eitaa logo
کمیته خادم الشهداء جیرفت
499 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
654 ویدیو
24 فایل
📢 پایگاه اطلاع رسانی کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت 👇 🆔 ارتباط با واحد برادران :۰۹۱۳۹۴۸۸۱۱۴ سلیمانی @Soleimani_khademo_shahida لینک دعوت👇 به کمیته خادم شهداء شهرستان جیرفت @khademin_jiroft_kerman
مشاهده در ایتا
دانلود
آماده سازی مراسم یادواره شهدای خاردان و روستا‌های همجوار توسط خادمین شهدا و کانون رهروان شهدا شهرستان جیرفت #رهروان _شهدا #خادمین _شهدا کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🔰یکی از موتورهای قوی پیشبرنده حرکت انقلاب حضور جوان ها در صحنه است. 🔻دشمن،درست نقطه مقابل است.آن روز قوی تر بود، امروز ضعیف تر است؛آن روز امیدش بیشتر بود و میگفتند ما سه روزه، بعد میگفتند در ظرف یک هفته، بعد میگفتند در ظرف دو ماه، انقلاب را، نظام را، از بین میبریم؛امروز چنین حرفهای گزافی کسی از اینها نمیشنود؛ نا امید شدند، عقب نشینی کردند. پس این حرکت، حرکت روبه جلوست. ما در این پیچ عظیم تاریخی داریم با احتیاط، با تدبیر، با حواس جمع و با نیروی زیاد جلو میرویم. و این به برکت چند عامل اصلی است؛ یکی از این عوامل،شما جوانها هستید. شما دارید کشور را جلو میبرید. یکی از موتورهای قوی پیشبرنده،حضور جوابنهاست. همه باید حضور جوان ها را قدر بدانند. و ان شاءالله روز به روز گسترش این روحیه در بین جوانهای ما بیشتر شود؛ چه در دختران،چه در پسران؛ چه در محیط دانشگاه، چه در محیط دبیرستانها چه در محیط های گوناگون اجتماعی دیگر. و این خواهد شد. حرف های یأس آلود، حرفهای ناشی از افسردگی_ که غالباً علتش هم نومیدی و افسردگی گوینده ی همین حرفهاست_ راه به جائی نخواهد برد. 🗓۱۳۹۲/۰۶/۳۱ به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 مدیونی گوش ندی ، مدیونی انتشار ندی ، اگر هم دیدی دو مرتبه ببین 🛑 به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
بسم الله الرحمن الرحیم 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 قسمت اول سال 1393 من امیدم بچه ی آبادان تو یه خانواده عرب به دنیا اومدم و 26 سالمه پدرم راننده ی کامیونه و با چن تا کارخونه کار می‌کنه و جنساشونو براشون جابه جا می‌کنه منم دو سالیه که شدم هم سفرش تو قهوه خونه با بابام نشسته بودیم. راستش هر وقت میایم تو قهوه خونه ی حاج نعمت حس لوتیای قدیم بهم دست می‌ده، شکل و ظاهر قهوه خونه و بخاری که تو فضا می‌پیچه درست مثل تو فیلماس ، مجتبی شاگرد قهوه چی که باهم از قبل بگو بخندی داشتیم اومد جلو _ خوش اومدین... چایی، قهوه، نسکافه، یا برا صبحانه املت و نیمرو هر چی بخواین در خدمتیم.. بابام : دو تا چایی و یه املت و 4 تا نون می‌خواست بره که شیطنت خونم بالا زد و گفتم _ دو تا پیازم میذاری تنگ املت، خوش نَرَم چاییتم کم رنگ باشه دستمو گذاشتم روشونه ی بابام و با یه لبخند ادامه دادم، این دآشمونم که می‌بینی از بچه های گل روزگاره کارت درست باشه یه دس خوشم پیشش داری شاگرده رفت و بابام با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم نگاه کرد و گفت : بیچاره مادرت، که فکر می‌کنه واسه خودت مردی شدی و دائم تو گوش من می‌خونه که واست آستین بالا بزنم _ من زن بگیر نیستم ، این هزار بار... خدا کنه دختر طلعت خانوم زود تر شوهر کنه تا مامان دست از سر کچل من ورداره _ با داییت برا نغمه می‌خواد حرف بزنه اَخ و پیف کنی از خونه میندازمت بیرون تا شَرتو از سرم وا کُنی، من همسن تو بودم 4 سر عائله داشتم و خرجی بابا نَنمَم با من بود.... شاگرد قهوه چیه چاییا رو آورد و گذاشت رو میز... _خب چی می‌گی؟ تو دلم قند آب میشد و لبخندمو به زور قورت دادم و با حالتی که انگار زبادم برام مهم نبود گفتم والا چی بگم هر چی شما بگین یه کم بعد املت آماده شد نمی‌دونستم چطور باید به بابام بگم که قبول کنه باید یه جوری لابه لای حرفام میگفتم تا زیاد جدی نگیرتش و فقط خیالم راحت باشه که گفته باشم لقمه‌ی اولو که گرفتم قبل خوردن گفتم: راستی دو تا از دوستام اسم نوشتن برا سوریه، امروز فرداس که اعزام شن بابام با صدای بلند گفت : خب تو رو سنه نه؟ ربط و روبطش به تو چیه؟ _ هیچی... گفتم که اگه شما اجازه بدین منم اسم نوشتم _ چی گفتی؟ یه کم بلند بگو نشنیدم _ گفتم که اگه شما اجازه بدین یعنی منم برم صداشو بلند تر کرد و گفت بیخود! همون دو سال سربازی که رفتی مادرت جون به لب شد... روزی هزار دفعه خودمو لعن و نفرین می‌کردم که سربازیتو نخریدم، دلت به حال جوونیت نمی‌سوزه لاقل یه کم به فکر قلب مریض مادرت باش _ آخه... _ آخه نداره... یه بار دیگه یه کلمه از سوریه رفتن بزنی به خدای احد و واحد که هر چی دیدی از چشم خودت دیدی داشتیم از قهوه خونه میرفتیم بیرون که یه پیامک از علی اومد، سلام، حل شد؟ براش نوشتم حل میشه هر خبری شد به منم بگین به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 قسمت دوم ... با قسمت فلزی سوئیچ در زدم، علی که یه عرق‌گیر طوسی پوشیده بود از پنجره‌ی خونه‌ش به سمت پایین خم شد و گفت تویی؟ یه دیقه وایسا اومدم. تنها زندگی می‌کرد، حیاط خونش همیشه مرتب بود ولی تو که میرفتی انگار دو دیقه پیش آمریکا حمله ی هوایی کرده بود، تنها قانون چیدمانش قابل دسترس بودن بود. همون جلو در نشستم و علی شروع کرد به جمع کردن لحاف تشک. _ بابام گفته نباید بری، مادرت مریضه _ حق داره.. اگه جون مادرت در خطره که تکلیف ازت برداشته شده _ مرجع تقلیدی؟ صد بار گفتم تو کار آخوندا دخالت نکن _ به من چه.. خودت برو بپرس رفت سمت فلاسک و یه استکون از رو کابینت ورداشت و یه چایی ریخت _ ببین من به همه می‌گم یه مدت کمک راننده‌ی یکی از دوستام شدم و جنس میبریم قطر، کسیم نمیفهمه کجا می‌رم و میام و مامانمم نگران نمیشه _ خب گیرم که رفتی و کسی هم نفهمید و مشکلی هم پیش نیومد واسه مادرت، دو روز بعد اومدیم و تو به فیض شهادت نائل شدی یا مفقود شدی یا دست و پایی چیزی جا گذاشتی... اون وقت چی؟ مرد حسابی مگه داریم میریم پیک نیک و بچه مدرسه ای هستی که رضایت نامه جعل کنی و بگی کسی نمیفهمه _ مرگ و زندگی دست خداست از کجا معلوم یه روز تصادف نکنم و همین اتفاقا واسم نیوفته؟ مگه کم بودن جوونایی که به مرگ طبیعی از دنیا رفتن؟ خدا بزرگه... اون شعره چی بود... شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد _ هر جور راحتی، فقط دو روز دیگه مادرت نیوفته گوشه ی بیمارستان و کاسه ی چه کنم چه کنم دستت بگیری _ خدا نکنه.. زبونتو گاز بگیر... حالا کی اعزامه _ هفته ی دیگه... وسایلایی که باید برداریم برات نوشتم و میفرستم از جام بلند شدم _ من دارم می‌رم... به محمد امینم بگو قراره بیام _ کجا... چاییتو نخوردی _باشه یه وقت دیگه رفتم خرید و یه کم خرت و پرت خریدم و یه کوله پشتی که وسایلارو بذارم توش باید شب قضیه ی رفتنمو به خانواده می‌گفتم به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هضم این ویدئو بسیار بسیار سنگینه و قلبی نورانی میخواد از دستش ندهید
هدایت شده از عمارتم گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 آقا مبارک است ردای امامتت ... 🌺 فرارسیدن سالروز آغاز امامت و ولایت گل سرسبد عالم هستی، حضرت بقیةالله الاعظم(عج الله تعالی فرجه الشریف) بر همه همکاران گرامی و اعضای عزیز تبریک و تهنیت باد. 🌸الّلهُــــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــرَجْ🌸 به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
اجرای آرماتور بندی و بتون ریزی فنداسیون کف ساختمان برای یک خانواده آبرومند در یکی از روستاهای ساردوئیه جیرفت توسط گروه جهادی رهروان و خادمین شهدا 🌸الّلهُــــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــرَجْ🌸 به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
سرویس و نصب اسپیلت برای یک خانواده نیازمند در شهرستان جیرفت توسط گروه جهادی رهروان و خادمین شهدا 🌸الّلهُــــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــرَجْ🌸 به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهداء والصدیقین گزارش مستند طرح شهید شناسی رفیق شهیدم شهرستان جیرفت. تابستان ۱۴۰۳ با تشکر ویژه از مجری و استاد این طرح طلبه ی خادم الشهید حجت الاسلام محمد تقی سعیدی به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
💫🌷🕊💫🌷🕊💫                ﷽ ‍ 💚مکاشفه‌ ی شهید با حضرت‌ زهرا سلام الله علیها 💥حتما بخونید 🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞 سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭 بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا  توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟  گفتم:  بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا  نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم 😳 گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪 چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد 😭 نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳 قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️ گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد،  (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭 گفت :  آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی💚 🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک خاطرات فرمانده شهید به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🥀خاطره بسیار شنیدنی حجت الاسلام دیانی(شیخ‌عمار) از شهید حاج قاسم سلیمانی... ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ به ما بپیوندید👇 کمیته خادم الشهداء شهرستان جیرفت ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_jiroft_kerman ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯