•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
چقدررر دلتنگیا زیادن....
🌸🍃
گلزار کند عشقت ،
آن شورهی خاکی را...
#مولانا
🌸🍃
از خویش گریزانم و
سویِ تو شتابان
با این همه راهی به وصال #تو
ندارم...
#شفیعی_کدکنی
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
#به_وقتِ_دلتنگی.....💔 #یارئوف🌸
داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم:
" جان آقای خراسان" همه را بخشیدی...❤️
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین...... ۱۵۱روز مونده به اربعین...
🌾دقت کردین......
۱۵۰ روز مونده به اربعین...
شهادت چند تن از،ملوانان نیروی دریایی ارتش را تسلیت عرض میکنم 😔
شهادت.....💔
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
شهادت چند تن از،ملوانان نیروی دریایی ارتش را تسلیت عرض میکنم 😔 شهادت.....💔
زمین تحمل حضور مردای آسمونی رو نداره🌱
🌸🍃
وقتی دوريم!
همه چيز يجور ديگست!
نميشه رفت تا دمِ درِ خونش ، ديدش و برگشت...
نميشه قرارِ صبحونه فردا رو گذاشت!
نميشه گفت : فردا ميايی بريم تا بازار!
نميشه رفت ...
نميشه!
وقتی دوريم، به چيزای معمولی ديگه اونقدر رويايی ميشن كه يهو فكر می كنی وقتی نزديك بود خيلی خوب بود! معمولی نبود...
"دور نشين الهی از هم ..."
#صابر_ابر
🌸🍃
در عصرِ ما
همه همیشه دیر می رسند !
یکی به اتوبوس ،
یکی به قطار ،
یکی
به یکی ...
#رویا_شاه_حسین_زاده
@khaharan_gharib
🌸🍃
آنقدر جای خالیَت اینجـاست
که کنارم دراز می کشد
برایـم قصـه می گوید
سـر بر شانـه ام می گذارد
و گاه با هم گریـه می کنیم
آن قدر بـه نبودنت عادت کرده ام
که اگر یک روز بیـایی
دلـم برای جای خالیَت تنگ می شـود...!
#چیستا_یثربی
@khaharan_gharib
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khaharan_gharib
هدایت شده از •°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره...
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
🌸🍃
ايهام و استعاره...
و تمثيل و نقطه چين...
آسان که نيست...
شاعر #چشمان او شدن...
#محمدعلی_بهمنی
#چشمانش❤️
🌸🍃
از اول هر چه باشد تا آخر هم همان ميماند!
گاهى "تغيير" بى معنى ترين واژه ى دنياست
اكثرِ آدمهايى كه ميگويند عوض ميشوم نه تنها عوض نميشوند
بلكه همانى هم كه بودند را يادشان ميرود!
درست مثلِ لباسى كه فروشنده غالبمان كرده و
سالهاست قرار است در تنمان
"جا باز كند"،
اما هر روز بيشتر خفه مان ميكند!
#علی_قاضی_نظام 👌
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌸🍃 از اول هر چه باشد تا آخر هم همان ميماند! گاهى "تغيير" بى معنى ترين واژه ى دنياست اكثرِ آدمهايى كه
به فکر تغییر طرف مقابلتون نباشید به هیچ وجه ، چون نشدنیه🙂
🌸🍃
چقدر خوب است
آدم يكى را داشته باشد
كه هر روز بگويد
ديوانه
من #تو را ديوانه، ديوانه،
ديوانه وار دوست دارم!
#امیر_وجود
_چقدر میتونه عااالی باشه🌱🌈
🌸🍃
می توانم دنیا را یک دستی فتح کنم
به شرطی که
دست دیگرم را تو گرفته باشی..
#به_وقتِ_دستها❤️
@khaharan_gharib
🌸🍃
شـما،
در حريم کدام گُل
گلاب شدی
جنابِ عِـشــق ...؟!
#مسعود_کیمیایی
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین...... ۱۵۰ روز مونده به اربعین...
🌾دقت کردین.....
۱۴۹روز مونده به اربعین...
🌸🍃
شبی گفت هاتفي با لفظ ساده
بوَد ذکر علی فوق العباده
مزن بیهوده غیر از مرتضی دم
که همتای علی مادر نزاده
یاعلی مدد...
🌸🍃
تکیه کلام اغلب ماهاست یا علی
در شهر ما جز این کلماتی رواج نیست
از موقعی که ناد علی را بلد شدم
دیگر برای من مرضی لاعلاج نیست
این سنت تمامیه مادر بزرگهاست
با ذکر یا علی به عصا احتیاج نیست...
#یاعلی
🌾دنیا مکان ماندن ما نیست
بگذریم ...
_کاش از دنیا سکوی پرش بسازیم تو شبهای پیش رو🌸
*چقدر خوبه اگه غفلتمون کمتر بشه...یکی از غفلت های خود من شایددد گوشی،تلوزیون و...باشه