eitaa logo
خادم‌الشهداء‌ شهرستان‌خنداب🌷
304 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
52 فایل
سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا اَبد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی‌مزار بمانند مدیونیم🌷 《تقدیم به ساحت مقدس حضرت‌زهرا(س) به امید گوشه چشمی》♥️ (نذورات) : 5892101593840107
مشاهده در ایتا
دانلود
• چند وقت پیش بود که اون بچه‌ی فلسطینی تو بیمارستان غزه این جمله رو با دلِ شکسته‌اش و چشای گریونش تکرار می‌کرد: "همه چیو به خدا میگم!" @khademin_shohada_khondab
_____ _ هندزفریاتون دم دسته رفقا؟ پاشید بیارید یه روایت براتون تعریف کنم !🌸
4700321618.mp3
3.21M
ء . پلی کنید و متن‌ رو بخونید
‌ عباسعلی فتاحی بچه‌ی دولت آباد اصفهان بود . حدود ۱۷ سال سن داشت ؛ سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک‌فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت مامان می‌خوام برم جبهه! مادر گفت: عباسم ! تو عصای دستمی کجا میخوای بری؟! عباسعلی گفت: امام گفته ! مادرش گفت : اگه امام گفته برو عزیزم :) عباس اومد جبهه ..
‌ خیلی‌ها می‌شناختنش گفتن بذاریدش پرسنلی یا جای بی‌خطر تا اتفاقی براش نیفته . خودش گفت : اسم منو بنویسین می‌خوام برم گردان تخریب. فکرکردن نمیدونه گردان‌تخریب کجاست ، گفتن : آقا عباسعلی فتاحی ! تخریب حساس‌ترین جای جبهه‌اس‌و کوچکترین اشتباه بزرگترین اشتباهه .. بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدت‌ها توی اونجا موند ‌‌..
‌ یه روز شهیدحسین‌خرازی گفت چند نفر می‌خوام کھ برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن پل کیلومترها پشت سر عراقی‌ها بود. پنج‌نفر داوطلب شدن كِ اولین‌شون عباسعلی بود قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستن‌شون و گفت به هیچ‌وجه با عراقی‌ها درگیر نمیشید فقط فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگرهم عراقیا فهمیدن و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین كه عملیات لو بره ..
‌ تخریبچی‌ها رفتن . یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی‌ها برگشتن و پل هم منفجر نشده یکی‌شونم برنگشته.اونایی كِ برگشته بودن گفتن نزدیک پل بودیم که عراقیا فهمیدن و درگیرشدیم تیر خورد پای عباسعلی و اسیر شد ؛ زمزمه لغو عملیات مطرح شد .
‌ گفتن ممکنه عباسعلی توی شکنجه‌ها عملیات رو لو بده . پسرعموی عباسعلی اومد و گفت: حسین ! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش‌بره زبونش بازنمیشه برید عملیات‌کنید. عملیات فتح‌المبین انجام شد، و پیروز شدیم رسیدیم رودخونه دوویرج و زیرپل یه جنازه دیدیم كِ نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی سرهم نداشت ، پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه ..
‌ اسرای‌عراقی می‌گفتن روی‌پل هر چه عباسعلی رو شکنجه‌کردن چیزی نگفته. اوناهم زنده زنده سرش رو بریدن .. جنازه‌اش رو اوردن اصفهان تحویل مادرش بدن ؛ گفتن به مادرش نگید کھ سر نداره. وقت‌تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یدونه‌ی من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنید ! گفتن مادر بیخیال شو نمیشه .. مادر گفت : بخدا قسم نمیذارم. گفتن باشه ولی فقط تا سینه‌اش رو می‌تونید ببینید ..
‌ یهو مادر گفت : نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتن مادر ! عراقی‌ها سر عباست رو بریدن😔 مادر گفت : پس میخوام عباسمو ببینم ‌.. مادر اومدو کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن‌عباس رو بوسیدن تارسید به‌گردن پنبه‌هایی کھ گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد و رگ های عباس رو بوسید ..