eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۹۰ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے حسابی تر از اینم مگه بود؟» به اندازه یک ا
ادامه قسمت۱۹۱ از کتاب وقتی وارد شدند، غربت و خلوت حرم خیلی به چشم می‌آمد. زینب با دیدن غربت حرم گفت: «روح‌الله خیلی مردی، خیلی مردونگی کردی. من اصلا از این کاری که کردی ناراضی نیستم. چی بهتر از اینکه با اون وضع فدایی حضرت زینب بشی.» به ضریح که رسید، بغضش ترکید. بلند بلند گریه کرد. خطاب به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: «یا حضرت زینب، همه زندگی من بود. من همه زندگیم رو یک جا دادم. منتی هم نیست، اما من جا موندم.» دردودل کردن با بانوی صبر و استقامت خیلی به او انرژی می‌داد. عصر همان روز هم رفتند زیارت سیده رقیه سلام الله علیها. هر وقت اسم حضرت رقیه سلام الله علیها می‌آمد، اشک در چشمان روح الله جمع می‌شد. زینب از شدت علاقه او به حضرت رقیه سلام الله علیها خبر داشت. در آن مکان نورانی برای روح الله زیارت عاشورا خواند و از حضرت رقیه سلام الله علیها مدد خواست. از سوریه که برگشت، خیلی آرام تر شده بود. غربت حرم حضرت زینب سلام الله علیها را که دیده بود، به روح الله حق می داد که به آنجا برود و فدایی حضرت بشود. با خود گفت: روح الله، می ارزید یه همچین اتفاقی برای زندگیمون بیفته. بعد از سوریه، سر مزار که رفت، همان جایی ایستاد که آن روز حاج سعید ایستاده بود. در حال خودش بود که پدرش زنگ زد و گفت: «حاج سعید هم شهید شده.» زینب شوکه شد. با خودش گفت:« اگه میدونستم حاج سعید هم شهید میشه، سفارش می کردم سلام من رو به روح الله برسونه.» به حال او غبطه می‌خورد که به شهدا رسیده است. زینب با روح الله قرار گذاشته بود هر وقت سر مزارش رفت، سر مزار مادر روح‌الله هم برود. اولین باری که این کار را کرد، اتفاق جالبی برایش افتاد. مثل روح الله نشست و با دقت مزار مادرش را شست. فاتحه ای خواند و بلند شد. وقتی می‌خواست سوار ماشین شود، روی شیشه ماشین عکس روح الله را دید که دارد به او لبخند می زند. با چشمان متعجب به تصویرش زل زده بود. اول شک کرد، اما وقتی نزدیک تر شد دید، خودش است. دستش را برای او تکان داد و گفت:« روح الله خودتی؟» دو رهگذری که آنجا بودند، برگشتند و نگاهش کردند. زینب سریع دستش را انداخت تا آنها فکر نکنند دیوانه شده است. یه لحظه حواسش پرت آنها شد. وقتی دوباره به شیشه نگاه کرد، تصویر روح الله محو شده بود. [هر روز با
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۹۱ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے وقتی وارد شدند، غربت و خلوت حرم خیلی به چش
ادامه قسمت۱۹۲ از کتاب اما مطمئن بود که او را دیده. حتی لباس‌های تنش را هم دیده بود که چی پوشیده. این اتفاق چند بار دیگر برایش پیش آمد و روح‌الله را دید که به او لبخند می‌زند. اگر او را هم نمی دید، در تمام لحظات حضورش را حس می کرد و لحظه لحظه با او زندگی می کرد. روح‌الله همیشه به زینب می‌گفت:« بیا برای خودمون باقیات الصالحات جمع کنیم. یه کاری بکنیم که بعد از مرگمون هم اون دنیا به کارمون بیاد.» به حال پدر و مادر امام خمینی غبطه می خورد و می گفت:« خوش به حال پدر و مادر امام خمینی. ببین چه پسری تربیت کردن که هنوز هم براشون باقیات الصالحات داره.» زینب به این فکر می‌کرد که حالا خود روح الله شهید شده و باقیات الصالحات پدر و مادرش شده و چقدر قشنگ به چیزی که میخواست رسیده بود. «ادامه فصل دوازدهم» چشمهایش را باز کرد. هنوز ضریح در دستانش بود. نمی‌دانست چقدر از زمان گذشته فقط می دانست تمام روزهای زندگی‌اش از ذهنش گذشته بود. صدای روح الله در عمق وجودش پیچید. _ زینب، اگه رفتیم کربلا، حاضری حلقه هامون رو بندازیم حرم؟ _ وای روح‌الله، معلومه که نه. حلقه های ازدواجمون تنها چیز مشترک بین من و توئه. چجوری ازش دل بکنم؟ _ ولی اگه حلقه هامون رو بندازیم حرم، عشقمون جاودانه میشه ها! _ نمیدونم. حالا بذار قسمت بشه بریم کربلا، اون موقع تصمیم می‌گیرم. بعد از شهادت روح‌الله، با خودش عهد کرد هر وقت کربلا قسمتش شد، حلقه هایشان را بیندازد داخل ضریح. کیسه ای را از قبل آماده کرده بود و روی آن نوشته بود: «این حلقه های من و همسر شهیدم است که در دفاع از حرم حضرت زینب «سلام الله علیها» شهید شد. فقط خرج ضریح شود.» حلقه هایش را از انگشتش بیرون آورد و درون کیسه انداخت. در کیسه را محکم کرد و آن را انداخت درون ضریح. با چشم مسیر عبورش را دنبال کرد. افتادند کنار قبر مطهر امام حسین «علیه السلام». رو به ضریح گفت: «امام حسین، حلقه های ازدواجم رو انداختم ضریح تا بگم از بهترین چیزای زندگیم گذاشتم برای شما. منتی هم نیست. روح الله همه زندگیم بود و حلقه‌های ازدواجمون تنها چیزی بود که بینمون مشترک بود. هر دوی اینها فدای شما.» آرامش عجیبی داشت که تا آن روز تجربه نکرده بود‌. در ازای تمام چیزهایی که داده بود، یک چیز گران بها به دست آورده بود. آن هم چیزی نبود، جز روح الله ابدی... [هر روز با
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 عزاداری‌قبیله طویریج که علامه بحرالعلوم رحمت الله علیه، حضرت ولیعصر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را بین ایشان سربرهنه و پا برهنه زیارت کرد که در حال عزاداری و هروله کنان راهی حرم است... یاااااحسین ،یا مولای 😭😭 ✅حتما ببینید و منتشر نمایید.
کهیعص وغروب... رسیده بودند به "ص" به عاشقانه ها... به صبر زینب! .... و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی! الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که الشمرّ... [برقعی]
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
کهیعص وغروب... رسیده بودند به "ص" به عاشقانه ها... به صبر زینب! .... و زنی محو تماشاست ز بالای بل
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود ... این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود ای کاش این روایت پر غم سند نداشت بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ  بود [محمدمهدی سیار]
عاشورای ۶۱ هجری، ۳۰ هزار نفر آمدند دست‌به‌دست هم دادند تا با فوت‌هایشان خورشید را خاموش کنند اما ١٣٨٢ سال است که خورشید تابنده‌تر از قبل می‌تابد. يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد(صف آیه ۸)
حالا که دل تنگ است از داغ جدایی یک روضه‌ی عباس می‌خوانم بیایی ..