eitaa logo
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
64 دنبال‌کننده
516 عکس
30 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 بعضی عشقها مدت مدیدی طول می کشد. واقعی برای همیشه طول می کشد...
🌸🍃 ‌خلق عشق مسئله‌ای نیست، حفظ عشق مسئله است. عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است. عاشق شدن حرفه بچه‌هاست، عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران. مهم، پنجاه سال بعد است؛ دوام عشق، دوام زیبایی و شکوه عشق! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@khaharan_gharib
🌾عاشق شدن آسونه ... در عشق پابرجا موندن سخته
🌸🍃 هوایت می زند بر سر، دلم دیوانه می گردد چه عطری در هوایت هست؟! نمیدانم نمیدانم ...
🌸🍃 اول معشوقه‌ات بودم و آنقدر خوب بودی که عاشقت شدم و این میان فهمیدم وسط عاشقی، رفاقت با تو حال عجیبی دارد و رفیق تو بودن از همه چیز قشنگ‌تر است دیگر نمی‌دانم کی بود که شدی خانواده‌ام، شهرم، کشورم هی میگذرد و هی من غرق‌تر می‌شوم و این میان من هم اصلا دست و پا نمیزنم و می‌گویم بگذار غرق بشوم و چه جایی بهتر از دریای عشق تو؟❤️ @khaharan_gharib
🌾و اینکه.... 🌈🍃 عاشق شوید؛ زندگی به عشق است؛ عقل به آدم زندگی نمیدهد..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مجروح به عشقیم و از آن شاد روانیم... اندر مرض عشق به جز عشق دوا نیست..
🌸🍃 در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش ‎‌‌‌
🌱 🌸🍃 ای کاش به افطارِ نگاهت برسانی دلِ ما را...
به وقت رمان🙂
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: @khaharan_gharib
خدایا! ❤️کمک‌‌مان کن، خدایا! وکیل‌‌مان باش، خدایا! دست‌‌مان را بگیر، خدایا! پناه‌‌مان بده، خدایا! غفلت‌‌ها و گناه‌‌ها را از ما برطرف کن، چه زیباست حال بنده ای که پروردگارش می گوید :من هوایت را ویژه دارم .🌱
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره... السلام علی الحسین السلام علی الحسین السلام علی الحسین
🌸🍃 جز تو چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌙🍃 شب است و باغچه‌‌های تهی ز میخک من و بــوی خاطـره‌‌ها در حیــــاط کوچک من به سکّه سکّه اشکــــــم تو را خریدارم تویی بهــــای پس‌اندازهای قلّک من
🌸🍃 از تو چه پنهان باز دلتنگ حسینم خیلی هوای کربلا را دوست دارم ❤️
🌸🍃 نجف و مشهد و قم، کاظمیه، مکّه، بقیع همه خوبند ولی کرببلا خوب تر است...
🌸🍃 ای خوش به حال آنکه ز دستان فاطمه❤️ یک اربعین زیارت کرببلا گرفت....
🌸🍃 ماراچه‌هراس‌ازسخن‌خلق...؟؟ مجنون‌حسینیم‌❤️، توکلت‌‌علی الله @khaharan_gharib
دعای روز دوازدهم ماه خدا🌱 ای نگهدارنده هراسندگان...❤️
🌸🍃 عاشق ها خوب می دانند هرچقدر آدم توی کارهای دیگر فراموشکار باشد ، در مواردی که مربوط به مشترک مورد نظر است حافظه ، از مغز و حافظه انیشتین هم بهتر جواب می دهد !
🌸🍃 عشق ،❤️ اگر چه می سوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظه ها را رنگین می کند. @khaharan_gharib
🌸🍃 میبینی عشق چه قدرتی به آدم میدهد؟! یکهو پا میگذاری روی تمام چیزهایی که سالها راضی به تغییرشان نبودی ، هر کسی نداند خودت که بهتر میدانی از چه چیزهایی بخاطر هم دست کشیدیم و به چه چیزهایی علاقمند شدیم . اصلا همه ی عاشق ها به دست معشوقه هایشان تغییر میکنند خوب میشوند بد میشوند پیر میشوند جوان میشوند..! "عشق" ❤️قدرت انجام هرکاری را دارد حتی تغییر دادن مردها و زن هایی که به هیچ صراطی مستقیم نیستند جز صراط "عشق" !! مارا به صراط عشق بسپارید ، خودمان عوض میشویم. @khaharan_gharib
🌙🍃 روزه ام باربنای دیده ات وامی شود... العجب ازآنهمه ذکری که درچشمان توست...
التماس دعاااا❤️لحظه افطار
قبول باشه ان شاءالله... 🌹😊
به وقت رمان🙂