•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین.... ۱۲۸روز مونده به اربعین ❤️❤️❤️ خوشا راهی که پایانش تو باشی🌱
🌾دقت کردین...
۱۲۷روز مونده به اربعین...
🌸🌸🌸
هَر شَب دِلَم
حَوالی ایوان کَربَلاست
عاشِق هَمیشه
بی سَر و سامانِ کربَلاست...
🕊🕊
[شانه در شانه همه شور حسینی داریم
سوزها بر جگر از هجر خمینی داریم
#محمدحسن_حسین_زاده
#برای_امام
#امام_خمینی
#نحن_أبناء_الخمینی
🍃🌸
محبوب من!
دوست داشتن شما حقِ من است. من پیشتر از همه عاشق های عالم، جانم را بیعانه گذاشتم. اینها را که می گویم، سالها در دهان قایم کرده بودم. کنار ترس ها و لرزهایم.
محبوب من! رسید بیعانه من،
گوشه نگاه شماست...
#محمد_صالح_علاء🌱
@khaharan_gharib
🍃🌸
من که جز هم نفسی
با تو ندارم هوسی
باوجود #تو❤️
چرا دل بسپارم به کسی؟؟؟
#فاضل_نظری🌱
@khaharan_gharib
🍃🌸
من همیشه که به تو فکر نمیکنم؛
مثلا هر وقت کتاب میخوانم،
بعد هی یک بند را نمیفهمم
و از اول میخوانم یعنی دارم
به تو فکر میکنم...
یا وقت هایی که غذا شور میشود،
یا مثلا آخرِ یک مسیر میفهمم که اشتباه آمده ام!
همیشگی که نیست...
فوقِ فوق اش روزی بیست و پنج ساعت!!!
#مریم_قهرمانلو🌱
[همین که سعی میکنه از ناراحتی درت بیاره ارزش داره حتی اگه نتونه..]
“♥”
{چرا ما چشمانمان را میبندیم وقتی :
میبوسیم
بغل میکنیم
دعا میکنیم
گریه میکنیم
رویا میبینیم
گوش میدیم
و استشمام میکنیم
چون که زیباترین چیزها در زندگی ،
قابل دیدن نیستند !
بلکه به وسیله قلب حس میشوند !
[چقدر میتونه سخت باشه، جایی دعوت باشی که مطمئنی اونم دعوته؛ و تو حتی تحملِ نگاه کردن به چشماشو هم نداری!]
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khaharan_gharib
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
جز یاد تو در خاطر من نگذرد،ای جان❤️ #به_وقتِ_دلتنگی🌱
#آقا_جــان_دلتنگم 💔
این بارِگنه حال مرا بد کرده
انگار که ارباب مرا رد کرده...
یارب دلِ من پیش #حسین است ولی
بدجور #دلم_هوای_مَشهد کرده...
#به_وقت _دلتنگی 🌱
🍃🌸
حَــرَمت باز شده شـوقِ لِقـایــت داریـم
باز هم صَحن گوهَرشاد، سَحَر، ذِکر فَرَج...
#یارئوف ❤️
هدایت شده از •°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره...
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🍃🌸 حَــرَمت باز شده شـوقِ لِقـایــت داریـم باز هم صَحن گوهَرشاد، سَحَر، ذِکر فَرَج... #یارئوف ❤️
#کبوتر_حرم_سلطان❤️
با باز شدن درب حرم این شده حرفم...
خیلی وقته حرم امام رضا نرفتم....😔
#یا_غریب_الغربا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی ❤️
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین... ۱۲۷روز مونده به اربعین... 🌸🌸🌸 هَر شَب دِلَم حَوالی ایوان کَربَلاست عاشِق هَ
🌾دقت کردین....
۱۲۶روز مونده به اربعین...
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
از تمام عشقمان، فاصله اش سهم من است...
این...
همان سخت ترین
قسمتِ عاشق شدن است؛❤️
🍃🌸
پنج شنبه ، دلبرانه ترین روزِ خداست !
از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب ...
شبیه دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش ،
هر کدام را که برداری ، فرقی ندارد ؛
همه اش خیر است ...
پنج شنبه ؛
باید پنجره را باز کرد ، چشم ها را بست و نفس کشید ...
باید نفس کشید فراغتِ پایانِ هفته را ...
#نرگس_صرافیان_طوفان🌱
*حالِ خوب🌈
🍃🌸
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد...
#حسین_منزوی🌱
🍃🌸
دل به دلدارسپردن کار هردلدار نیست
ما به #تو
جان می سپاریم
دل که قابلدار نیست....
@khaharan_gharib
🍃🌸
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشتهء خود را نمی داند کجا پنهان کند...
#نجمه_زارع🌱
🍃🌸
مرا با #عشق باکی از گزند زندگانی نیست
که هرگز اسکناس لای قرآن تا نخواهد خورد...
#سعید_صاحب_علم🌱