🍃🌸
"یادِ بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛
با اینکه نیستن، با اینکه رفتن...
ولی هیچ وقت خاطرهشون تموم نمیشه"
گفتم: ولی همین که نیستش...
کمکم همه چی تموم میشه.
گفت: بودنِ بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه.
#بابک_زمانی🌱
{نمیدونم با چه گویشی حرف میزنه ولی میشه با صداش زندگی کرد...🌿🤍..
:)
🍃🌸
شب که می رسد،
خوش خیم ترین دلتنگی ها هم...
عود می کنند..
#به_وقتِ_دلتنگی🌱
#زهرا_سرکارراه
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین... ۱۳۵ روز مونده به اربعین... 🌸🌸🌸 فرهنگ اربعین ....فرهنگ نجات بخش
🌾دقت کردین....
۱۳۴روز مونده به اربعین...
🍃🌸
نگاهت طعمِ زندگی میدهد
مثلِ طعم چای دارچینِ مادربزرگ
بویِ نانِ تازهیِ وسط سفره
یا همان بویِ نمِ باران میان کوچههایِ کاهگلی
اصلاً نگاهِ تُ همیشه طعمِ دلشورههایِ اتفاقات شیرین است...
👌👌به به🌱
🍃🌸
در چشمهایت
جنگجویی مغول کمین کرده
جرات نمی کنم
دوستت نداشته باشم.....
🍃🌸
به گفتن نيست، هميشه چشمای آدم همهی
ناگفتهها رو داد میزنن. فقط كافيه چند ثانيه بهشون خيره بشی.
من فكر میكنم اگر كسی حرفت رو از توی چشمات
نتونه بخونه، به زبون هم بياری متوجه نمیشه.
بعضی حرفا رو نبايد گفت.
بعضی حرفا رو نبايد شنيد.
بعضی حرفا رو بايد سير تماشا كرد...
چشمای آدم، دروغ نمیگن...
#پویا_جمشیدی🌱
🍃🌸
آنباد؛
که آغشته
بہبویِ نفس توست
ازکوچه ی ما
کاش..،
گذرداشته باشد...🍃
🌈🍃
نمی دانم چرا؛
اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی
گاهی به حال خویش
می گریم ...😢
#فاضل_نظری🌱
@khaharan_gharib
🌈🍃
افتاده ام به دام بلایی به نام #عشق...
ختم به خیر میشود این ماجرا به #تو
#طاهره_اباذری_هریس 🌱
@khaharan_gharib
🌈🍃
عین مرگ است
اگر بی #تو بخواهد برود
او که از جانِ خودت
دوست ترش میداری...
#عليرضا_آذر🌱
🌱
بیم آن دارم که زیاد
با تو سخن بگویم
مبادا خسته شوی...
و بیم آن دارم که سکوت کنم
مبادا گمان کنی که دیگر برای قلبم مهم نیستی
#نزار_قبانی♥🌈
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌱 بیم آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم مبادا خسته شوی... و بیم آن دارم که سکوت کنم مبادا گمان کنی که
{وضعیتِ موجودِ بین من و اعضای جان...
🚶♀🚶♀🚶♀🚶♀💔
🌱
انتظار قشنگ است
وقتی میدانی
خدا جایی
دلی را
بیقرار بیقراری های تو کرده!
#عادل_دانتیسم♥🌈
🌱
دانی از زندگی چه میخواهم؟
من ، تو باشم
پای تا سر تو!
زندگی گر هزار باره بُوَد
بار دیگر تو
بار دیگر تو!
#فروغ_فرخزاد♥🌈
@khaharan_gharib🍃
🌈🍃
عهد بستی آنچه
بین ماست ابدیست
یادم رفت که بپرسم آیا
#عشق را می گویی
یا رنج را...؟
#نزار_قبانی🌱
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_یکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
💠 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💠 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khaharan_gharib
هدایت شده از •°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره...
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
🍃🌿
من نه عاشق بودم،
ونه دلداده به گيسوی بلند
و نه آلوده به افکار پليد...
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا
از پس ديوانگی ام ميفهميد...♥️
#جبران_خلیل_جبران
[شماهم وقتی ازش ناراحتین ؛ بغض میکنین... یا فقط من اینطوریم؟!...]
نزار قبانی میگه:♥
« زن اگر دوستت داشته باشد،
می تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه، از پاریس به پیشت بیاید.
و اگر قلبش را به روی تو ببندد،
خسته تر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد...🤍🌿 »
🌸🌱
♥🌿
{میخواستم شماره اش را بگیرم ،
بگویم : میشود قلبم را همانطور
که تقدیمت کردم پس بیاوری ؟!
همانطور کادو پیچ شده و زیبا ...
بدون هیچ شکستگی ،خالی از هر حس دل تنگی کشنده ای.
اما!
دستهایم از گرفتن شماره ای که خاموش بود ،ناتوان بودند ...
#میم_گ