🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خامنه_ای :
این وصیت نامه هاى شهدا که امام(ره) توصیه به مطالعه ى آن مى کردند، به خاطر این است که نمایشگر انقلاب درونی یک نفر است.
هر کدام از این وصیت نامه ها را که انسان مى خواند، تصویرى از انقلاب یک نفر را در آن مى بیند و خودش منقلب کننده و درس دهنده است. ما باید این حالت را تعمیم بدهیم و این، ممکن است.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
فرازی از وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمدتقی_سالخورده :
ما سالهاست که در راه خدا برای مظلومیت #امام_حسین (ع) و یارانش و #اهلبیت به سر و سینه می زنیم و عزاداری کردیم.
آیا ما فقط تا حدّ عزاداری و سینه زنی #شیعه اهل بیت هستیم؟
اگر مرحله آزمایش ما سخت تر شود آیا قبول می شویم یا از صراط مستقیم خارج می شویم؟
برای من این آزمایش هم یک مرحله جلوتر بود که گفته شد آیا تو که این همه برای #امام_حسین (ع) و #اهلبیت #عزاداری کردی، تو که این همه ادّعا داشتی، تو که این همه می گفتی کاش ما هم در #کربلا بودیم، تو که این همه می گفتی ما شیعه علی بن ابیطالب(ع) هستیم، تو که این همه برای مأموریت های سخت آموزش دیدی، تو که این همه تمرین کردی آیا به مرحله عمل رسیدی عمل میکنی یا جا می زنی؟
بین حرف و عمل خیلی فاصله است، باید عمل کرد...
حالا که ما این راه را انتخاب کردیم،ان شاءالله که قبول می شویم.
از پدرومادر عزیزم می خواهم که صبر داشته باشند و خدارو شکر کنید و ناشکری نکنید.
مرگ هر لحظه در کمین ماست.
اولین نفری نیستم که می میرم و آخرین نفر هم نیستم.....
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قالَ الاْمامُ الْهادى عليه السلام:
مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ حَقّاً
امام هادی(علیه السلام) فرمودند:
کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب(علیه السلام) خواهد بود.
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
برای شهیدان ناصر و جعفر بذری؛
یک گلوله دو برادر بابلی را آسمانی کرد
عملیات کربلای۵ خیلی طولانی بود. در اثنای عملیات فرصتی پیش آمد و جعفر و ناصر تصمیم گرفتند به مرخصی بروند. بعد از سه روز به عملیات کربلای ۵ و مرحله سومش بازگشتند. گردان ما که حمزه سیدالشهدا(ع) بود، رفت خط سوم شلمچه و بچههای گردان ویژه شهدا هم به خط آمدند.
ناصر و جعفر در جنگ با هم رقابت میکردند. برادرم جعفر به شوخی میگفت تجربه جنگی من بالاتر است و با هم کل کل میکردند.
یادم است ناصر به جعفر گفت بند حمایلم را کیپ کن. جعفر هم گفت یک نظامی باتجربه که بند حمایلش را نمیدهد دیگری کیپ کند. بعد از کمی گفت و گو بلند شدند بروند و آخرین صحنهای که از آنها به یاد دارم، این است که به علامت خداحافظی دستشان را تکان دادند و از من خداحافظی کردند.
روز بعد دوباره آتش عملیات شدت گرفت. انفجارها خیلی سخت بود. طوری که چند دقیقه اول تلفات داشتیم و بعد از مدتی معاون گردان اکبر خورنده گفت بچهها آماده باشید. ما هم آماده شدیم و رفتیم منطقه عملیاتی.
همین طور جنازه بود که روی زمین افتاده بود. دوست نداشتم این صحنهها را ببینم. اما باید دنبال برادرانم میگشتم. هر شهیدی را که میدیدم یاد حضرت زینب(س) میافتادم.
داخل سنگر شدم و نماز خواندم. آن موقع ۱۸ سالم بود. یکی از بچهها آمد و گفت نادر لباست را جمع کن برو خانه. علتش را پرسیدم که گفت برادرت ناصر مجروح شده و باید برگردی. گفتم خانه نمیروم. اما فرمانده اصرار کرد. وقتی باز هم مخالفت کردم، یک نفر گفت جعفر شهید شده است.
خبر شهادت جعفر را که شنیدم خیلی گریه کردم. همه آمدند دلداریام دادند. داخل سنگر داشتم گریه میکردم که یکدفعه شنیدم از بیرون صدایم میزنند. به نظرم رسید پیکر جعفر را آوردهاند.
رفتم و دیدم تویوتایی ایستاده است. غلام اوصیا از بچههای گردان به من گفت: نیا! برادر تو داخل تویوتا نیست. با حرفش بیشتر شک کردم و دیدم بالای
تویوتا یک پتو روی جنازهای است. جنازه سمت چپی را کنار زدم. دیدم جعفر است که پهلوی راستش مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسیده است. ۱۰ دقیقه بالای سر شهیدم گریه کردم. هنوز بدنش گرم بود.
بوی خاصی میداد. جعفر ۲۶ ساله بود و دو تا بچه داشت. بعد از شهادتش یک فرزند دیگرش به دنیا آمد.
هنوز متوجه شهادت ناصر نشده بودم و به من نگفته بودند که او هم شهید شده است. هنوز بالای تویوتا بودم و عاشقانهترین و برادرانهترین حرفها را به جعفر میزدم که دیدم یک شهید دیگر هم زیر پتو و کنار پیکر جعفر است.
دلم یک طوری شد. گفتم صورت او را هم ببوسم. تا خواستم او را ببوسم دیدم ای دل غافل! چقدر شبیه برادرم ناصر است. همین لحظه بچهها که تمام حرکاتم را زیر نظر داشتند، زدند زیر گریه. فهمیدم چشمانم اشتباه ندیده و ناصر هم به شهادت رسیده است.
برگشتم و به همرزمانم گفتم شما که گفته بودید فقط جعفر شهید شده، ناصر هم که شهید شده است. یکی از بچهها گفت: نادر جان! یک گلوله مینیکاتیوشا افتاد کنارشان و هر دو با هم به شهادت رسیدند.
انگار گلوله افتاده بود وسطشان و با ترکشهای خمپاره هر دو برادرم شهید شده بودند. ناصر گردنش ترکش خورده بود. برادرم ناصر در روضههای حضرت زهرا(س) و علی اصغر(ع) خیلی گریه میکرد و عاقبت مثل علی اصغر(ع) شهید شد.
بعد از چند روز به بابل برگشتم. مادرم خبر نداشت پسرانش شهید شدهاند. وقتی به محله رسیدم کیف برادران شهیدم دستم بود. به کوچه که رسیدم، همسایهها از حالتم و اینکه سه تا ساک همراهم بود متوجه شدند که ناصر و جعفر به شهادت رسیدهاند. انگار که به آنها الهام شده بود، یکدفعه شیون سر دادند و تا رسیدم خانه مادرم با پای برهنه آمد. هر سه تا کیف از دستم افتاد و گریه کردم. مادرم گفت بگو که برادرانت ترکش خوردند!
نمیدانم چطور از نحوه شهادتشان مطلع شده بود. اما از آن به بعد مادرم اسم من را ذوالجناح گذاشت. همه میدانیم اهل بیت امام حسین(ع) وقتی که ذوالجناح را بدون امام دیدند متوجه شدند که اباعبدالله(ع) به شهادت رسیده است. مادرم هم تا آخر عمرش و تا زمانی که زنده بود به من میگفت: «نادرم ذوالجناح است.»
راوی: رزمنده بسیجی، نادر بذری
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قالَ الإمام موسى بن جعفر الكاظم (علیه السلام) :
لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِبْ نَفسَهُ فی كُلِّ یَومٍ فَإنْ عَمِلَ حَسَناً استَزادَ اللهَ و إنْ عَمِلَ سیّئاً اسْتَغفَرَ اللهَ مِنهُ و تابَ اِلَیهِ
حضرت امام موسی كاظم (علیه السلام) فرمودند:
از مانیست كسی كه هر روز حساب خود رانكند ،پس اگر كار نیكی كرده است از خدا زیادی آن را بخواهد،واگر بدی كرده،از خدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید.
اصول كافی ج ۴ ص۱۹۱
@khademinekoolebar