🌸🍃
بعضی عشقها مدت مدیدی طول می کشد. #عشق واقعی برای همیشه طول می کشد...
🌸🍃
خلق عشق مسئلهای نیست،
حفظ عشق مسئله است.
عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است.
عاشق شدن حرفه بچههاست،
عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران.
مهم، پنجاه سال بعد است؛
دوام عشق، دوام زیبایی و شکوه عشق!
#نادر_ابراهیمی
@khaharan_gharib
🌸🍃
هوایت می زند بر سر،
دلم دیوانه می گردد
چه عطری در هوایت هست؟!
نمیدانم نمیدانم ...
🌸🍃
اول معشوقهات بودم و آنقدر خوب بودی که عاشقت شدم و این میان فهمیدم وسط عاشقی، رفاقت با تو حال عجیبی دارد و رفیق تو بودن از همه چیز قشنگتر است
دیگر نمیدانم کی بود که شدی خانوادهام، شهرم، کشورم
هی میگذرد و هی من غرقتر میشوم و این میان من هم اصلا دست و پا نمیزنم و میگویم بگذار غرق بشوم و چه جایی بهتر از دریای عشق تو؟❤️
@khaharan_gharib
🌾و #خلاصه اینکه....
🌈🍃
عاشق شوید؛
زندگی به عشق است؛
عقل به آدم زندگی نمیدهد..!
#شهید_بهشتی
🌸🍃
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
#مولانا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
💠 بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای #انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khaharan_gharib
خدایا! ❤️کمکمان کن، خدایا! وکیلمان باش، خدایا! دستمان را بگیر، خدایا! پناهمان بده، خدایا! غفلتها و گناهها را از ما برطرف کن،
چه زیباست حال بنده ای که پروردگارش می گوید :من هوایت را ویژه دارم .🌱
هدایت شده از •°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره...
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
🌸🍃
جز تو چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد
#عليرضا_روشن
#به_وقتِ_دستها❤️
🌙🍃
شب است و باغچههای تهی
ز میخک من
و بــوی خاطـرهها در حیــــاط
کوچک من
به سکّه سکّه اشکــــــم تو را
خریدارم
تویی بهــــای پساندازهای
قلّک من
#سعید_بیابانکی
🌸🍃
از تو چه پنهان باز دلتنگ حسینم
خیلی هوای کربلا را دوست دارم
#به_وقتِ_دلتنگی❤️
🌸🍃
نجف و مشهد و قم، کاظمیه، مکّه، بقیع
همه خوبند ولی کرببلا خوب تر است...
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌸🍃 نجف و مشهد و قم، کاظمیه، مکّه، بقیع همه خوبند ولی کرببلا خوب تر است...
🌸🍃
گفتیم کربلا... دلمان بی هوا گرفت
آری دل غریبه و هر آشنا گرفت😔...
🌸🍃
ای خوش به حال آنکه ز دستان فاطمه❤️
یک اربعین زیارت کرببلا گرفت....
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌸🍃 ای خوش به حال آنکه ز دستان فاطمه❤️ یک اربعین زیارت کرببلا گرفت....
🌸🍃
آب و گل دل همه ی ما ز کربلاست
دلتنگِ کربلای توأم یابن فاطمه❤️
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین................ ۱۵۶روز مونده به اربعین... #به_وقتِ_دلتنگی❤️
🌾دقت کردین..........
۱۵۵روز مونده به اربعین...
🌸🍃
ماراچههراسازسخنخلق...؟؟
مجنونحسینیم❤️، توکلتعلی الله
@khaharan_gharib
🌸🍃
عاشق ها خوب می دانند هرچقدر آدم توی کارهای دیگر فراموشکار باشد ، در مواردی که مربوط به مشترک مورد نظر است حافظه ، از مغز و حافظه انیشتین هم بهتر جواب می دهد !
#سید_طه_صداقت
🌸🍃
عشق ،❤️
اگر چه می سوزاند،
اما جلای جان نیز هست.
لحظه ها را رنگین می کند.
#محمود_دولت_آبادی
@khaharan_gharib
🌸🍃
میبینی عشق چه قدرتی به آدم میدهد؟! یکهو پا میگذاری روی تمام چیزهایی که سالها راضی به تغییرشان نبودی ، هر کسی نداند خودت که بهتر میدانی از چه چیزهایی بخاطر هم دست کشیدیم و به چه چیزهایی علاقمند شدیم .
اصلا همه ی عاشق ها به دست معشوقه هایشان تغییر میکنند
خوب میشوند
بد میشوند
پیر میشوند
جوان میشوند..!
"عشق" ❤️قدرت انجام هرکاری را دارد
حتی تغییر دادن مردها و زن هایی که به هیچ صراطی مستقیم نیستند
جز صراط "عشق" !!
مارا به صراط عشق بسپارید ، خودمان عوض میشویم.
#نازنین_عابدین_پور
@khaharan_gharib
🌙🍃
روزه ام باربنای دیده ات وامی شود...
العجب ازآنهمه ذکری که درچشمان توست...
#آرش_شریعتی