا و وحشیانِ صحرا نزدِ او حاضر می شدند و او را اطاعت می کردند...»(7)
در روایتی دیگر نیز نقل شده:
«سلطنت جهانی حضرت سلیمان(ع) و سیطره آن حضرت بر تمام موجودات روی زمین، تنها یک رمز داشت و آن در همان انگشتر نهفته بود. آن انگشتر با تمام ویژگی هایی که دارد، هم اکنون در دست حضرت صاحب الزّمان(ع) می باشد»(8)
مصادر:
1- زیارت حضرت صاحب الامر، مفاتیح الجنان ص ۹۲۴.
2- الهدایةالکبری ص ۴۰۴.
3- بشارت عهدین، استدراکات، بعد از مقدمه چاپ دوم، ص ۱۰ و ۱۱.
4- الزام الناصب، ج ۲، ص ۲۳۰.
5- کمال الدین و کمال النعمة ج۱، ص ۱۵۶.
6- بحارالانوار، ج ۶۳، ص ۱۹۴.
7- تفسیر قمی، ج۲، ص ۲۳۶.
8- جهان بعد از ظهور، ص۵۵، به نقل از ظهور حضرت مهدی از دیدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، هاشمی شهیدی، ص ۴۲۶.
#
4_5866466696843233442.mp3
4.02M
⚘دلم گرفته برایت، بیا عزیز دلم...
#در_گوشه_تنهایی
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
#کودکانمهدوی #تربیت_فرزند
6⃣1⃣ بخش شانزدهم
💠تنظیم خانواده💠
اسلام نفرموده که شما هر چه می توانید بچه دار شوید. حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند که " تناکحوا تناسلوا تکثروا فانی اباهی بکم الامم یوم القیامه و لو بالسقط " "تناکحوا" یعنی زن بگیرید، شوهر کنید، "تناسلوا" نسل داشته باشید، حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند که نسلتان زیاد بشود، من روز قیامت به زیادی امت خودم مباهات می کنم. البته هر بچه ای که از پدر و مادری متولد می شود مایه ی مباهات حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست. بلکه اگر دارای فرزندی شوید که او را امت پیغمبرش بکنید، مسلمان واقعی اش بکنید حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله به او مباهات می کنند و الا اگر نسل یهودی ها و نسل دشمنان خاندان عصمت علیهم السلام قطع بشود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله خیلی خوشحال هم می شوند.
پس اگر می توانید فرزندی که مایه ی مباهات حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد را تربیت کنید، دارای فرزند شوید.
◀️ ادامه دارد......
#بخشکودکانمهدوی
مثل کودکان زندگی کنیم.mp3
2.98M
#کودکانمهدوی
🏴 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند کودکان پنج خصلت دارند که …
🎤 دکتر احمد لقمانے
#کودکانمهدوی
پرورش, تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان:
کودکانی که بیشتر #حضور_فیزیکی پدران خود را احساس میکنند ....
از آستانهی تحمل استرس،
توانایی حل مسئله،
مدیریت احساسات
و مهارتهای اجتماعی بالاتری برخوردارند؛
همچنین این کودکان در سنین #نوجوانی و بزرگسالی،
از شادی و نشاط بیشتری بهرهمند خواهند شد.
#بخشکودکانمهدوی
✨﷽✨
🔴مراقب ویروس قلبت باش!
✍مدت هاست که ویروس نفاق در جامعه شیوع پیدا کرده و هیچکس اطلاعیه صادر نکرده... خیلی وقت است که ویروس گناه در بین جوانان شایع شده و خبری از ستاد بحران نیست... نه خبری از پوسترهای رنگارنگ هست که راههای پیشگیری را توضیح دهدو نه خبری از تیترهای درشت روزنامه که مخاطب را جذب کند.
انگار ویروس گناه آنقدرها هم اهمیت ندارد...
ای کاش این روزها کسی به یادمان می انداخت در کنار این همه کنترل های مختلف برای ویروس #کرونا باید ریشه عذاب که همان گناهان ماست خشکیده شود ای کاش همانگونه که ساعت به ساعت دستانمان را میشوییم، مواظب قلب و دل و رفتار و اعمالمان هم باشیم...
بارها در روایات شنیده ایم که هر گناهی که در جامعه ایجاد شود خداوند بر مدت غیبت حضرت می افزاید. غیبتی که عامل اصلی شیوع تمام ویروس هاست...
🔆 ای کاش برای تعجیل در فرج کاری کنیم...
ای کاش برای رضایت حضرت اقدامی کنیم...
مثلا ترک گناه... مثلا نه غیبت و خواندن نماز اول وقت.
✨✨✨
✨🕊🌷
✨🌷
استاد خیرآبادی:
"شــــــکـ کــــن"
💠 هرگاه دیدی یاد دادنت از یاد گرفتنت بیشتر شده، شــــک کن
💠 هرگاه دیدی دم از قرآن میزنی و روزانه قرآن نمیخوانی، شـــــــک کن
💠 هرگاه دیدی نماز صبحت قضا شد و در دلت اندوه و حسرتی ایجاد نشد، شــــــک کن
💠هرگاه دیدی تعریف و تمجید دیگران بهت مزه می دهد و متمایل به آن هستی، شک کن
💠هرگاه دیدی برای انجام گناه، "توجیه گناه"در دسترس تو قرار گرفت و برای انجام آن بهانه داری، شــــــک کن
💠 هرگاه دیدی نمازت روی اعمالت و اعمالت روی نمازت تاثیر ندارد، شک کـــــــن
💠هرگاه دیدی در نمازت مدتهاست از خدا، اشک چشم و حال خوش معنوی، خبـــــری نیست، شک کن
💠 هرگاه دیدی نصیحت، تذکر وانتقاد دیگری غرور و غضب تو را برانگیخت، شک کن
💠 هرگاه دیدی یاران و مریدانت به گرد کسی دیگر جمع شده اند و تو رشک میبری، شک کن
💠 هرگاه غیبتی شنیدی یا دروغی از تو سر زد و آب در دلت تکان نخورد، شــک کن
💠هرگاه دیدی عبادتی که در حضور دیگران انجام می دهی با عبادتی که در خلوت خود انجام می دهی فرق می کند، شک کن
💠هرگاه از هیئت و مجلس روضه دور افتادی و در خلوت خودت اهل مناجات و روضه خوانی و اشک نبودی، شک کن
💠 و در نهایت وقتی با وجدان خودت حساب کردی و دیدی که ظاهرت، معنوی تر از باطنت شده به ایمانت و راهی که در آن قرار گرفته ای شــــــک کن
💠 و به طبیب روحانی مراجعه کن که سخت بیمار و محتاج درمانی...
💎 چه زیبا حقتعالی در کلام الله فرمود:
۞ أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
✅ آیا شما مردم را به نیکوکاری دستور میدهید و خود را فراموش میکنید و حال آنکه کتاب خدا را میخوانید، چرا اندیشه نمیکنید؟
(سوره بقره آیه۴۴)
✨🌷
✨🕊🌷
✨✨✨
💠کانال تربیتی خادم
امام على عليه السلام:
مجادله، بذرِ شرّ است
المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ
📚غررالحكم حدیث 393
#امام_علی_ع
#مجادله
#حدیث_روز
@khademngoo
✨﷽✨
💠 قدرت الله لطیفی نسب
👈سازنده ی مسجد جمکران
✍ سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم در مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب. در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی
آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه...
باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا
شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند...
📚برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتم کلا تو شوک بودم. عمو_ زن عموتو که دیدی هر روز ه
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هشتم
الان یه هفته از سفر مشهد میگذره. امیرعلی که از همون روز اول که برگشت رفت این اردوی شلمچه. منم که کلا از وقتی برگشتیم هیچ جا نرفتم. همش تو فکر مشهدم. اونجا که بودم یکی رو داشتم که باهاش درد و دل کنم ولی الان چی ؟ حوصلم سر رفته بود ولی دلم نمیخواست از خونه برم بیرون. عمو هم چند سری زنگ زد ولی هربار بهونه اوردم اصلا دیگه دلم نمیخواست با یه مرد هوس باز رابطه ای داشته باشم. خودمم نمیدونم اون همه عشق به عموم که باعث میشد 24 ساعته خونشون باشم چی شد ولی میدونم الان اصلا صلاح نیست برم پیشش تازه میدونستم اگر هم برم و بفهمه که اون سفر مشهد با دل من چه کرده کلی مسخره میکنه . کاش امیرعلی بود تا باهاش درد و دل میکردم. هعی.....
الان نت گردی میتونست یکم حوصلمو سرجاش بیاره . لپ تاب رو روشن کردم و رفتم تو اینترنت. نفهمیدم چی شد که یه دفعه سرچ کردم امام رضا. خب چه ایرادی داشت میخواستم در مورد دوستی که این آرامش رو مهمون قلبم کرده بود تحقیق کنم. اول ازهمه عکسای حرم رو دیدم و بعد خیسیه گنم رو حس کردم وای چقدر دلم تنگ شده بود. خوندم. تک به تک سایتارو. زندگینامه امام رضا رو. وای الهی بمیرم براش چقدر سخته تو غربت شهید بشی. بعد از خوندن زندگینامشون بیشتر بی تاب شدم وبارون اشکام هم تندتر بارید . ولی از یه طرف هم خوشحال شدم چون فهمیدم آرامگاه خواهرشون قم هستش و مامان اینا هم قراربود این هفته برن سالگرد یکی از اقوام که خونه اون ها هم همونجاست قرار نبود من برم چون اصلا به این جور چیزا علاقه نداشتم ولی حالا....
وقتی امام رضا انقدر خوب بود پس خواهرش هم میتونست خوب باشه. میتونست مایه آرامش من باشه.
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_هشتم
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_نهم
وای داشتم از خوشحالی میمردم اخ جووووون داشتم میرفتم پیش خواهر همون دوست صمیمیم .
_ مامان. چادر بردارم؟
مامان_ اره دیگه مگه نمیگی میخوای بری حرم؟
_ ای بابااااا
مامان_ انقدر غر نزن .برووووو
چادرمو برداشتم گذاشتم تو کیفم. بلند ترین مانتوم که تا روی زانو بود رو برداشتم یه مانتوی سفید با ساپورت و شال مشکی .
مامان _تانیااااا
_ بله؟؟؟
مامان_ بیا تلفن. امیرعلیه.
_ اخ جووووون. اومدم
با حالت دو از اتاق زدم بیرون.
_ سلاااااااام داداش بی معرفت خودم.
امیرعلی_ سلام خواهر خانم خودم. من بی معرفتم انصافا ؟
_ نه بابا دقیقا به اندازه موهای سر حسن کچل معرفت داری داداشی. کجایی حالا؟
امیرعلی_ خونه اقا شجاع. شنیدم که دارید تشریف میبرید زیارت بانو؟
_ بلی بلی. خبرا زود میرسه ها. کلاغ داری؟؟؟
امیرعلی_ بلی بلی 😂. ابجی من الان کار دارم بازم زنگ میزنم. فعلا....
_ باشه بی معرفت. بای
امیرعلی_ یا حق...
.
.
.
.
.
مامان _ مطمئنی میتونی بری خودت؟
_ آره مامان جان بچه که نیستم. میپرسم میرم. بابای.
بابا_ مواظب خودت باش. خداحافظت.
روبه روی حرم وایسادم. سلام کردم و وارد شدم......
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_نهم
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_دهم
با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست دادم و گفتم:
_ اخی. خوبی؟
فاطمه_ مرسی عزیزم. توخوبی؟
یه دفعه یه نفر صداش کرد فاطمه خانم. بدو رفتن.
فاطمه خطاب به من _ عزیزم ببخشید,من باید برم. قابل درنستی با مامانت بیا اونجا.
_ باشه اگه شد.
_ خدانگهدارت
_ بای
فاطمه و رفت و منم دوباره رفتم تو فکر. چه دختر خوبی بود با دختر محجبه هایی که تاحالا دیده بودم خیلی فرق داشت همه دخترای باحجاب اطراف من فوق العاده مغرور بودن و فکر میکردن چون یه تیکه پارچه مشکی انداختن روسرشون خیلی خوبن و از بقیه برترن. اما تو همین برخورد خیلی کوتاه احساس کردم فاطمه با بقیشون فرق داره و با اینکه میدونست خصوصیات اخلاقی و اعتقادی من چجوریه اما خیلی خوب برخورد کرد. البته من این برخورد رو از خادامین حرم امام رضا هم دیده بودم و همون باعث شده بود نظرم کمی نسبت به افراد مذهبی و خانمای محجبه تغییر کنه. کلا اون سفر مشهد و حالا هم دیدار فاطمه همه حرفای عمو رو خنثی و معادلات ذهنی من رو بهم ریخته بود. با صدای زنگ موبایل به خودم اومدم.
_ جانم مامان؟
مامان_ حانیه جان. زهراسادات اینا متوجه شدن که تو اومدی و حرمی الان دارن میان دنبالت که بیارنت اینجا.
_ وای مامان. نه. من الان حوصله ندارم بعدشم من فقط به خاطر حرم اومدم. نمیام.
مامان_ مامان جان درست نیست. اونا الان راه افتادن من فقط زنگ زدم خبر بدم. بعدشم شب احتمالا میمونیم. تو بیا بعد شب دوباره میریم.
_ وای مامان از دست شماها. باشه. اه. بای
مامان _ خداحافظ
زهراسادات دختر پسرعمه بابا بود که الان هم به خاطر سالگرد پدر بزرگش مامان اینا اومده بودن.
همونجور که تو دلم غر میزدم از حرم اومدم بیرون. چادرم رو مچاله کردم تو کیفم هدم رو در اوردم شالم رو کشیدم عقب . با صدای دختری که گفت " حانیه سادات" برگشتم و نگاش کردم. ای خدا تاالان بابت حانیه صدا کردن خانواده حرص میخوردم الان سادات هم اضافه شد.
اون دختره_ حانیه ای دیگه؟
_ اره
اره گفتن من مصادف شد با پرش اون تو بقلم . واه این چرا اینجوری کرد. البته حق داره. تا جایی که یادمه من و زهراسادات و ملیکا خواهرش خیلی صمیمی بودیم و حالا بعد از 6.7 سال جدایی حق داشت. ذهنم پر کشید پیش فاطمه. با فاطمه هم خیلی صمیمی بودیم. برام جالب بود که دقیقا همین الان که این همه با خودم و افکارم درگیرم باید دوستای صمیمی قدیمی و مذهبیم رو ببینم.....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_دهم
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
مسابقه پنجم🍃✨ امروز دوشنبه ۲۶\۸\۹۹ مسابقه پنجم امر به معروف برگزار میشود📚✏️ منبع سوالات این مسابقه
شروع مسابقه🍃
سوال 👇
مرحله اول امر به معروف و نهی از منکر را با ذکر مثال توضیح دهید ✨
جواب خود را تا ساعت بیست و چهار امشب به ای دی @yamahboob ارسال کنید✨🌹
با تشکر
تیم امر به معروف کانال تربیتی خادم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماس از سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺
شهید آیت الله مدنی:
زمانی که سید برای تحصیل علم تصمیم به هجرت گرفت، اسلام و روحانیت روزگار سختی را میگذراندند، از یک سو رضاخان پهلوی در اوج قدرت و استبداد، فعالیت علمای اسلام را محدود ساخته بود و از سویی دیگر ظهور روشنفکران غربگرا و سرسپرده به فرهنگ بیگانه در ایران، عرصه تلاش برای تبلیغ احکام و ارزشهای اسلام را تنگتر کرده بود.
آیت الله مدنی چهار سال در محضر امام خمینی (ره) حضور یافت و از دروس فلسفه، عرفان و اخلاق ایشان بهره فراوان برد و همین درس نیز موجب گشت، امام (ره) را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بداند و عشقش نسبت به ایشان فزون یابد.
منافقین روز ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ او را مانند حضرت علی بن ابیطالب در محراب به شهادت رساندند. آیت الله مدنی همانند تمام نماز جمعه ها، بعد از خطبهها شروع به نماز خواندن کرد که در آن لحظه یکی از حضار و نمازگزاران به ایشان نزدیک شد. حجت الاسلام والمسلمین اترابی چهرگانی که این صحنه را شاهد بود در این باره میگوید:
«من در نماز جمعه بودم. شاید ده قدم با آیت الله مدنی فاصله داشتم ایشان پس از اتمام نمازهای جمعه، همیشه استحبابات نماز ظهر و عصر را هم میخواندند. وقتی که میخواستند شروع به نماز کنند، ناگهان یکی از افراد که به ظاهر قصد دادن وجوهات شرعیه به آیت الله مدنی را داشت، به ایشان نزدیک شد و در یک لحظه با انفجار خود آیت الله مدنی را به شهادت رسانید».
#صددرسازسبکزندگیپیامبر
۹۱.بر سر غذا از همه زودتر حاضر میشد و از همه دیرتر دست میکشید.
۹۲.تا گرسنه نمیشد غذا میل نمیکرد و قبل از سیر شدن منصرف میشد.
۹۳.معده اش هیچگاه دو غذا را در خود جمع نکرد.
۹۴.در غذا هرگز آروغ نزد.
۹۵.تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمیخورد.
۹۶.بعد از غذا دستها را میشست و روی خود میکشید.
۹۷.وقت آشامیدن سه جرعه آب مینوشید، اول آنها بسمالله و آخر آنها الحمدالله.
۹۸.از دوشیزگان پرده نشین باحیاتر بود.
۹۹.چون میخواست به منزل وارد شود سه بار اجازه میخواست.
۱۰۰.اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم میکرد: بخشی برای خدا، بخشی برای خانواده و بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت میکرد.
#پایان
#صبحتبخیرمولایمن
🌱🌹سلام بر تو
ای یگانه روزگار
و ای تنهاترینِ عالم؛
سلام بر تو
و بر روزی که
برای هدایت و محبّت
قیام خواهی کرد!
⚘ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...⚘
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
#لذت_بندگی ٢۵
#ترک_گناه ۲۵
#مبارزه_بانفس ۱۳
تمرینات روزانه
🌷السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا علیهماالسلام🌷
💫 بسم الله الرحمن الرحیم 💫
ببینید رفقا
👈زندگی روزمره ی ما همگی
"تمریناتی برای مبارزه با هوای نفس"
هست.👌👌
خداوند تبارک و تعالی در هر روز و
هر لحظه ما رو امتحان میکنه✔️
👈به این معنا که مدام
"زمینه های مبارزه با نفس رو برای ما فراهم میکنه".
و اینا همش "لطف خداست".
خدا میتونست هیچ زمینه مبارزه با نفسی رو برامون ایجاد نکنه❌
و اون موقع ما هیچ رشدی نمیکردیم.
⛔️⛔️
ولی خداوند متعال چون دوسمون داره
😍
بخاطر همین زمینه های مبارزه ی بانفس رو برامون فراهم میکنه👌
تا اینکه ما ها رشد کنیم✅
اما چون ما حواسمون نیست فکر میکنیم
که خداوند متعال از ما بدش میاد و مدام بهمون سختی میده😏
👌نه عزیزم. خدا دوستمون داره.
🔰از صبح که بیدار میشیم تمرینات شروع میشه!
👈مثلا موقع نماز صبح که میشه، عقل میگه بلند شو نمازتو بخون.
👈ادب مقابل خدا رو رعایت کن و زندگیت رو براه میشه و...
🔷✔️
❌اما هوای نفس میگه: بابا بگیربخواب.
حالا بعدش میخونی. تا طلوع آفتاب
وقت هست! 😈
❌❌❌
هر چه به طلوع نزدیک میشی عقل هم
هی میگه بابا بلند شو آفتاب زد! 😒
هوای نفس میگه ولش کن هنوز وقت هست.😈
همچین که آفتاب زد بیدار میشی میبینی
وقت نماز گذشته!
عقل میگه باشه طوری نیست. بلند شو
قضاش رو زود بخون. ممکنه فراموش کنی.✅
هوای نفس میگه حالا که آفتاب زد ولش
کن دیگه بعدا میخونی !😈
این یه نمونه درگیری عقل و هوای نفسه.
این دوتا صبح تا شب با هم درگیرن.
👆👆
✔️✅ به میزانی که ما به حرف عقلمون گوش بدیم عقل رشد میکنه
⛔️❌ و به میزانی که به هوای نفسمون گوش بدیم، اون قوی تر میشه.