#لذت_بندگی ٢۵
#ترک_گناه ۲۵
#مبارزه_بانفس ۱۳
تمرینات روزانه
🌷السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا علیهماالسلام🌷
💫 بسم الله الرحمن الرحیم 💫
ببینید رفقا
👈زندگی روزمره ی ما همگی
"تمریناتی برای مبارزه با هوای نفس"
هست.👌👌
خداوند تبارک و تعالی در هر روز و
هر لحظه ما رو امتحان میکنه✔️
👈به این معنا که مدام
"زمینه های مبارزه با نفس رو برای ما فراهم میکنه".
و اینا همش "لطف خداست".
خدا میتونست هیچ زمینه مبارزه با نفسی رو برامون ایجاد نکنه❌
و اون موقع ما هیچ رشدی نمیکردیم.
⛔️⛔️
ولی خداوند متعال چون دوسمون داره
😍
بخاطر همین زمینه های مبارزه ی بانفس رو برامون فراهم میکنه👌
تا اینکه ما ها رشد کنیم✅
اما چون ما حواسمون نیست فکر میکنیم
که خداوند متعال از ما بدش میاد و مدام بهمون سختی میده😏
👌نه عزیزم. خدا دوستمون داره.
🔰از صبح که بیدار میشیم تمرینات شروع میشه!
👈مثلا موقع نماز صبح که میشه، عقل میگه بلند شو نمازتو بخون.
👈ادب مقابل خدا رو رعایت کن و زندگیت رو براه میشه و...
🔷✔️
❌اما هوای نفس میگه: بابا بگیربخواب.
حالا بعدش میخونی. تا طلوع آفتاب
وقت هست! 😈
❌❌❌
هر چه به طلوع نزدیک میشی عقل هم
هی میگه بابا بلند شو آفتاب زد! 😒
هوای نفس میگه ولش کن هنوز وقت هست.😈
همچین که آفتاب زد بیدار میشی میبینی
وقت نماز گذشته!
عقل میگه باشه طوری نیست. بلند شو
قضاش رو زود بخون. ممکنه فراموش کنی.✅
هوای نفس میگه حالا که آفتاب زد ولش
کن دیگه بعدا میخونی !😈
این یه نمونه درگیری عقل و هوای نفسه.
این دوتا صبح تا شب با هم درگیرن.
👆👆
✔️✅ به میزانی که ما به حرف عقلمون گوش بدیم عقل رشد میکنه
⛔️❌ و به میزانی که به هوای نفسمون گوش بدیم، اون قوی تر میشه.
Namaz03-48k.mp3
21.07M
فایل صوتی/سخنرانی
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
با بیان استاد
#علیرضا_پناهیان
*فلسفه ی تکراری بودن نماز
*آثار نماز مؤدبانه
1. حقارت دنیا در چشم انسان
2. استقلال شخصیت
3. سایر فواید...
*نماز متفکّرانه
*نماز، راه خودسازی
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_دهم با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_یازدهم
بلاخره از ملیکا جدا شدم .
ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما.
_ اها باشه بریم.
ملیکا راه افتاد و منم دنبالش ، تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد.
ملیکا_ خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما.
در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم .
زهراسادات_حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما.
_ نمیدونم هرجور خودت میدونی .
زهراسادات_ پس بریم خونه ما.
.
.
.
.
زهراسادات در رو باز کرد و کنار وایساد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. .
.
.
زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم.
زهراسادات_ حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟
_ اگه تانیا صدام کنی نه.
_ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟
شونه بالا انداختم.
_ نمیدونم. شاید....
با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود...... #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_یازدهم
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_دوازدهم
بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا_ چشم خاله اومدیم. .
.
.
.
.
تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد.
_ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.
راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. .
.
.
.
ساعت 8 شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت 8دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.
امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟
_ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟
و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود.
امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا.....
#قسمت_دوازدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_سیزدهم
داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. .
.
.
ساعت 10/5 بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا.
امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای.
_ امیر این کیه؟
امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش
_ عههههههه. میگم این کیه؟
امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه
_ کدوم دوستت؟
امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی.
_ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم.
امیرعلی_ جوووونم؟
_ این دوستت قصد از.....
امیرعلی_ خجالت بکش. 😡
_ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.
امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. 21 سالشه و....
یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع.
_ و چی؟
امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش.
_ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟
_ نگفتی و چی؟؟؟؟
امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه.
انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم.... #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سیزدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💠کانال تربیتی خادم
امام على عليه السلام:
عادت، دشمنى است كه انسان را در تملّك خود دارد
العادَةُ عَدُوٌّ مُتَمَلِّكٌ
📚غررالحكم حدیث958
#امام_علی_ع
#عادت
#حدیث_روز
@khademngoo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
به نام خداوند مهربانی ها🌱 🌸 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_بیست_و_سوم 🔴در این قسمت می خواه
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_بیست_و_چهارم
🔴بالاخره رسیدیم به بخش شیرین "شیوه های #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر "😋
1⃣. شیوه اشاره ای
یعنی برای مثال👇👇👇👇
یا اخم کنیم 😠
یا رومون رو از گناهکار برگردونیم😒
یا به نشانه تاسف به پشت دست خود بزنیم
یا انگشت خودمون رو به دهانمون بگیریم
2⃣به همراه تذکر هدیه بدیم 🎁
👇👇👇👇👇
🔘همونطور که از اسم این شیوه مشخصه ما به همراه تذکر به گناهکار هدیه میدیم تا تلخی موعظه و نصیحت به شیرینی تبدیل بشه 😉😊
2⃣. شیوه آسان سازی
👇👇👇👇👇
🔘این شیوه برای کسانی که در انجام واجبات خود تنبلی می کنن به کار میره 👌
مثلاً میگیم مسجد همین بغله ها !!!😎
نماز چهار دقیقه هم نمیشه هاااا😉
این پیام رو منتشر کنید...🌹
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_بیست_و_پنجم
ادامه شیوه های امر به معروف و نهی از منکر
(بخش ✌)
4⃣.شیوه هویت دهی
🔹یعنی به شخصی که میخوایم به او تذکر بدیم هویت بدیم 😎
مثلاً بگیم که آقا شما بسیجی هستی🧔
ورزشکاری 🏃♂💪
بازیگری 👨🦰🎞🎭🎬
هنرمندی👩🎨🖌
در شأن شما نیست و ...
شما الگوی جوانان هستی😊
و....
از این همچین کلماتی استفاده کنیم 😃
4⃣. شیوه ادبی
از ضرب المثل ،شعر ،حکایت ،لطیفه
و از این دست برای تذکر استفاده کنیم🤗
5⃣. شیوه نامه و پیام
یعنی که در موبایل خود📱
تذکرمون رو در یک پیام بدهیم 💌
یا اینکه
در یک کاغذ یادداشت کنیم و به او تقدیم کنیم📄❤
این پیام رو منتشر کنید...🌹
خدا اعجاز انبیا، اوصیا، اولیا و علما را هم اگر مصلحت بداند، ظاهر میکند؛ کما اینکه در سامره کرد. کأنه همه در معرض طاعون بودند و همهگیر شده بود. آقا سید محمد فشارکی رضوانالله علیه با آن کراماتش و مقامات علمیه و عملیه، گفت: «من بر همه شیعه حکم میکنم که سه روز روزه بگیرند ـ البته روزه مظنونم است و یقینی نیست ـ و در این سه روز، زیارت عاشورا را بخوانند؛ خداوند به واسطه این کارشان، این بلا را از شیعه رفع میکند.»
اهل سامرا دیدند فوج فوج از غیر شیعه وفات میکنند، ولی یک نفر از شیعه وفات نمیکند. البته یک نفر در تمام جمعیت شیعه وفات کرد، ولی نه به طاعون. یک پارهدوزی به یک مرض دیگری وفات کرد والا احدی به طاعون وفات نکرد و اینها تعجب کردند که این چه بلایی است که مخصوص غیر شیعه است و فوج فوج از غیر شیعه، به طاعون وفات میکنند.
لذا آنها میآمدند در صحن عسکریین علیهم السلام و میگفتند: «یَا عَلِیٌ الهَادِی، نُسَلِّمُ عَلَیْکَ، مِثْلْ مَا یُسَلِّمُ الشِیعَة»؛ هر طوری که شیعه سلام میکنند، ما هم به همان نیت و همان طور سلام میکنیم، درباره ما هم شفاعت بکن، کما اینکه شیعه را میبینیم که با طاعون کشته نمیشوند. کأنه در طاعون نوشته شده بود: «برای غیر شیعه». این هم از اعجاز است.
ملاحظه میکنید؟ با اینکه حقانیت روشن بود، ولی ایمان نمیآوردند و ریشه مطلب را که زیارت عاشورا بود، دنبال نمیکردند.