📝 #دلنوشته | #هویزه
🔅 نسیم بوی بهشت را در این حوالی طنین انداز کرده است، دلم میخواهد مهمان ناخوانده باشم و خود را با کوله باری از دلتنگی به این عشق کده برسانم، قلب زنگار بسته ام را در گوشه ای از این بهشت جای بگذارم تا بهشتیان به آن نظر کنند و زنگار را از آن بزدایند.
💠 با دیدن میزبانی آسمانی، میل پرواز در وجودم دوباره جانی میگیرد. چشمان را به آنان دوخته ام و از خود میپرسم چگونه میشود راه زمین تا آسمان را این چنین پیمود؟ و میرسم به پاسخ رهایی، آری! تنها رها شدن از قید و بند های این دنیا این چنین سرنوشت شیرینی را برای آدم رقم میزند. و آدمی را به معشوق حقیقی میرساند.
📍مرا دریابید! اسیر شده ام، فکری به حال آشفته ام بکنید که مرا جز شما یاوری نیست. راه آسمان را که هیچ! من در زمین و میان هیاهوی آن گم شده ام، مرا را پیدا کنید و در میان ظلمات چراغ راهم باشید.
📸 #عکس_روز | #اروند_زمان
🔻جریان رودخانه زمان تند است؛
تندتر از اروندی که با قوّتِ عشق از آن گذشتید !
کاش میشد از اروند زمان گذشت و به شما رسید ...
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍در آمریکا زندگی خوشی داشتم اما...
🔻من در آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم ولی همه لذّات را سهطلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غمهای این دلشکستگان باز کنم. دائماً در خطر مرگ، زیر بمبارانهای اسرائیل به سر آورم، لذّت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آههای سوزان خود کنم. به طور مختصر اگر نمیتوانم این مظلومین داغدیده را کمکی کنم، لااقل در میان آنها باشم، مثل آنها زندگی کنم و دردها و غمهای آنها را به قلب خود بپذیرم. میخواستم که در این دنیا با سرمایهداران و ستمگران محشور نباشم. در جوار آنها نفس نکشم از تمتعات حیات آنها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذّت زندگی خوش به آنها نفروشم.
🌷شهید مصطفی چمران🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️چقدر آرومم میکنه🇮🇷♥️
خدارو شکر رهبری داریم تا حالا هرچی پیش بینی کرده اتفاق افتاده
مژدهء رهبر برای امید به آینده 👌
#لبیک_یا_خامنه_ای
✏️ما برای نعمت دین؛
زیر دِین خیلیها هستیم!
✍️#محمدجوادمحمودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گزارش خواهران _رودبار جنوب
تولید محتوا
📚 داستان کوتاه
"علی خسرو شاهی" مدیر و کارخانه دار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است.
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت:
بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟
گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون.
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.چ
به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.
مشکلات را پیچیده نکنیم!
🚨 دشت اول
⭕️ رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را باز می کردند، کرسی کوچکی را بیرون مغازه میگذاشتند اولین مشتری که میآمد و جنس به او میفروخت بلافاصله کرسی را به داخل مغازه میآورد یعنی دشت نمودم.
مشتری دوم که میآمد و جنسی میخواست حتی اگر خودش آن جنسی را داشت نگاه به بیرون میکرد که ببیند کدام مغازه هنوز کرسیاش بیرون است و دشت نکرده است آن وقت اشاره میکرد که برو آن دکان که کرسیاش بیرون است جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد.
⭕️ و بدین شکل هوای همدیگر را داشتند و اینگونه جوانمردی و انصاف وسط زندگیها و سفرهها میچرخید و میچرخید.
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
⭕️جانِ برادر تو خریدنی نیستی که بخواهی رایگان باشی، تو کالا نیستی....
#آغوش_رایگان
#گزارش خواهران_ رودبار جنوب
برگزاری سه شنبه های مهدوی گلزار شهدای گمنام رودبار جنوب
گفت: من توی دنیا از یک چیز خیلی لذت میبرم و اون رو مدیون پدر و مادر هستم
میدونی چیه؟!
گفتم: نه، چی میتونه باشه؟!
گفت: از اسم خودم.
هر وقت اسم خودم رو میشنوم، یا زمانی که کسی من رو به این اسم صدا میزنه، خیلی لذت میبرم.
#شهید_محمدحسین_یوسفاللهی🕊🌹
شتر ديدى، نديدى!
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی!