eitaa logo
#نیمی ازیک پلاک شهرستان نجف آباد
271 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
96 فایل
﷽ "ݪحظه‌ا؁باشھدا" امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازولایت و امام شهداءمی‌‌‌‌پردازد ‌نشرمطاݪب‌باذکرصݪواٺ‌برشھدا اللھم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجھم @Admin_njf3
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🖼 مجموعه | رژیم غاصب صهیونیستی در قضیه هم از لحاظ نظامی، هم از لحاظ اطلاعاتی یک شکست غیر قابل ترمیم خورد 🍃🌹🍃 | 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹 🌸🌸شما هم دعوتید به میهمانی شهدا 🌺🌺 این هفته میهمان جانباز۷۰درصد حمیدپیرمرادیان هستیم. 🔸 سخنران :حاج اقا همتیان 🔸️مداح : برادر تقی فارغ ♦️وعده دیدار پنج شنبه۱۴۰۳/۰۷/۱۹ 🔹 ساعت ۱۶:۳۰ 🔹🔹قطعه ۴ 🎥 پخش زنده برنامه به صورت ترافیک رایگان از آدرس هیئت آنلاین https://heyatonline.ir/Nooroshohada ❇️پخش زنده برنامه در کانال زیر: 🇮🇷 eitaa.com/khademin_noroshohada 📥 🆔https://aparat.com/v/tmiqcl6 https://rubika.ir/khademin_noroshohada
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐 خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 با اسرائیل وارد جنگ خواهيم شد و عمليات‏مان را عليه آن‌ها شروع خواهيم كرد. هر كس با ماست، بسم ‏الله. هر كس با ما نيست، خداحافظ. شادی روح و 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 حدود ساعت ۲ بعدازظهر آفتاب داغی بر شن‌زار فکه می‌تابید. صدای توپخانه هم قطع شده بود و گفتم حتماً باید به عقب برگردم. یک قطره آب نداشتم و به خاطر تیری که به پایم خورده بود مجبور شدم پوتین‌هایم را در بیاورم. بیابان پر از پوتین، کلاه‌آهنی و قمقمه خالی بود. بسیاری از دوستانم شهید شده بودند. مسافتی را به سختی طی کردم و پایم از شدت داغی ماسه‌ها سیاه شده و همین تشنگی‌ام را ۱۰ برابر کرده بود. در سکوت بیابان صدایی وهم‌آلود می‌شنیدم که می‌گفت برادر بیا آب! من هم فقط دنبال جرعه‌ای آب بودم و دنبال صدا را گرفتم. حتی از شدت تشنگی از علف‌های بیابانی در دهانم گذاشتم تا شاید کمی زبانم‌تر شود. ناگهان دیدم از سمت تپه‌های بادی چند نفر به طرفم می‌آیند که آشنا نیستند. این نیرو‌ها در نزدیکی من به عربی گفتند اسلحه‌ات را بینداز! در عرض چند ثانیه یک دنیای جدید پیش‌رویم باز شد و دیگر فهمیدم که اسیر شدم. راوی : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada