eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺 : وی که در سن 24سالگی وارد عرصه جنگ شد، تنها ظرف مدت 2 سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شده و واحد اطلاعات رزمی در سپاه و جنگ را پایه‌گذاری کند. توانمندی شهید باقری تا جایی بود که به او لغب نابغه دفاع را داده‌اند. با شروع جنگ تحمیلی عراق، در روز اول مهرماه 1359، راهی جبهه‌های جنوب در خوزستان شد. در آن زمان هنوز اطلاع دقیقی از حد پیشروی نیروهای عراقی وجود نداشت. حسن با دستور محسن رضایی به مسئولیت اطلاعات ستاد عملیات جنوب منصوب می‌شود و از همان آغاز شروع می‌کند به جمع‌آوری اطلاعات و شناسایی از تمامی مناطق جبهه جنوب. این اقدام حسن در اصل آغاز تأسیس واحد اطلاعات رزمی در سپاه بود. با برکناری بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا، راه برای کارکردن نیروهای انقلاب باز می‌شود. اولین عملیاتی‌ که اجرا می‌شود، بر پایه اطلاعات به دست آمده توسط حسن باقری انجام می‌شود و موجب تقویت روحیه رزمندگان ایرانی و تجربه شیوه‌های جدیدی از نبرد با عراقی‌ها می‌شود. پس از آزادسازی خرمشهر حسن باقری به قرارگاه کربلا می‌رود. در این دوران هم نقش بارزی در طراحی و هدایت عملیات‌های مسلم‌بن عقیل و محرم ایفا می‌کند. بالاخره در روز 9 بهمن ماه سال 61 حسن باقری در محور عملیاتی فکه زمانی که همراه شهید مجید بقایی مشغول شناسایی عملیات والفجر مقدماتی بود در سنگر دیده‌بانی بر اثر اصابت خمپاره به‌شهادت می‌رسد.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#امام_شناسی قسمت 1⃣1⃣ (بخش اول) 🔸شناخت امام علیه السلام محدودیت دارد. 🔰در ادامه مباحث امام شناسی
قسمت 1⃣1⃣ (بخش دوم) 🔰یکی از فضائل امام علیه السلام: 🔸زیارت جامعه کبیره به ما یاد می دهد که بدانیم خدا به امام چیزهایی داده است که قابل مقایسه با چیزهایی که خدا به دیگران داده نیست: ✨ "آتاکُم الله ما لَم یُؤتِ اَحداً مِن العالمین" = خدا به شما چیزی داده که به احدی از همه عوالم (نه فقط کره زمین) نداده است! ⬅️ دقت کنید , مثلا گاهی پدری به فرزندش می گوید من به تو چیزی دادم که به هیچ یک از برادرانت ندادم ، خدا نمی گوید که من چیزی به امام دادم که به بقیه انسانها ندادم ، اگر خدا می گفت که من به حضرت امیرالمومنین چیزی دادم که به بقیه انسانها ندادم یعنی حضرت فقط از همه ی انسانهای کره زمین برتر بودند ، چون انسانها فقط در کره زمین هستند و کرات و عوالم و موجودات دیگر کهکشانها را در بر نمی گرفت. هر چند الان به اتکای علوم تجربیِ بشر نمی توانیم بگوئیم در کهکشانهای دیگر موجوداتی زندگی می کنند ولی از نظر عقلی چون خدا کار عبث انجام نمی دهد نمی توان پذیرفت که خدا میلیاردها کرات آسمانی و میلیونها کهکشان را بدون هیچ موجود زنده ای آفریده باشد!! 🔸وقتی در زیارت عاشورا می خوانیم که "عَظُمَت مُصیبتُکَ فِی السَمواتِ عَلی جَمیعِ اَهلِ السماوات" معلوم می شود در آسمانها موجوداتی زندگی می کنند که خبر شهادت امام حسین به آنها رسیده و برایشان سخت است. 👌پس خدا تلویحاً در این زیارت می فرماید که موجوداتی در کرات دیگر هستند. این فراز زیارت جامعه کبیره ✨(آتاکُم اللهُ ما لَم یُؤتِ اَحَداً مِنَ العالمین) بیان می کند که خدا به امام چیزی داده که هیچکدام از موجوداتی که در همه کرات آسمانی و کهکشانها زندگی می کنند ندارند. 🔸 در روایات دیگر هست که امام مثل دریایی است که کسی به عمق آن نمی رسد. گاهی گفته می شود که دریایی مثلا ده هزار متر عمق دارد یعنی بیشتر از این ندارد و محدود به همین است , امام را تشبیه به دریایی کرده اند که عمق ندارد ، هرچند مخلوق بالاخره محدود است و فقط خدا نامحدود است ولی شناخت حد امام از میزان قدرت شناخت جن و انس فراتر است , یعنی اگر توانشان را روی هم بگذارند با ابزار فهمی که دارند به نهایت عظمت و مقام امام نمی رسند. ▫️مثل اینکه اگر همه مورچه های دنیا جمع شوند نمی توانند یک تیر آهن را بلند کنند و روی تریلی قرار دهند تا چه رسد به اینکه بخواهند یک تریلی آهن را حمل کنند. مقام امام (بلا تشبیه) چیزی نیست که اگر همه مخلوقات هم دست به دست هم بدهند بتوانند نهایتش را بفهمند. ما به همان اندازه که در روایات و ادعیه به ما فرموده اند می توانیم بفهمیم. که البته فهم همین هم نیاز به توضیح و تشرح و تفسیر و دقت دارد. 💥ادامه دارد....
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق ❤️ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_سوم چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار ش
❤️ _ عه امیر نرو دیگه امیرعلی _ خب تو هم بیا _ امتحان دارما امیرعلی_ خب نیا _ مرسی از راهنماییتون امیرعلی_ خواهش _ عه. مسخره . نرو دیگه امیرعلی _ خواهری میزاری وسایلامو جمع کنم؟ _ اه. برو برو . امیرعلی_ رفتن و نرفتن من چه فرقی میکنه برای تو؟ _ نمیدونم. خو حسودیم میشه امیرعلی_ موفق باشی با حرص از اتاق اومدم بیرون. دلم میخواست هرجور شده برم. رفتم سراغ مامان. _ مامانی. میشه من امتحان ندم ؟ مامان_ خود دانی. میخوای دوباره بشینی ترم تکراری بخونی؟ _ نه . نمیدونم. ای بابا. مامان _ راستی عمو و زن عموی جدیدتون یکی دوماه دیگه تشریف میارن ایران. _ چییییییی؟ مامان_ عه کر شدم. دارن میان ایران. _ برای زندگی ؟ مامان_ نخیر. برای..... یه دفعه مامان زد زیر گریه. رفتم جلو و بقلش کردم. _ عه مامان چی شد؟ مامان_ تو که نمیخوای باهاشون بری؟ _ واه. مامان کجا برم؟ مامان_ والا چمدونم تو که همیشه از ایران متنفر بودی گفتم شاید بخوای بری _ نه قوربونت برم کجا برم. تازه دارم واقعیت هارو میفهمم . امیرعلی_ مادر و دختر خوب با هم خلوت کردن. _ تو حرف نزن امیرعلی_ چشم. با اجازه من دیگه برم. _ به فاطمه سلام برسون. امیرعلی_ چیییی؟ _ چته؟ عه گفتم به فاطی سلام برسون. امیرعلی _ مگه فاطمه خانوم هم هست؟ _ مگه لولوئه ؟ اره هست امیرعلی زود خودشو جمع و جور کرد و گفت نه تعجب کردم. با اجازه مامان. خدانگهدار. مامان_ مواظب خودت باش مادرجان. خدانگهدارت. _ وایسا منم بیام تا مسجد با فاطمه خداحافظی کنم. البته به خاطر تو نمیاما . خوشحال نشی امیرعلی_ وای افسردگی گرفتم اصلا. _ لوس. . . . خاله مرضیه_ فاطمه مواظب خودت باشیا. فاطمه_ چشم مادر من چشم. خاله مرضیه _ به تو اعتباری نیست. یه دفعه دست فاطمه رو گرفت کشید برد پیش امیرعلی. منم دنبالشون میرفتم و به دلسوزیای مادرانه خاله مرضیه میخندیدم . خاله مرضیه_ امیرعلی جان. یه لحظه. امیرعلی داشت با یه پسر هم سن و سال خودش صحبت میکرد خطاب به اون پسره گفت _ امیر جان یه لحظه ، ببخشید. امیرعلی_ جانم ؟ خاله مرضیه_ پسرم بی زحمت حواست به این دختره من باش. یه بلایی سر خودش نیاره. فاطمه از اون ور داشت سرخ و سفید میشد ، امیرعلی هم سرشو انداخته بود پایین. یعنی به یقین رسیدم که یه چیزی بین اینا هست . امیرعلی_ چشم خاله. یکم هوس شیطنت کردم _ فاطمه چرا این رنگی شدی؟ یه دفعه فاطمه سرشو اورد بالا و گفت _ چی ؟ ها؟ امیرعلی هم یه لحظه سرشو اورد بالا و بعد سریع انداخت پایین. _ هیچی. امیر داداش نری تو زمین. یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا و با حرص به من نگاه کرد. منم بیخیال شونمو انداختم بالا. خاله مرضیه هم که فقط نظاره گر بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد. _ خب دیگه حسابی از حضورم مستفیض شدید من برم دیگه. امیرعلی_ مواظب خودت باش. _ همچنین. بعدهم فاطمه رو بغل کردم و خداحافظی کردیم. خاله مرضیه هم وایساد تا برن بعد بره خونه. تا سر خیابون مسجد پیاده رفتم و بعد سوار یه تاکسی شدم . تو راه همه فکرم به این بود که چرا عمو میخواد بیاد اینجا. از یه طرف دلتنگش بودم و از یه طرف نگران. شاید به خاطر سرزنشی که منتظر بودم به خاطر تغییراتم بشم و یا شاید..... .
❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت امیرحسین ......................................................... _ حاج آقا ببخشید. لیست آمادس؟ حاج آقا _ اره پسرم بیا. اینم لیست. یه لحظه فقط بیا. دنبال حاج اقا رفتم. رفت پیش یه پسر 24.5 ساله و منم همراهش رفتم کنارش وایسادم. حاج آقا _ امیرعلی جان اون آقا پسر که الان فهمیدم اسمش امیرعلیه _ جانم حاج اقا. _ سلام امیرعلی_ سلام حاج آقا خطاب به من بل اشاره به امیرعلی گفت _ امیرحسین جان این اقا امیر مسئول مسجد و هیئت ثارالله هستن اگه مشکلی پیش اومد از ایشون بپرس. بعد خطاب به امیرعلی گفت_ امیرحسین جانم مسئول اتوبوسا هستن ، لیستارو با ایشون هماهنگ کنید . آقای منتظری _ حاج آقا ببخشید میشه یه لحظه تشریف بیارید؟ حاج آقا _ ببخشید بچه ها یه لحظه. امیرعلی چهره مهربونی داشت که تو همون دید اول هم به دل مینشست با رفتن حاج آقا یکم باهم احوال پرسی کردیم و بعد هم لیستارو بهم داد و رفت. منم رفتم دنبال برداشتن وسایل و بنرا. . . بلاخره بعد یه ساعت راه افتادیم. پیش به سوی منزلگه عشق بعد از اینکه همه اتوبوسا رو چک کردم و گفتم که کجا باید وایسن رفتم تو اتوبوس خودمون و پیش محمد جواد نشستم. این سری مسئولیتی نداشت و باخیال راحت کتاب رو گرفته بود جلوی صورتشو داشت میخوند. _ محمد جواد اون کتابه رو جمع کن کارت دارم محمد جواد _ _ با توام محمد جواد _ یه دفعه زدم به پهلوش که کتاب از دستش افتاد و فهمیدم آقا خوابه. منم که منتظر فرصت برای جبران آفات سریع هنسفری گذاشتم تو گوشیم و بعد آروم گذاشتم تو گوش محمد جواد ، بعد هم کلیپی که مربوط به شهدا بود و اولش با صدای بمب و شلیک گلوله بود رو پلی کردم. پلی کردن من همانا و پریدن محمد جواد و فریاد یا فاطمه الزهرا همانا. به محض اینکه ویدیو پلی شد محمد جواد گفت یا فاطمه الزهرا جنگ شده و بعد از جاش پرید ، به محض بلند شدنش سرش محکم خورد به پنجره اتوبوس که نیمه باز بود. منم که اون جا ترکیده بودم از خنده در حدی که اشکم در اومده بود. بقیه بچه ها هم اولش با گنگی نگاش کردن ولی بعدش یه دفعه کل اتوبوس از خنده منفجر شد و محمد جواد هم با یه دستش سرشو میمالید و گیج و گنگ به ماها نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه که بچه ها ساکت شدن دوباره گفت چرا میخندید پس داعش کو ؟ با جمله "داعش کو " دوباره اتوبوس رفت رو هوا. _ داداش بشین بشین ادامه کتابتو بخون تا بچه ها از خنده نترکیدن . محمد جوادم که اصلا خبر نداشت چی به چیه نشست و کتابو گرفت دستش. _ حالا در مورد چی هست؟ محمد جواد_ چی؟ _ کتابتون. توهم ؟ محمد جواد _ مسخره. نخیر کتاب اسلام شناسیه . بعد هم دوباره برای اینکه من فکر کنم داره میخونه کتابو گرفت جلو صورتش و زیر چشمی داشت به من نگاه میکرد. منم اول بیخیالش شدم بعد یه دفعه یادم افتاد که حاج آقا گفت بهش بگم اتوبوس وایساد بره پیشش. که برگشتن من همزمان با ترکیدنم از خنده بود . یه دفعه محمد جواد کتابو اورد پایینو و گفت چته؟ _ داداش...... هههههه........کتابو..... هههه....برعکس گرفتی که دیگه بچه کلا ترور شخصیتی شد ، کتابو بست گذاشت تو کولش و بدون اینکه جواب منو بده روشو کرد سمت پنجره و مثلا خودشو به خواب زد . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به سوی منزلگه عشق
قسمت چهل وششم: دو روز از اومدنمون میگذشت و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم ، پسر خوبی بود ، حرفاش به آدم آرامش میداد دلم میخواست بیشتر باهاش صمیمی بشم چون 4 سال هم از من بزرگتر بود میتونست به عنوان دوست راهنمای خوبی برام باشه الان دیگه میدونستم که اونم تنها آرزوش اینه که بره سوریه که پدرش اجازه نمیده و جرات بیانش رو هم پیش مادرش نداره و فعلا پشیمون شده ؛ اما من نمیتونستم ، من از وقتی خبر شهادت محمد مهدی رو شنیدم بیشتر هوایی شدم. دوست صمیمیم که رفتنش با خداحافظی پشت تلفن صورت گرفت و انقدر یه دفعه ای و سریع رفت که حتی فرصت نکردم برای آخرین بار ببینمش. . . . . باورم نمیشد که امروز روز آخر باشه ، این یه هفته انقدر زود اما شیرین و دلچسب گذشت که واقعا جدا شدن از اینجا رو برام سخت کرد، جایی که ذره ذره خاکش متبرک به خون مردهایی بود که رفتن تا مردم این خاک و بوم شب ها بدون استرس و دلهره اینکه ممکنه صبح دیگه عزیزانشون پیششون نباشن سر به بالشت نزارن، رفتن که کسی جرات نکنه چادر از سر بانو های سرزمینم بکشه ، رفتن و هیچ وقت برنگشتن ، رفتن و هزاران مادر ، همسر و فرزند لحظه خاکسپاری عزیزترینشون رو دیدن ، رفتن و خیلی از خانواده هنوز چشم به راه خبری از گمشدشون هستن. اینجا زمین هاش با خاک پوشیده نشدن ، با طلایی پوشیده شدن که از مردای بی ادعا اون روزا درست شده. هزاران پیکر مقدس هنوز هم زیر این خاکا بودن و میشنیدن ، حرفاتو ، دردودلاتو و بابت هردعایی که میکردی آمین میگفتن به گوش آسمون ؛ و حالا دل کندن از اینجا چقدر سخت بود، اونم برای منی که باید برمیگشتم جایی که هرچقدر هم به اعتقاداتم توهین میشد نباید لام تا کام حرف میزدم . کنار سیم خاردارا نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم و رها کردم بغضی رو که خیلی وقته با سماجت تمام من رو رها نمیکرد. محمدجواد_ امیر ، دارن راه میوفتن داداش ، یا خودت بیا اتوبوسا رو چک کن یا اگه حالت خوب نیست بده من لیست هارو. بدون هیچ حرفی و حتی بالااوردن سرم، لیست هارو به طرفش گرفتم و خوشحال شدم از اینکه دوستم درکم میکرد ، الان هیچ چیز جز آرامش حضور شهدا نمیتونست حالمو خوب کنه، حضوری که من با همه وجودم حسش میکردم . گفتم و گفتم ، از همه چی ، شرح همه زندگیم رو ، زندگی که برای من محکمه و زمینی که برام حکم قفس داشت. یه دفعه دستی روی شونم نشست ، برگشتم عقب، امیرعلی بود، میتونم مزاحم خلوتتون بشم ، انقدرم حالم بد بود که نتونم جوابشو بدم ، اونم درک کرد و بزون هیچ حرفی نشست کنارم . امیرعلی_ تا حالا به این فکر کردی که خیر خدا تو چی میتونه باشه؟ به این که شاید این کار خداپسندانه برای تو خیر توش نباشه. البته شایدم باشه ، ولی بدون اگه خیر باشه هروقت صلاح بدونه ، حتی اگه زمین به آسمون بره، آسمون به زمین بیاد خودش تورو راهی میکنه. حالا هم با اجازه به درد و دلت برس . التماس دعا امیرعلی رفت ولی ذهن من درگیر حرفاش شد ، حرف هایی که مثل این یه هفته لبریز از آرامش بود، چرا من هیچوقت به این فکر نکرده بودم ؟ به اینکه خواست پروردگارم چیه. به اینکه این شاید خیری توش نباشه . به اینکه اگه خدا بخواد حرف کسی اهمیت نداره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دلم پروازی میخواهد هم وزن شهادت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پ.ن: این قسمت شاید خیلی حالت داستانی نداشته باشه ولی راستش با دل خودم خیلی بازی کرد. فکر کنم اونایی که شلمچه نرفتن تا حالا رو حسابی هوایی کنه 😔😔😔😔
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تو اتوبوس محمد جوادم خیلی حالش خوب نبود ولی وقتی حال خراب منو دید هرکاری کرد که یکم بهتر بشم اما تاثیری نداشت ، دیگه قضیه سوریه رو سپرده بودم به خدا ولی دل کندن از اینجا خیلی سخت بود خیلی...... . . . مامان_ سلام مادر. خوش اومدی . _ سلام قوربونت برم. مرسی. پرنیان _ سلام داداش. _ سلام خواهری. بابا کجاست؟ مامان_ کجا باشه مادر؟ سرکارش یه لبخند نصفه نیمه تحویل مامان دادم و رفتم تو اتاق. لباسامو عوض کردم و کتابی رو که برای پرنیان گرفته بودم رو برداشتم و رفتم سمت اتاقش. چند تقه به در زدم و بعد از اجازه ورود رفتم تو . بود رو تخت و سرش تو گوشیش بود. _سلام مجدد بر ابجی خودم. کتابو رو میزش گذاشتم و نشستم کنارش. پرنیان_ سلام مجدد بر خواهر خودم. وقتی چشمش به کتاب افتاد با ذوق گفت _ وای اون چیه؟😍 _ سوغات... با پریدن پرنیان تو بغلم حرفم نیمه تموم موند. _لهم کردی بچه پرنیان_ عاشقتم امیر. خوش به حال زنت. کوفتش بشه. نمیدونم چرا ولی,ناخداگاه با این حرفش یاد اون روز دربند افتادم و این برای خودم فوق العااااااده تعجب اور بود. بیشتر از این سکوت رو جایز ندونستم.... _ اون که وظیفته خواهر پرنیان_ پرووووو.امیر نگووووو کتاب سلام بر ابراهیمه _ هست پرنیان_ نههههههه _ هست پرنیان_ واااااای وااااای عااااشششششقتم داداشی, پرنیان علاقه شدیدی به شهید هادی و من به شهید مشلب داشتم . پرنیان بی معطلی رفت سمت کتاب. کتاب رو برداشت و برگشت نشست رو تخت و شروع به خوندن کرد. _ خو بچه بذار من برم بعد بخون. پرنیان_ خب پاشو برو پس _ روتو برم پرنیان_ برو داداشی. متکا رو براشتم پرت کردم سمت پرنیان و بعد خودمم دوییدم بیرون و درو بستم که نتونه بزنه بهم. . . . داشتم نگاهی به کتابای خودم مینداختم که گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم محمد جواد شارژ شدم. _ جونم داداش؟ سلام محمدجواد _ سلام بچه بسیجی. خوبی ؟ _ ار یو اوکی؟ محمدجواد_ هیییییین امیرحسین خان کلمات خارجی به زبان میاوری؟ واقعا که. حالا بیخیال باید بروم عجله دارم فقط خواستم عارض بشم که شب تشریف بیاورید مسجد کارتان داروم. _ نصفشو کتابی گفتی نصفشو با لهجه . افرین این پشتکار قابل تحسینه. باشه میام. فعلا یاعلی محمدجواد_ علی یارت کاکو. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✍زن‌ها به دنبال مرد کاملند و مردها به دنبال زن کامل! در حالی که نمی‌دانند خداوند آنها را برای کامل کردن یکدیگر آفریده!👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شُڪوه‌مـٰادࢪے‌
🎖خنده دار ترین کانال ایتا🎖🔥🤣 ایــنــجــا هــمــه چــیــز خـنــدس🤪🤣👻 پر از عکس،کلیپ و جوکِ شاد و خنده دار😄 👏🙀بهترین کانال برای دلخووووشی😹 😱 بیا اینجا از خنده غش کن 😹🤣 🙈بزن رو JOK ببین کجا می برتت👇🏾😹 😝 🤣 🤣 🤣 🤪 😜 😂😂 🤣 🤪 😜 😂 😂 🤣🤪 😜 😂 😂 🤣🤪 😜 😜 😂 😂 🤣 🤪 😜😜 😂😂 🤣 🤪 این کانال عااااااااااالیه🤣😂👌😁♥️🙈 دیـشـب آپـانـدیـسـم تـرکـیـد از خـنـده 🤣🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رهبر معظم انقلاب :کار در مهدویت باید عالمانه و متکی بر سند معتبر باشد ➖کار جاهلانه و عامیانه در مهدویت، راه را برای مدعیان دروغین مهدویت هموار خواهد کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب همگی بخیر و شادی 🌹🌹🌺🌺 خواب ظهور حضرت ولی عصر نصیبتان😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 باسلام واحترام.🌹 ⚠️ببخشیدمزاحم شدم میخواستم دعوتتون کنم به کانالم⚠️. اگه تشریف آوردیدقدمتون روی چشم واگرتشریف نیاوریدبایه صلوات حلالمون کنین. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/247922724C6b612e0ec2 به شبهات شمانیزپاسخ داده میشود😉 آیدی جهت استخاره وارسال شبهه:👈@sardaresafshekan👉 آیدی مدیرمون جهت تبادلات: @gomnam444🌹 آیدی جهت هماهنگی بامدیر: 🚨@Paiot2020🚨 کانال مذهبی شیعه غریب نباش🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 💐💐💐 روزتون منور به نگاه نورانی حضرت عشق😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻سلام_امام_زمانم🌻 سلام مولایم، سلام منجی بشریت، سلام عدالت گستر بی همتا، و یاور مظلومین جهان که روزی با آمدنت جهان را پر از عدل و آرامش و زیبایی خواهی کرد. 🌻أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌻 🍁🍁🍁🍁 ┅┅✿۩❀«أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج»❀۩✿┅┅ اللَّهُمَّے صَلِّے عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِے مُحَمَّدٍ وعَجِّلْے فَرَجَهُمْے وسَهِّلْے مَخْرَجَهُمْے والعَنْے أعْدَاءَهُمے بحق حضرت زینب سلام الله علیها ✧اللهم اغفر المومنین و المومنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الجمیع @khademngoo
🔴مهم🔴 🔸آیا می دانید حقوق پادشاه عربستان سعودی چقدره؟ 😱‼️‼️ 🔹آیامیدانید که در ایتا همچین کانالی هست ؟(کانالی که توش اسم خسیس ترین و اسم پولدار ترین فرد جهان هست😳😳😳) 🎴آیامیدانید ماشین ثروتمندترین فرد جهان چیه؟ 😱 جزئیات بیشتر در کانال سنجاق شده 👇 https://eitaa.com/joinchat/1937440822Cf2b46d4562 ‼️
✍🏻تلنگر 👈🏻قوی بودن این نیست که در یک دعوا برنده باشید، 🍁قوی بودن یعنی اینکه آنقدر خدایی باشی 🍁و آنقدر محکم باشید که از کنار طعنه ها 🍁یاوه گویی ها ، زخم زبان ها ، غیبت ها ، 🍁تهمت ها ، دنیا پرستی ها ، گناه ها ، حرام ها، 🍁کینه ها ..و . و . و 👈🏻بدون مجادله ، توجه ، حسرت وناراحتی 🍁رد شویم این قدرت خدایی و واقعی ایست.. 🤲🏻زندگی هاتون پر از نگاه خدا 🍁🍁🍁🍁 ┅┅✿۩❀«أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج»❀۩✿┅┅ اللَّهُمَّے صَلِّے عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِے مُحَمَّدٍ وعَجِّلْے فَرَجَهُمْے وسَهِّلْے مَخْرَجَهُمْے والعَنْے أعْدَاءَهُمے بحق حضرت زینب سلام الله علیها ✧اللهم اغفر المومنین و المومنات و و المسلمات الاحیاء منهم و الجمیع الاموات✧ 🍁🍁🍁 @khademngoo
حتی اگر همه هم بروند؛ خـدا خواهـد ماند...💕
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان ڪند!! به شیخ بهایے ڪه اسبش جلو میرفت گفت: اےن میرداماد چقدر بے عرضه است اسبش دائم عقب مے ماند. شےخ بهائے گفت: ڪوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان ڪشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائے رعایت نمیڪند، دائم جلو مے تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینڪه آدم بزرگے چون شیخ بهائے بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد. اےن است "رسم رفاقت..." در غیاب یڪدیگر حافظ آبروے هم باشیم...