🌔هنوز در رگ ِ این خاک، خون ِجاری ِتوست
+سالروز شهادت شهید علی هاشمی
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
« وَ اْصطَنَعْتُكُ لِنَفسی »
و تو را برای خودم ساختم...
#محبوبم ♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مهران را هم خدا آزاد کرد
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشد_قسمتسیوششم.mp3
1.81M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوششم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادوسه
روبهروی هتل یک قنادی بود، رفتیم آنجا. نگاهی به شیرینی ها کردی و گفتی: «ما که سلیقهٔ اینا رو نمیدونیم! بهتره پولش رو بدی ایستگاه صلواتی حرم، خودشون هرچی دوست داشتن بخرن!»
در وقت برگشت گفتی: «میخوام برای بچه ها جوراب بخرم، تو جنس جورابا رو خوب میشناسی، بیا جنسی انتخاب کن که پای بچه ها عرق نکنه.»
در حال انتخاب جوراب بودم که کسی از پشت زد روی شانهات. فهمیدم فرماندهات کار داشته و آن سرباز را فرستاده دنبالت، ولی چون دیده دست دور گردنم انداختی خجالت کشیده جلو بیاید. پیغامش این بود که فردا بروی حلب، گفتی: «چشم!»
پول جورابها را حساب کردی. شمارهٔ فرمانده را گرفتی و بعد از صحبت با او گوشی را به من دادی.
_ فرمانده میخواد با تو صحبت کنه!
گوشی را گرفتم و او گفت: «دست شما درد نکنه که دوری رو تحمل میکنین و اجازه میدین سید ابراهیم بیاد اینجا. او یکی از بهترین نیروهای ماست. بع سید گفتم سیصد دلار به حساب من براتون خرید کنه.»
تشکر کردم. بعد از رفتن سرباز گفتی: «خب حالا با این سیصد دلار چی میخری؟ به نظرم بیا یه گوشی بخر!»
_ نه تو گوشیت رو به من بده، من برات گوشی جدید میخرم. این سیصد دلار رو هم نگه میدارم با پول النگویی که فروختم النگو میخرم.
محمدعلی که بغلت بود، شست پایش را به دهان بزده و میمکید و تو ذوق کرده بودی. گوشیات را دادی به من: «فعلا یه عکس از من و محمدعلی بگیر!»
عکس گرفتم و برگشتیم هتل. خریدهایمان را به مادر شهید صابری نشان دادیم و با فاطمه برگشتیم اتاقمان.
...
شب چمدانم را بستم.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
✨ سلام علیک، افتقدتُک جداً
+سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ توام حسین جانم
#امامحسین #کربلا ️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
«وَاللهُ عَلَیٰ کُلَّ شیَْءٍ وَکِیلٌ»
وخداست که کار ساز هر چیزیست️.
#معبودم ♥️
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿روزی برای تحویل یک امانتی به شهر”تبنین” رفته بودیم.
در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت:کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟
گفتم:۲۰دقیقه ی دیگر به شهر میرسیم و همانجا نماز میخوانیم
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! و نمیخواهم خدارا درحالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود
برگرفته از کتاب “ملاقات در ملکوت” خاطرات شهید احمد مشلب
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر کسی که تمامِ مصائب کربلا ومابعدِ آن را شاهد بود!
#شهادتاماممحمدباقر
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
اگربھگناهۍمبتلاشدے؛
نذارقلبتبہشعادتڪنه!
عادتبهگناهاضطرابوترسِ
ازگناهروازقلبتمیگیره..
اونوقت بهجاےلذتبردنازخدا
دیگهازگناهلذتمیبرے..!🥲💔
مراقبباشبهیهلذتزودگذرنبازی🙂
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشه_قسمتسیوهفتم_1.m4a
1.83M
🎧| کتاب صوتی | #یادت_باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوهفتم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادوچهار
_ صبر کن!
قرآن را برداشتم بالای سرت گرفتم. نگاهم کردی و محکم بغلم کردی.
_ این سری حتما با پیروزی برمیگردم. خیلی انرژی گرفتم!
تا جلوی ماشین آمدم. وسایلت را گذاشتم داخل ماشین و بدرقه ات کردم و تو رفتی. بعد از صبحانه، بچهها را برداشتم و با چند نفر از کاروانیان رفتیم حرم. ساعت دوازدهونیم برگشتیم هتل. ساعت حرکت، سه بعدازظهر بود. در فرصتی که مانده بود، نشستم دعا خواندم. بیست دقیقه به سه بچه هارا برداشتم و آمدم لابی هتل. صدایت را شنیدم که با تلفن صحبت میکردی. تعجب کردم، آمدم جلو.
_ اینجا چه میکنی آقا مصطفی؟
_ مأموریتمون افتاده شب، اومدم خودم ببرمتون فرودگاه!
وسایلمان را چیدی داخل ماشین. چون دوستت همراهت بود، من و بچه ها نشستیم عقب ماشین. پشت سر ماشین ها راه افتادی. داخل فرودگاه کمکم کردی و محمدعلی به بغل، چمدان را گرفتی. حتی از گیت هم رد شدی. محمدعلی بیقراری میکرد. احساس میکردم در بغل تو بیشتر گریه میکند، چون اورا که میگرفتم ساکت میشد، اما تلاش میکرد دوباره بیاید بغلت. وقتی میگرفتیاش گریه میکرد. این حالم را بد میکرد.
_ چقدر این بچه مامانیه! دو دقیقه هم بغل من نمیمونه!
_ عوضش این یکی باباییه!
سعی میکردم با گفتن این حرف ها، به خودم دلداری بدهم. در آخرین لحظه عمیقا نگاهت کردم. چقدر لباس سبزی که پوشیده بودی به تو میامد! چقدر قدت بلند شده بود و شانه هایت پهن و صورتت نورانی.
...
با شنیدن پیامکی که ارسال شد گوشی را باز کردم.
_ رسیدی؟
_ بله.
_ خدارو شکر!
تازه رسیده بودم ایران.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
آقاي امام حسین!
گر کسی عاشقِ رخسارِ تو باشد چه کند
طالب دولتِ دیدارِ تو باشد چه کند؟
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن (ع)
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿محور همه فعالیتهایش نماز بود؛
ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند.بیشتر هم به جماعت و در مسجد میخواند.
|شهید ابراهیم هادی|
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+دوست دارم همنام تو باشم ...🌱
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨نگذارید یاد شهدا به فراموشی سپرده بشه
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
چه زیبا گفت شهید سید مجتبی علمدار:
چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه؛
ای شهیدان، از همان لحظهای که تقدیر ما را از شما جدا کرد یاد شما، خاطرههای دنیای پاک شما امید حیاتمان گشته ...
ما به عشق شما زندهایم و به امید وصل کوی شما زندهایم.
#شهدادلایماتنگهبراتون
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
یادتباشه_قسمتسیوهشتم_1.m4a
1.74M
🎧| کتاب صوتی | #یادت_باشد ...
✨زندگینامه شهید مدافعحرم "حمیدسیاهکالیمرادی"
📕| قسمت سیوهشتم
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📔| #اسمتومصطفاست | قسمتصدوهفتادوپنج
گوشی را خاموش کردم و به بچه ها رسیدم. ساک هارا باز و وسایل را جا به جا کردم.
صبح با صدای پیام بیدار شدم: «نمیخوای بیداری بشی؟»
_ تازه بیدار شدم. خیلی خسته بودم!
_ مگه با شتر مسافرت کردی!
_ با محمدعلی برگشتم که پدرم رو توی هواپیما درآورد. هواپیما هم چهار ساعت و نیم تأخیر داشت.
از ساعت هفت درای هواپیما رو بستن و موتور خاموش. نمیدونی چقدر گرم بود! این بچه هم مدام جیغ میزد. هواپیما که میخواست پرواز کنه خودمم کم آورده بودم و بیحال شده بودم. خدا پدر مادر خانم صابری رو بیامرزه که بچه رو گرفت و دوید انتهای هواپیما تا اون رو آروم کنه. چند تا مهماندار فقط بچه رو باد میزدند، چون کل مسیر بیتابی کرد. خونه هم رسیدیم همینطور!
کمی باهم صحبت کردیم. باز دوری، باز فاصله و باز امید به هم رسیدن. روزها از پی هم یکی یکی میرفتند و من امید داشتم با تمام شدن هر روز، یک قدم به تو نزدیکتر شوم. نمیتوانستم با تو حرف نزنم. زمان میگذشت و چون زیاد با تو صحبت میکردم، دوبار از طرف مخابرات تلفنم قطع شد. باید برای رفتن به هرجا و هرکاری از تو اجازه میگرفتم. گاهی که این ارتباط قطع میشد، دست به هیچ کاری نمیزدم تا وقتی که صدایت را میشنیدم. آن وقت یک نفس حرف میزدم. میگفتی: «فاطمه هم به تو رفته. موبهمو! پله اول، پله دوم!»
زودرنج و عصبی شده بودم و حساسیتم بالا رفته بود. شده بودم گل قهر و ناز، به کلامی میرنجیدم و در خودم فرومیریختم. شب تولد سارا، بچه خواهرت بود. همه بودند.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
🤲🏻 اعمال شب و روز عرفه
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
صلی الله علیک
یه سلام که میدم
رو به حرم
به حرم میرسه پای دلم..♥️
[السلام علیک یا اباعبدلله]
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
📿برادر قَدَمي، از هم رزمان و همكاران شهيد سيد مرتضي آويني مي گويد: «در ايامي كه شبانه روز براي تدوين و مونتاژ در صدا و سيما بوديم، به محض اينكه وقت نماز مي رسيد، همين كه قرآن شروع مي شد، سيد، قلم را زمين مي گذاشت، لباس را مي پوشيد و بچه ها را صدا مي كرد: حركت كنيد كه وقت نماز است.
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran