eitaa logo
. درخفاي‌خویش .
1.1هزار دنبال‌کننده
577 عکس
141 ویدیو
5 فایل
~ یٰ اللھ . مظلومِ‌مردمیم‌ولی‌درخفاي‌خویش درگیرتوبھ‌های‌مدام‌ومکرریم . کپی ؟ نه مؤمن فوروارد قشنگ تره . قُل ، - https://daigo.ir/secret/66148974 - https://harfeto.timefriend.net/17117375063245 .
مشاهده در ایتا
دانلود
چیزی برای از دست دادن نمانده، گویی به انتها رسیدم .
از آن شبِ سردِ خزان شب‌ها گذشته .
حالا برعکس همه ، من مشکلم اینه که پیاما رو زود سین میکنم و جواب میدم و باید تمرین کنم این همه در دسترس بودنِ دائمی هم خوب نیست .
‌‌ ‌ ‌چشمایت چه؟ آنها هم دروغ می‌گفتند؟ .
قشنگ ترین بخشِ سیومسیج ایتامم مربوط میشه به هر سال نزدیکایِ عیدغدیر .
از اونجایی که برای هر انسان دست به قلمی خونده شدن نوشتش قشنگه
- پرسید: حالا چرا سوسنِ سفید؟ گفتم: وقتی از جلوی یک گل‌فروشی می‌گذشتم، صاحبش شاخه‌ای از سوسن‌ها را مقابلم گرفت؛ به امیدِ اینکه خوش‌بختی بیاورد. لبخندی زد و مشغول به کارِ خودش شد؛ و ذهنِ من مشغولِ یادآوری هر آنچه که آن سوسنِ لعنتی با خودش آورده بود و هیچ‌کدامش خوش‌بختی نبود.. چرا نپرسیدی آن خوش‌بختی چه‌بود؟ اصلاً بود یا نبود؟ نپرسیدی و من نگفتم که تا پایان روز، چشم از شاخه‌ی سوسن بر نداشتم. نگفتم لبخندِ صاحبِ گل‌فروشی را چندین بار در ذهنم مرور کردم و هربار، قلبم مثل بستنی آب شد و ریخت کفِ زمین. نگفتم هربار که از آن مسیر گذشتم، شاخه‌گلی نصیبم شد و بعدها همین شاخه‌ی گل، شد قدم زدن‌های طولانی در ولیعصرِ تهران. شد زیر و رو کردن کتاب‌فروشی های انقلاب و خریدن هر کتابی که حتی ذره‌ای عشق میانش دویده بود. شد چه‌قدر سبز به تو می‌آید و آبی بیشتر.. نپرسیدی و نگفتم وقتی در اولین صفحه از کتابِ اشعارِ فروغ، نوشت برای همیشه دوستت خواهم داشت، چگونه هزاران پرنده‌ی سفید از قلبم راهیِ آسمان شدند. چگونه پیچک‌های وحشی از میانِ انگشتانم گذشتند و دستانش را در بر گرفتند.. نپرسیدی و نگفتم که صاحبِ آن گل‌فروشی غریبه نبود! آسمانی بود برای پرنده‌ی کوچکی که می‌خواست بداند پرواز چگونه است. آسمانی امن و آبی و مطلوب. اما یک‌روز ابرهای سیاه، آبیِ آسمان را ربودند. آفتابش نور را از پرنده‌ی کوچک دریغ کرد. باران بارید؛ آنقدر زیاد که پرنده‌ی بیچاره غرق شد.. ابرها که کنار رفتند، آسمان جولانگاهِ پرندگان دیگر شده بود. نپرسیدی اما آن سوسنِ سفید، شد آغازِ سیاه‌ترین روزهای من. خوش‌بختی که نیاورد هیچ، همه‌چیز را نیز با خودش برد. همه‌چیز به جز کالبدِ بی‌جانِ پرنده‌ای که دل به آسمانش بسته بود.. - مسیح‌آ ✍️
- شب ویرانه هایش بر سرم آوار است .
و من تنهام ، در احاطه‌یِ همه‌یِ آن‌ها که رفته‌اند .
حاجی حواست بهمون هست دیگه نه؟(: