🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
من در #سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در این تتهایی. در این خانهی جدید با خود، با خدا و با شهدا سخن میگویم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء.
سنگر من در کنار رودخانهی کرخه است. وقتی به آب مینگرم به یاد سنگرهای کنار کارون میافتم و با خود میگویم «خدایا، آن برادرانم که در #خونین_شهر میجنگند در چه حالاند؟» و نگرن آنانم.
«خدا آن برادرانم که در «فارسیات» و «دارخوین» درسنگرند. در چه حالاند؟»
این جا «دشت آزادگان» است. من در #سنگر هستم. درکنار کرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را میکوبد. وحشیانه جنایت میکند. هزار متر جلوتر کانالی هست که دوست عزیزم «منصور» در آن به #شهادت رسید. شاید هنوز خون پاکش و جای آر ـ پی ـ جی او که بر زمین در کنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقریباً در فاصله سی صد متری آن طرف درختها ، برادر عزیزم «رضا» #شهید شده، و باز در همان سمت، کمی پائینتر برادر عزیزم «اصغر» #شهید شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» #شهید شده.
در «دهلاویه» سی تن از پاسداران که هیچ کدام را نمیشناختهام به #شهادت رسیدهاند.
در قسمت شرق شهر (سوسنگرد) در این کانال بیست و دو تن از برادرانی که چند بار با آنها به شبیخون رفتهام #شهید شدهاند.
در گردش زمین به دور خورشید، دو لحظه بیش ازلحظات دیگر داغ این خاطره را زنده میکند :
سرخی شفق و سرخی غروب درپشت نخلستانها
خورشید عظمت قطره #خون_شهید را مییابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد میکند.
خدایا . این خانهی کوچک، در کنار رودخانه، که دراطرافش گلها پرپر شدهاند. کدام خانه است؟
ساختمان در این خانه چیست؟
کمی در دل زمین شکافته، چند گونی شن و ...
در کنار رودخانه، رو بسوی دشمن. وسط مکان #شهادت بهترین دوستانم.
این خانهی محقر برای من یک قلب تپنده شده. یک دل پر از سوز، سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته؛ منصور، اصغر، رضا...
خاطرهها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب، در ذهنم پشت هم، صفگونه میگذرند؛
منصور و روزههای مسیحا و ارش و دعای کمیل و مناجاتش... که با او بودم .
اصغر و تلاش شبانهروزیش و نوشته جاتش دربارهی جهاد و تقوی ... که با او بودم.
رضا و زیباییهای روحش و پاکی درونش و فکر بلندپروازش... که با او بودم.
این خانهی کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونیهای بر هم تکیه شده، پر از حرف است، پر از فریادست، غوغاست. صدای پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور...
دلنوشته #شهید_سید_حسین_علم_الهدی
@khademinekoolebar
مقتل خواني رهبر انقلاب در مصائب شهادت حضرت علي اكبر(ع) در سال 77.mp3
1.17M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂
#مقتل خواني #امام_خامنه_ای در مصائب شهادت حضرت علي اكبر(ع) در سال 77
@khademinekoolebar
مقتل خواني مقام معظم رهبري، با موضوع آمدن امام حسين بر سر بالين علي اكبر(س).mp3
1.85M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂
#مقتل خواني #امام_خامنه_ای با موضوع آمدن امام حسين بر سر بالين علي اكبر(ع)
@khademinekoolebar
مقتل خواني رهبر انقلاب در مصائب شهادت حضرت علي اكبر(ع) درنماز جمعه سال 74.mp3
2.62M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂
#مقتل خواني #امام_خامنه_ای در مصائب شهادت حضرت علي اكبر(ع) در سال 74
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قال الامام الحسين عليه السلام :
أنَا قَتیلُ الْعَبَرَةِ، لایَذْكُرُنى مُؤْمِنٌ إلاّ اِسْتَعْبَرَ.
حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
من كشته گریه ها و اشک ها هستم، هیچ مؤمنى مرا یاد نمى كند مگر آن كه عبرت گرفته و اشک هایش جارى خواهد شد.
أمالى شیخ صدوق: ص 118
بحارالأنوار: ج 44، ص 284، ح 19
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
#امام_خامنه_ای
مبادا کسانی تصور کنند که دوره سخن گفتن از #شهدا و سربازان فداکار و زحمت کشان میدان نبرد، سپری شده است.....
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در نهمین روز #محرم همراه و همنوا با #شهید_روز_تاسوعا #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
#شهید_مصطفی_صدرزاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان #شوشتر استان خوزستان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند.
مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید.
ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. در دوران جوانی در #حوزه_علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و... برای آنان بودند.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶، دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است.
مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بیبی زینب (س) با نام جهادی #سید_ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی #شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.....
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
خانه مان #روضه امام حسین (ع) بود...
#مصطفی آن زمان 4 سال داشت.
آواخر #روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....
بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!
از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم
به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم
درست روبه روی کتیبه #یا_اباالفضل_العباس بودم
همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر #نذر شما ، سرباز و فدایی شما...
بعد هم به آقا #متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.....
و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت.
از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم
فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم.
این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.
#راوی_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
@khademinekoolebar
حبیبی.mp3
6.25M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂 #زیارت_عاشورا
#حبیبی
دعا برای #فرج #منتقم_ثارالله؛ شادی روح مطهر #شهدا و #امام_الشهدا ؛ سلامتی #امام_خامنه_ای و #خادمین_شهدا را فراموش نکنیم....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم.
تا فرودگاه هم رفت؛ اما نتوانست برود و برگشت.
خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم.
در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند.
مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش « #فدات_شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش میآیم، طبق روال همیشه زندگی.
آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به #میدان_شهدای_گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
چندتا پله میخورد و آن بالا 5 #شهید_گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود.
من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با #شهدا دعوا میکرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت.....
سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.....
@khademinekoolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
🎥 پیشنهاد دانلود....
🍂🍁🍂
ما برای #شهادت نمی جنگیم داداش....
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@khademinekoolebar