فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌸امروز یادمان باشد
برای شاد بودن
هزاران علت وجود دارد
غصه ها بی ریشه هستند ❗️
اجازه رشد به این علفهای هرزه
را در باغ زندگی مان
ندهیــــــم🌸
باغ زندگیتون همیشه آباد 🌸🍃
🌴 #نمازاولوقت
🌷از شهید صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود…
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همه_ببینند
#کلیپ_فووووووق_العاده
🚨 وقتی حاج قاسم ، فرهنگ تشریفاتی امروز را به چالش میکشد!
#جان_فدا
#حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
🔸 #هنر_رفاقت
⚠️حساسیت بیش از حد!
گهگاهی حساسیت بیش از حد در محبت
باعث می شود که آرامش در رفاقت را از دست بدهیم،😢
برای مثال، یکسره رفیق خود را سرزنش کنم که چرا به من محبت نمی کنی، تو قدرشناس نیستی،😒
در حالی که در واقع او محبت می کند و من بیش از اندازه حساس شده ام.🙁
این باعث می شود که آرامش، که عنصر شیرین کننده رابطه بوده، از دست برود.🍃
چرا که یکطرف رابطه دائما احساس میکند رفیق من دائما به من گیر الکی میدهد. همیشه ناراضی است. آن طرف رابطه هم دائما فکر میکند رفیق من فقط دارد ماستمالی میکند و عذر میآورد و این احساس دوطرفه به معنای تنش است که به صلاح رابطه نیست. #هنر_ارتباط را بیاموزیم.👬
❗️البته به شرطی که این حساسیت واقعا بیمورد باشد. در غیر این صورت نارضایتی یکی از طرفین بی مورد نیست و طرف مقابل خود را باید اصلاح کند!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 میدونید اولین درسی که شهدا یادمون دادن چیه؟
🔰 #حاج_حسین_یکتا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
در ماجرای قتل عثمان
دو گزینه مورد بررسی بود؛
آبروی علی و کشته نشدن عثمان،
حال کدام مهمتر است؟
آبروی علی یا کشته نشدن خلیفه؟!
در اینجا کشته نشدن عثمان
اهمیت بیشتری داشت
زیرا علی تمام تلاش خود را کرد
که عثمان کشته نشود
حتی گفته بود که قتل خلیفه
فتنه در پی دارد،
عدهای به علی "چشم" گفتند
و عدهای بی بصیرت از یاران
باعث کشته شدن خلیفه شدند
که بعد از آن خلیفه کُشی باب شد...!
_تعصب بیجا، عدم تشخیص درست ما
و عدم تبعیت از حرف امام
در همهی #شرایط ؛
سبب میشود با دست خودمان
امام خود را بکُشیم!!!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
#تلنگرانه
🌱میگفت:
نمیخواد یه شبه بشی آیتاللّه بهجت
قدم به قدم از خدا دور شدی
قدم به قدم باید برگردی به خدا..
کوچیک کوچیک ترک کن..
یکی یکی خطاها رو دور کن..
یکی یکی اصلاح کن خودتو...
نماز نمیخوندی، حالا شروع کن به خوندن
کمکم سعی کن یکی یکی نمازهاتو بخونی
بعد کم کم نماز صبحم پا میشی..
بعد کم کم سروقتش نماز میخونی..
بعد کم کم اضافه میکنی بهش..
واسه رسیدن به خـ💓ـدا،
اولین قدمو بردار...
#شبتون_بهشت🌙
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
عذرخواهی میکنم بابت تعلل در گذاشتن داستان
دو قسمت بیست و یکم
و بیست و دوم
تا دقایقی دیگر
خادم الشهدا(عباس دانشگر۳۰)
"بدلیل امنیتی نام راوی وکشورش اعلام نمیشود" قسمت بیستم: در تقابل اندیشه ها محرم تمام شد اما هیچ
قسمت بیست و یک:
شفایم بده
اون جمعه هم عین روزهای قبل،بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت و پتو رو کشیدم روی سرم و سعی میکردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم.
حدود ساعت پنج بود ،چشمهام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچههای افغانستان اومد سراغم و گفت:
پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون.
با ناراحتی گفتم:
برو بزار بخوابم، حوصله ندارم .
خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد .دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون.
با چند تا دیگه از بچهها ریختن سرم. هر چی دست و پا زدم و داد و بیداد کردم، به جایی نرسید .به زور من رو با خودشون بردن .
چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم .
با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم .
میخواستم برگردم ... دوباره جلوم رو گرفتن .
حالم خراب بود ... دیگه هیچی برام مهم نبود .سرشون داد زدم که:
ولم کنید. چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ولم کنید برم. من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم. همه این بلاها از اینجا شروع شد ... از همین نقطه ... از همین حرم ... اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمیگشتم، الان حالم این نبود ... بیچارهام کردید ... دیوونهام کردید ... ولم کنید .
امام رضا، دیوونههایی مثل تو رو شفا میده ... اینو گفت و دوباره دستم رو محکم گرفت ...
➖➖➖➖
داستان پسر وهابی کلیک کنید
https://eitaa.com/khademoshohadajahrom
قسمت بیست و دوم:
برایت ندبه می خوانم
دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم.
رفتیم توی حرم; یه گوشه خودمو ول کردم و تکیه دادم به دیوار. دعای ندبه شروع شد.
با حمد و ستایش خدا و نبوت پیامبر،شروع شد و ادامه پیدا کرد.
پله پله جلو میومد و اهل بیت پیامبر و وارثان ایشون رو یکی یکی معرفی میکرد .
شروع شد ... تمام مطالبی که خوندم، توحید ،خدا، همزمان با حمد الهی; سیره و وقایع زندگی پیامبر توی بخش نبوت .حضرت علی ... فاطمه زهرا...
با هر فراز، تمام مطالبی رو که خونده بودم مثل فیلم از مقابل چشمم عبور میکرد.
نبوت پیامبر، وفات پیامبر، امامعلی ، امامحسن ، امامحسین...
لحظه به لحظه و با عبور این مطالب، ذهنم داشت مطالب رو کنار هم میچید ... از بین تناقضها و درگیریها و سردرگمیها، جوابهای صحیح رو پیدا میکرد.
ضربان قلبم هر لحظه تندتر میشد...سنگینی عجیبی گلو و سینهام رو پر کرده بود و هر لحظه فشارش بیشتر میشد...
دقیقه ها با سرعت سپری میشدند...دیگه متوجه هیچ چیز نمیشدم ...تمام صداهایی که توی سرم میپیچید، لحظه به لحظه آرومتر میشد.
بچهها بهم ریخته بودن و منو تکان میدادن... اونها رو میدیدم ولی صداشون در حد لب زدن بود...
صدای قلبم و فرازهای آخر ندبه، تنها صوتی بود که گوشهام میشنید و توی سرم میپیچید...
کم کم فشار روی قلبم آرومتر شد ... اونقدر آروم ... که بدن بی حسم روی زمین افتاد ...
➖➖➖➖
داستان پسر وهابی
https://eitaa.com/khademoshohadajahrom