هدایت شده از برچشم بد لعنت
منطق شهید از یک طرف منطق عشق الهی است،و ازطرف دیگرمنطق اصلاح اجتماعی. دو شخصیت مصلح وعارف رااگرترکیب کنندوازآن هایک انسان به وجودبیاورندشهیدبه وجود می آید،
مسلم بن عوسجه به وجود می آید،
حبيب بن مظاهربه وجود می آید،
زهیربن قین به وجود می آید،
البته شهداهم دریک درجه نیستند.
این بزگوارشهیدگمنام به وجود می آید
نوکرتان:عباس شهبازی
هدایت شده از برچشم بد لعنت
اینجاست که مقام اصحاب اباعبدالله روشن میشود،هیچ اجباری نه ازناحیه دشمن که بگوییم درچنگال دشمن گرفتارند.-ونه ازناحیه ی حضرت - که مسئله تعهدبیعت بود-نداشتند. اباعبدالله به همه شان آزادی داد.
هدایت شده از برچشم بد لعنت
این آخرین آزمایش بود که اینها می بایست بشوند،وآزمایش شدند.
بعدازاینکه صددرصد تصمیم خودشان رااعلان کردند،آن وقت اباعبدالله پرده ازروی حقایق فردابرداشت وفرمود:پس به شما بگویم همه ی شما فردا شهیدخواهیدشد.
همه گفتند:الحمدلله رب العالمین
خداراشکرکه مافردا درراه فرزندپیغمبر خودمان شهید میشویم،خداراشکر!
هدایت شده از برچشم بد لعنت
یک به یک شروع کردندبه جواب دادن به آن حضرت، آقا! مارامرخص می فرمایید؟! مابرویم وشماراتنهابگذاریم؟! نه به خداقسم.
یک جان که قابل شما نیست؛ یک جان که درراه شماارزش ندارد
یکی گفت:من دلم می خواهدکه من رامی کشتند،جنازه ی من رامی سوختند،خاکسترم رابه باد می دادند،
باز 2مرتبه من زنده می شدم،باز درراه تو کشته میشدم، تا70 بارتکرارمیشد، یک بارکه چیزی نیست.
دیگری گفت:من دوست داشتم هزاربارمراپشت سر یکدیگر می کشتند، من هزارجان می داشتم وقربان تومی کردم.
اولین کسی که این راگفت،که دیگران دنبال سخن اورا گرفتند،برادرش(ابوالفضل) بود.
یعنی اول کسی که به سخن آمد واین اظهارات رابه زبان آورد،برادر رشیدش ابوالفضل العباس بود
بدئهم بذلک اخوه العباس بن علی بن ابی طالب (ع)
پشت سرآن حضرت، دیگران شبیه آن جمله هاراتکرارکردند.
خادمتان:عباس شهبازی
هدایت شده از برچشم بد لعنت
رازشهیدشدن:
اینجایک حساب است؛ اگرمنطق، منطق شهید نبود،این منطق می آمدکه خوب حالاکه حسین بن علی به هرحال کشته می شود،ماندن این همه افراد چه تاثیری داردجزاینکه اینهاهم کشته بشوند،
پس اینهادیگر چرا ماندند؟! اباعبدالله چرااجازه دادکه اینهابمانند؟
چرااینهارامجبور نکرد که بروند؟ چرانگفت چون کسی به شماکار نداردو ماندن شماهم به حال ما کوچک ترین فایده ای ندارد، تنهااثرش این است که شماهم جان خودرا ازدست بدهید، پس باید بروید،رفتن واجب است و ماندن حرام؟ اگرفردی مانندمابه جای امام حسین می بود وبرمسندشرع نشسته بود قلم برمی داشت ومی نوشت:
حکمْتُ به اینکه ماندن شما ازاین به بعدحرام ورفتن شماواجب است واگربمانید ازاین ساعت سفرشمامعصیت است ونمازخودراباید تمام بخوانیدنه قصر
اما امام حسین این کاررا نکرد. چرا این کاررانکرد وبرعکس، اعلام آمادگی آن هارابرای شهادت تقدیس و تکریم کرد؟ معلوم می شود منطق، منطق دیگری است. شهید احیانا برای حماسه آفرینی،برای تزریق خون به جامعه، برای نوربخشی به جامعه،برای حیات دادن به جامعه بایدشهیدشود.
این موردازآن مواردبود.
شهادت تنهابرای این نیست که دشمن مغلوب بشود؛ درشهادت حماسه آفرینی هم هست. اگرآن هادرآن روز شهیدنمی شدند، این یک دنیاحماسه کی به وجود می آمد؟! اگرچه هسته ی مرکزی،شهادت شخص اباعبدالله است، امااصحاب به شهادت اباعبدالله جلال وشکوه بیشتری دادند.
اگرآن هاضمیمه نشده بودند،شهادت حسین بن علی این عظمت واهمیت وشکوه راپیدا نمی کرد
که دهها صدها وبلکه هزارهاسال زنده بماند،مردم بیایند وگوش کنندو درس بیاموزند وروح بگیرند وبه حرکت آیند.
وسیعلم الذین ظلمواای منقلب ینقلبون
خادم شهیدگمنام:عباس شهبازی
نکته ای خیلی مهم
تربت شهید
فاطمه زهرا وقتی که پدربزرگوارشان دستورتسبیحات معروف رابه ایشان دادند
34بارالله اکبر، 33بارالحمدلله،33بارسبحان الله،
رفت سرقبرعموی بزرگوارش جناب حمزة بن عبدالمطلب وازتربت شهیدبرای خودتسبیح درست کرد. اینهامعنی دارد.
یعنی چه؟ خاک شهیدوقبرش محترم است.
انسان برای اینکه اذکارواورادخودرابشماردنیازمندبه سبحه تسبیح است؛ چه فرق می کندکه دانه های تسبیح ازسنگ باشدیاچوب یاخاک؟ وازهرخاکی بردارد برداشته است، ولی مااین راازخاک تربت شهیدبرمیداریم واین نوعی احترام به شهید وشهادت است؛ نوعی به رسمیت شناختن قداست شهادت است.
ماکه میخواهیم نمازبخوانیم و ازطرفی سجده برفرش وبرمطلق ماکول وملبوس راجایزنمی دانیم،باخود خاکی یاسنگی برمی داریم، ولی پیشوایان مابه ما گفته اندحالاکه بایدبرخاک سجده کردبهترکه آن خاک ازخاک تربت شهیدان باشد؛ اگربتوانیم، ازخاک کربلابرای خودتهیه کنیدکه بوی شهیدی دهد؛ یعنی توکه خدارا عبادت می کنی سربر روی هرخاکی بگذاری نمازت درست است ولی اگر برروی آن خاکی بگذاری که تماس کوچکی،قرابت کوچکی،همسایگی کوچکی باشهیدداردوبوی شهید می دهد اجر وثواب توصدبرابرمیشود
امام فرمود:سجده کنید بر تربت جدم حسین بن علی، که نمازی که برآن تربت مقدس سجده کرده اید،حجابهای هفتگانه راپاره می کند. یعنی ارزش شهیدرادرک بکن! خاک تربت اوبه نمازتو ارزش می دهد.
نوکرتان:عباس شهبازی
دومایه ی دلخوشی امام
حسین (ع) درشب عاشورا روز عاشورا دوتادلخوشی دارد؛ دلخوشی بزرگش به اهل بیت است که میبیندقدم به قدمش دارند می آیند،ازآن طفل کوچکش گرفته تافردبزرگش.
دلخوشی دیگرش بر اصحاب باوفایش هست که می بیند کوچکترین نقطه ضعفی ندارند. فرداکه روزعاشورا می شود،یک نفرازاینهافرارنکرد،یک نفرازاینها به دشمن ملحق نشد،ولی از
دشمن افرادی رابه خود جذب کردند،هم درشب عاشورا دشمن رامجذوب خودشان کردند،که(حربن یزید ریاحی یکی ازآن هاست؛ سی نفردرشب عاشورا آمدندملحق شدند.
اینهامایه های دلخوشی اباعبدالله بود.
منطق شهید از یک طرف منطق عشق الهی است،و ازطرف دیگرمنطق اصلاح اجتماعی. دو شخصیت مصلح وعارف رااگرترکیب کنندوازآن هایک انسان به وجودبیاورندشهیدبه وجود می آید،
مسلم بن عوسجه به وجود می آید،
حبيب بن مظاهربه وجود می آید،
زهیربن قین به وجود می آید،
البته شهداهم دریک درجه نیستند.
این بزگوارشهیدگمنام به وجود می آید
نوکرتان:عباس شهبازی
اینجاست که مقام اصحاب اباعبدالله روشن میشود،هیچ اجباری نه ازناحیه دشمن که بگوییم درچنگال دشمن گرفتارند.-ونه ازناحیه ی حضرت - که مسئله تعهدبیعت بود-نداشتند. اباعبدالله به همه شان آزادی داد.
این آخرین آزمایش بود که اینها می بایست بشوند،وآزمایش شدند.
بعدازاینکه صددرصد تصمیم خودشان رااعلان کردند،آن وقت اباعبدالله پرده ازروی حقایق فردابرداشت وفرمود:پس به شما بگویم همه ی شما فردا شهیدخواهیدشد.
همه گفتند:الحمدلله رب العالمین
خداراشکرکه مافردا درراه فرزندپیغمبر خودمان شهید میشویم،خداراشکر!
یک به یک شروع کردندبه جواب دادن به آن حضرت، آقا! مارامرخص می فرمایید؟! مابرویم وشماراتنهابگذاریم؟! نه به خداقسم.
یک جان که قابل شما نیست؛ یک جان که درراه شماارزش ندارد
یکی گفت:من دلم می خواهدکه من رامی کشتند،جنازه ی من رامی سوختند،خاکسترم رابه باد می دادند،
باز 2مرتبه من زنده می شدم،باز درراه تو کشته میشدم، تا70 بارتکرارمیشد، یک بارکه چیزی نیست.
دیگری گفت:من دوست داشتم هزاربارمراپشت سر یکدیگر می کشتند، من هزارجان می داشتم وقربان تومی کردم.
اولین کسی که این راگفت،که دیگران دنبال سخن اورا گرفتند،برادرش(ابوالفضل) بود.
یعنی اول کسی که به سخن آمد واین اظهارات رابه زبان آورد،برادر رشیدش ابوالفضل العباس بود
بدئهم بذلک اخوه العباس بن علی بن ابی طالب (ع)
پشت سرآن حضرت، دیگران شبیه آن جمله هاراتکرارکردند.
خادمتان:عباس شهبازی
رازشهیدشدن:
اینجایک حساب است؛ اگرمنطق، منطق شهید نبود،این منطق می آمدکه خوب حالاکه حسین بن علی به هرحال کشته می شود،ماندن این همه افراد چه تاثیری داردجزاینکه اینهاهم کشته بشوند،
پس اینهادیگر چرا ماندند؟! اباعبدالله چرااجازه دادکه اینهابمانند؟
چرااینهارامجبور نکرد که بروند؟ چرانگفت چون کسی به شماکار نداردو ماندن شماهم به حال ما کوچک ترین فایده ای ندارد، تنهااثرش این است که شماهم جان خودرا ازدست بدهید، پس باید بروید،رفتن واجب است و ماندن حرام؟ اگرفردی مانندمابه جای امام حسین می بود وبرمسندشرع نشسته بود قلم برمی داشت ومی نوشت:
حکمْتُ به اینکه ماندن شما ازاین به بعدحرام ورفتن شماواجب است واگربمانید ازاین ساعت سفرشمامعصیت است ونمازخودراباید تمام بخوانیدنه قصر
اما امام حسین این کاررا نکرد. چرا این کاررانکرد وبرعکس، اعلام آمادگی آن هارابرای شهادت تقدیس و تکریم کرد؟ معلوم می شود منطق، منطق دیگری است. شهید احیانا برای حماسه آفرینی،برای تزریق خون به جامعه، برای نوربخشی به جامعه،برای حیات دادن به جامعه بایدشهیدشود.
این موردازآن مواردبود.
شهادت تنهابرای این نیست که دشمن مغلوب بشود؛ درشهادت حماسه آفرینی هم هست. اگرآن هادرآن روز شهیدنمی شدند، این یک دنیاحماسه کی به وجود می آمد؟! اگرچه هسته ی مرکزی،شهادت شخص اباعبدالله است، امااصحاب به شهادت اباعبدالله جلال وشکوه بیشتری دادند.
اگرآن هاضمیمه نشده بودند،شهادت حسین بن علی این عظمت واهمیت وشکوه راپیدا نمی کرد
که دهها صدها وبلکه هزارهاسال زنده بماند،مردم بیایند وگوش کنندو درس بیاموزند وروح بگیرند وبه حرکت آیند.
وسیعلم الذین ظلمواای منقلب ینقلبون
خادم شهیدگمنام:عباس شهبازی