eitaa logo
کمیته خادمین شهدا گلستان
280 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
631 ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خادمین شهدای کردکوی
اجرای سرود در صدا و سیمای استان گلستان نوجوانان حلقه شهید فرصاد پایگاه امیر المومنین (ع) سرپرست : خادم الشهداء علی قاسمعلی با تشکر فراوان از معاونت فرهنگی ناحیه برادر پاسدار محمد لشکر بلوکی که با تلاش های خود، فضا رو در اختیار بچه های پایگاه امیر المومنین (ع) قرار دادند.
هدایت شده از خادمین شهدای کردکوی
فیلم کامل اجرای سرود در صدا و سیمای استان گلستان نوجوانان حلقه شهید فرصاد پایگاه امیر المومنین (ع) سرپرست : خادم الشهداء علی قاسمعلی با تشکر فراوان از معاونت فرهنگی ناحیه برادر پاسدار محمد لشکر بلوکی که با تلاش های خود، فضا رو در اختیار بچه های پایگاه امیر المومنین (ع) قرار دادند.
هدایت شده از اردویی خادمین شهدای آزادشهر
‏عکس از رضایی
کمیته خادمین شهدا آزادشهر
هدایت شده از خادمین شهدای کردکوی
کمیته خادمین شهدا آزادشهر
هدایت شده از اردویی خادمین شهدای آزادشهر
کمیته خادمین شهدای آزادشهر
هدایت شده از اردویی خادمین شهدای آزادشهر
‏برگزاری ایستگاه صلواتی مقابل پایگاه شهید صدوقی بمناسبت روز نهم دیماه روز بصیرت _ چهارشنبه ۸ دی ماه ۱۴۰۰
هدایت شده از اردویی خادمین شهدای آزادشهر
‏برگزاری نشست روشنگری _ بصیرتی بمناسبت دهه بصیرت در مسجد روستای فاضل آباد. چهارشنبه شب ۸ دی ماه ۱۴۰۰
کمیته خادمین شهدای بندرترکمن
هدایت شده از خادمین شهدای کردکوی
📌 *روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم:* 🔹️ *پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲)، دمشق ساعت ۷ صبح:* با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد... *ساعت ۷:۴۵ صبح:* به مکان جلسه رسیدم.....مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند... *ساعت ۸ صبح:* همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و *فرمانده بزرگ جبهه مقاومت* وارد می‌شود.با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند. دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه *حاج‌قاسم* جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید: همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین!... همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت... گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه... آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت: عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... *ساعت ۱۱:۴۰ ظهر:* زمان اذان ظهر رسید...با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!... *ساعت ۳ عصر:* حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم... پایان جلسه...مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود *حاج‌قاسم* عازم بیروت شد تا *سیدحسن‌نصرالله* را ببیند... *ساعت حدود ۹ شب:* حاجی از بیروت به دمشق برگشته، شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند... حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند..سکوت شد... یکی گفت:حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!... *حاج‌قاسم با لبخند گفت: می‌ترسید شهید بشم!...* باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: *شهادت* که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست!...حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم.... حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: *میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!...* بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد که اینم رسیده‌ست...اینم رسیده‌ست... *ساعت ۱۲ شب:* هواپیما پرواز کرد... *ساعت ۲ صبح جمعه:* خبر *شهادت حاجی* رسید... به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود... در آن نوشته بود: *«مرا پاکیزه بپذیر...»* 🔹️ راوی: *از ستاد لشکر فاطمیون...*