#هرشب، یک #داستان:
بزرگواری امام حسین(ع) و مسلمان شدن زن و مرد یهودی
روزی امام حسین ( ع ) از جایی عبور میکرد؛ جوانی را دید که به سگی غذا میدهد ، به او فرمود : به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی میکنی؟
آن جوان در پاسخ عرض کرد : من غمگین هستم، میخواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد. اندوه من به این دلیل است که غلام یک یهودی هستم و میخواهم از او جدا شوم.
امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب یهودی غلام رفتند؛ در ادامه حضرت دویست دینار به وی داد تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد.
یهودی گفت : این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدید به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم، آن پول نیز مال خودتان باشد.
امام حسین (ع) همان لحظه غلام را آزاد کرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشید.
وقتی که همسر یهودی، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید گفت: من مسلمان شدم و مهریهام را به شوهرم بخشیدم.
در ادامه شوهرش نیز گفت: من هم مسلمان شدم و خانه خود را به همسرم بخشیدم...
📚مناقب ال ابیطالب ، ج 4 ، ص 75
جمع اعضا و خدمتگزاران هیئت ثارالله(یادمان شهدا) در نرم افزار ایتا
https://eitaa.com/khademinesarallah
جمع اعضا و خدمتگزاران هیئت ثارالله(یادمان شهدا) در نرم افزار سروش
https://sapp.ir/khademinesarallah
✳️حدیثی از پیامبر(ص) درباره نماز؛ هنگام عبور از کنار قبر تازه درگذشته
رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ـ لَمّا مَرَّ بقَبرٍ دُفِنَ فيهِ بالأمسِ إنسانٌ وأهلُهُ يَبكُونَ ـ : لَرَكعَتانِ خَفيفَتانِ ممّا تَحتَقِرُونَ أحَبُّ إلى صاحِبِ هذا القَبرِ مِن دُنياكُم كُلِّها .
🔰 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ بر قبری گذشتند كه روز قبل شخصى در آن دفن شده بود و خانواده اش مى گريستند ـ
فرمودند : همانا 👈دو ركعت #نماز عادى كه شما كوچك مى شماريد، براى صاحب اين قبر دوست داشتنى تر از همه دنياى شماست.
📚تنبيه الخواطر : 2/225.
جمع اعضا و خدمتگزاران هیئت ثارالله(یادمان شهدا) در نرم افزار ایتا
https://eitaa.com/khademinesarallah
سلام خدمت عزیزان
گروه هیئت ثارالله در پیامرسان ایتا جهت اطلاع رسانی مراسمات هیئت تاسیس و انجام وظیفه می کند
امید است موثر باشیم
مراسم هفتگی هیئت ثارالله (یادمان شهدا)
پنجشنبه هر هفته ساعت ۲۰
شروع مراسم با قرائت دعای کمیل
فیض منبر
عزاداری و یا مولودی به فراخور ایام و مناسبت
مکان جهت حضور خواهران و برادران مهیا می باشد
آدرس خیابان شهید قانع (سه را زندان سابق) انتهای شهید قانع ۱۰ نبش ستاری ۱
هيئت ثارالله (یادمان شهدا)
https://eitaa.com/khademinesarallah
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
شادی روح پاک شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
https://eitaa.com/khademinesarallah
هیأت ثارالله(یادمان شهدا)
همگی دعوتید
جلسه این هفته بنام شهید عباسعلی فتاحی