eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🌻☘ 🌻☘ ☘ 📗رمان امنیتی رفیق #قسمت137 چهره حسین گشاده شد: - واقعا؟ آفرین. دمت گرم. خب حالا کی هست؟
☘🌻☘ 🌻☘ ☘ 📗رمان امنیتی رفیق * نیازی تندتند طول و عرض اتاقش را قدم می‌زد. در تمام طول خدمتش، هیچ‌وقت انقدر آشفته نبود. دائم حسابِ دودوتا چهارتا می‌کرد و می‌دید یک سر این معادله می‌لنگد. خودش هم نمی‌دانست کجا اشتباه کرده؛ اما خبر استعلام‌های امید درباره پیمان، به گوشش رسیده بود و می‌دانست این استعلام‌ها بی‌علت نیست و از علتش هم بوی خوبی نمی‌آمد. نیازی آدمِ ریسک کردن نبود؛ حتی یک احتمال کمرنگ هم می‌توانست نشانه خطر باشد. کنترل کولر گازی را برداشت و درجه‌اش را پایین‌تر آورد؛ گرمش بود. احساس می‌کرد این بار قرص هم نمی‌تواند به دادش برسد. ماجرا از احتمال گذشته بود. مدام از خودش می‌پرسید چرا زودتر نفهمید؟ گوشی را برداشت که به پیمان زنگ بزند؛ اما این کار را در این شرایط به صلاح ندید. دستانش می‌لرزیدند. گوشی ماهواره‌ای را درآورد و درحالی که داشت قبایش را درمی‌آورد، شماره‌ای را گرفت. صدای قرائت قرآن قبل از اذان مغرب که از مسجد نزدیک اداره می‌آمد، از پنجره عبور کرد و خودش را به اتاق نیازی رساند. همیشه این موقع، همه او را با آستین‌های بالا زده در وضوخانه اداره می‌دیدند؛ اما این بار انقدر بهم ریخته بود که اصلا صدای قرآن را نشنید. کسی که پشت خط بود، گوشی را برداشت. نیازی حتی یادش رفت سلام کند: - بیماری مریضمون مسری بود. من و سرپرستار هم مبتلا شدیم. باید بیایم برای درمان. اگه بمونیم حالمون بد می‌شه، ممکنه بمیریم. و از جا بلند شد. قبایش را روی چوب‌لباسی آویزان کرد و عمامه‌اش را هم. با کف دستش، موهای کم‌پشت روی سرش را کمی نظم داد و همزمان، به صحبت‌های مرد پشت خط گوش می‌داد. چندبار، هول‌هولکی «بله» و «باشه» گفت و تماس را قطع کرد. نگاهی به دور و برش انداخت و به حافظه‌اش فشار آورد؛ باید کاری می‌کرد؛ اما یادش نمی‌آمد چه کاری. بی‌خیال شد و خواست برود که چیزی یادش افتاد. دوست نداشت همین‌طوری برود؛ می‌خواست باعث و بانی‌اش را هم با خودش ببرد. می‌دانست حاج حسین فعلاً درباره او دست به اقدامی نخواهد زد؛ پس ماند تا حداقل، انتقامش را بگیرد و بعد برود. گوشی‌اش را در آورد و برای بهزاد پیامکی تایپ کرد. * دستور این بود که همه چیز تمام بشود؛ حسین هم قلباً همین را می‌خواست. خسته بود. دلش می‌خواست این پرونده که تمام شد، یک هفته کامل بگیرد بخوابد. می‌دانست شب پرکاری در انتظارش است و ممکن است نتواند برود خانه؛ برای همین، می‌خواست برای پنج دقیقه هم که شده، عطیه و نرگس را ببیند. نرگس دوید و در را برایش باز کرد. از بازگشت زودهنگام حسین به خانه ذوق‌زده شده بود. دوید و صدایش را بچگانه کرد: - سلام بابایی! حسین با دیدن نشاط نرگس و سر شوق آمد و از لحن بچگانه‌اش خندید. خیلی وقت بود از ته دلش نخندیده بود. نرگس را در آغوش گرفت و بوسید: - سلام دختر بابا. عطیه از آشپزخانه بیرون آمد؛ او هم از دیدن حسین در آن ساعت از روز شگفت‌زده شده بود و تجربه زندگی چندین‌ساله‌اش با حسین، به او می‌گفت این آمدن حسین به معنای ماموریتی طولانی ست. با این وجود، تصمیم گرفت از آن لحظات لذت ببرد: - سلام حسین آقا! چه عجب یادی از فقرا کردین! حسین که هنوز نرگس در آغوشش بود، دست آزادش را به نشانه احترام به سینه گذاشت: - سلام فرمانده! ما همیشه به یاد شماییم؛ ولی استکبار جهانی نمی‌ذاره در خدمتتون باشیم!
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🌻☘ 🌻☘ ☘ 📗رمان امنیتی رفیق #قسمت138 * نیازی تندتند طول و عرض اتاقش را قدم می‌زد. در تمام طول خدمت
☘🇮🇷☘ 🇮🇷☘ ☘ 📓رمان امنیتی رفیق عطیه خندید: - ای خدا لعنت کنه مستکبران عالم رو! حالا چایی می‌خوری یا شربت؟ - توی این هوای گرم کی چایی می‌خوره آخه؟ نرگس دوید در آشپزخانه: - بابایی دیشب کیک پختم، برم بیارم براتون؟ حسین رفت که آبی به صورتش بزند: - معلومه بابا. بیار ببینم! تجدید وضو کرد؛ نزدیک اذان مغرب بود. باید زودتر می‌رفت. نرگس شربت و کیک را که آورد، صدای پیامک گوشی حسین بلند شد. ابراهیمی بود: - قربان، یه مهمونی مهم هست امشب. فکر کنم مهمونای مهمی دعوت باشند. تشریف میارین؟ حسین تندتند تایپ کرد: - شما برید منم خودم رو می‌رسونم. و شربت و کیک را برداشت. عطیه گفت: - می‌گم...خیلی وقته بچه‌ها نیومدن خونه‌مون دور هم جمع بشیم. برای جمعه این هفته دعوتشون کنم؟ حسین واقعاً از بعدش خبر نداشت؛ نمی‌دانست تصمیم آن شب منجر به تمام شدن پرونده می‌شود یا کشدار شدنش؟ با این وجود، خودش هم دلش برای پسرها و عروس‌هایش تنگ شده بود: - شما که وضعیت من رو می‌دونی؛ معلوم نیست چی بشه؛ ولی بگو بیان، قدمشون بر چشم. منم ان‌شاءالله تا اون موقع این پرونده رو می‌بندم و مرخصی می‌گیرم و میام به آغوش گرم خانواده! نرگس ذوق کرد؛ اما عطیه هنوز دلش قرص نبود: - مطمئنی؟ دوباره یهو نگی باید برم ماموریت و استکبار جهانی کاسه کوزه مهمونی‌مون رو بریزه به هم؟ حسین با شرمندگی خندید: - نه عطیه خانم. قول می‌دم این بار بار آخرم باشه بدقولی می‌کنم. اصلاً خوبه برم بازنشسته کنم خودم رو؟ لب‌های عطیه کش آمد؛ گوشش از این وعده‌ها پر بود. حسین را می‌شناخت؛ می‌دانست آدمِ بازنشسته شدن نیست. با این وجود، دلش به این وعده گرم شد. هنوز لیوان شربت حسین تمام نشده بود که برایش پیامک آمد؛ این بار از امید: - قربان، تماسی که می‌خواستید رهگیری شد. حسین جواب نوشت: - میام اداره صحبت می‌کنیم. و از جا برخاست. همزمان با حسین، نرگس و عطیه هم بلند شدند. عطیه شاکی شد: - این استکبار جهانی نذاشت نیم‌ساعت بشه؟ حسین دست بر سینه گذاشت و خم شد: - من نوکر شمام فرمانده. برم پدر استکبار جهانی رو دربیارم و بیام. و با کمیل تماس گرفت که بیاید دنبالش. به اتاقش رفت تا نماز بخواند و لباس عوض کند. نمازش را که خواند، پیراهن آبی رنگش را از کمد در آورد؛ رنگ آبی‌اش او را به یاد چشمان سپهر می‌انداخت. چقدر دلش برای سپهر تنگ شده بود. چشمش خورد به دیوار اتاق و چلیپایی که دوستِ جانبازش با خط نستعلیق برایش نوشته بود: -آبی‌تر از آنیم که بی‌رنگ بمیریم، ما شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم، ما آمده بودیم که تا مرز رسیدن، همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم... .
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 آثار شگفت‌انگیز قرائت سوره واقعه در شب جمعه 👌آیا دوست داری از رفقای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بشی؟ 👤 استاد عالی
🔸رساله ای در نوشتم چون به پایان رسید آن را به حضور شریف استاد صاحب تفسیر المیزان قدس سره ارائه دادم، مدتی در نزد او بود و لطف فرمودند و یک دوره تمام آن را مطالعه فرمودند. 🔹در یک جای آن رساله شخصی درباره کرده بودم که: 🌹 بار خدایا! مرا به خطاب صلی الله علیه و آله و سلم اعتلاء ده. 🔸در هنگام رد رساله به این جانب فرمود: 🌹آقا تا من خودم را دعای در حق خودم نکردم؛ 🔹 . 📔هزار و یک نکته، ص 621. 🌿علامه حسن زاده آملي
به‌چیزۍ‌غیر‌ا‌ز‌یا‌خداوتوکل‌براۍ انسان‌آرامش‌حاصل‌نمۍ‌شود ؛ وچیزۍ غیر‌از‌اعراض‌ا‌ز‌یاد‌خدا‌وغفلت‌ ؛ زندگۍ‌را تلخ‌وناگوار‌نمۍ‌کند . - آیت‌الله‌بھجت
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝 #اهمیّت‌شب‌جمعه🏝 🔻قسمت1⃣   🔸درب رحمت خداوند همیشه به روی بندگانش باز است ولی اگر بخواهیم حاجتمان
🏝🏝 🔻 قسمت2⃣ 🔸محمد بن مسلم از حضرت صادق (علیه السلام) نقل نموده است که ایشان در ذ‌یل این فراز آیه قرآن «قال سوف أستغفر لکم ربّی؛[حضرت یعقوب به برادران یوسف] گفت: به زودی برای شما از پروردگار آمرزش می خواهم» (یوسف، 98) فرموده اند: «اخّرهم الی السحر لیلة الجمعة؛ طلب آمرزش را تا سحر جمعه تأخیر انداخت.» 📚 شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه ج 1، ص 422، حدیث 1242   🔸ابوبصیر از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود: به راستی خدای بلندمرتبه، هر شب جمعه از بالای عرش تا صبح ندا می‌دهد:   ❓آیا بنده‌ی مؤمنی نیست كه مرا برای دنیا و آخرتش قبل از طلوع فجر بخواند، پس من جوابش دهم؟   ❓آیا بنده‌ی مؤمنی نیست كه از گناهانش قبل از طلوع فجر توبه كند من توبه او را بپذیرم؟ ❓آیا بنده‌ی مؤمنی نیست كه از نظر روزی در تنگنا باشد و از من درخواست زیادت كند پیش از طلوع فجر، من نیز [بر رزق او] بیفزایم و بر او توسعه دهم؟   ❓آیا عبد مؤمن بیماری كه شفای خود را قبل از طلوع فجر بخواهد، نیست تا شفایش دهم؟   ❓آیا بنده‌ی مؤمن زندانی غمناكی نیست كه درخواست آزادی از حبس كند قبل از طلوع فجر، سپس من آزاد و رهایش بنمایم؟   ❓آیا بنده‌ی مؤمنی كه مظلوم واقع شده نیست كه از من درخواست كند تقاص ظلم او را بگیرم، و من یاری‌اش كنم و مظلمه‌های او را پس بگیرم؟   💎امام باقر (علیه السلام) فرمود: این ندا مرتب تا طلوع فجر ادامه دارد. 📚 شیخ حرعاملی، وسائل الشیعه، ج 5، ص73 و 74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه حــٰاج آقایے میگفتن : دنبال این نباشین ڪه دنیا بهتون خوش بگذره و سختے نبینےآیه قرآن داریم که؛ 'انسان تو سختے خلق شد :)' پس توقع نداشته باش این دنیا واست بدون مشکل پیش برھ !این مشکل و سختے تموم بشھ‌یکے دیگه میاد جاش رو میگیرھ،شاید از قبلے سخت تر هم باشھ دنبال این باش بتونے با ایمان قوے اونارو پشت سر بزارے . .^^! <حجت‌الاسلام‌میرے🌱'> 💚اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفـَرَج💚
⭕️ مجله آمریکایی فارین پالیسی در مقاله ای با عنوان «مقتدی صدر بهترین امید آمریکاست» می نویسد: اگرچه صدر در گذشته دشمن آمریکا بود، اما امروز بهترین فرصت را برای حفظ منافع آمریکا در عراق ارائه می دهد. ✍مقتدی صدر هم مثلا حسن روحانی اولش انقلابی بود اما بعد شد امید آمریکا...
♥️ امام خامنه‌ای حفظه‌الله: ▫️‏ما به کسانی که اهل کار فرهنگی هستند دائم می گوییم، به بعضی تکرار می کنیم، به بعضی التماس می کنیم، بعضی را در اینجا جمع می کنیم و به بعضی پیغام میدهیم که آقا! کار فرهنگی بکنید. جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است. 🇮🇷