شهید بهشتی:
گاهی اوقات خون هم کارساز نیست!
باید آبرو گذاشت...
•
عطش،
حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده.
نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن.
اما همچنان باید بدوى .
باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى
و تا رسیدگى به تک تکشان ایستاده بمانى.
تو اگر بیفتى پرچم کربلا فرو مى افتد
و تو اگر بشکنى ، پیام عاشورا مى شکند.
پس ایستاده بمان و کار را به انجام برسان
که کربلا را استقامت تو معنا مى کند و
استوارى توست که به عاشورا رنگ
جاودانگى مى زند.
راه رفتن با روح ،ایستادن بى جسم،
دویدن با روان ، استقامت با جان و
ادامه حیات با ایمان کارى است که
تنها از تو بر مى آید.
📕 آفتاب در حجاب
استاد #سیدمهدی_شجاعی
...♡
#در_محضر_شهید 🌹
... احتیاط ڪن !☝️
تو ذهنت باشد ڪه یڪی دارد مرا می بیند ،👀
یڪ آقایی دارد مرا می بیند ،😇
دست از پا خطا نڪنم ؛🙃
مهدی فاطمه (س) خجالت بڪشد 😔
وقتی می رود خدمت مادرش ڪه گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد ؛
بگوید :
"مادر ! فلانی خلاف ڪرده ،
گناه ڪرده است ".
بد نیست ؟!!!
فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) چہ جوابی می خواهیم بدهیم ؟؟!!
#جانباز_شهید_سید_مجتبی_علمدار ❣
#وصیت نامه شهید
🌺تذکر روزانه
وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا
چون تو قرآن بخوانى، ميان تو و آنان كه به قيامت ايمان نمىآورند پردهاى ستبر قرار مىدهيم.
وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا
و بر دلهاشان پرده افكنيم تا آن را درنيابند، و گوشهاشان سنگين كنيم. و چون پروردگارت را در قرآن به يكتايى ياد كنى، بازمىگردند و مىرمند.
اسرا/۴۵-۴۶
🌹
✅ امام علی علیهالسلام:
📍 مَنِ اقتَصَدَ في الغِنى والفَقرِ فَقَدِ استَعَدَّ لِنَوائِبِ الدَّهرِ؛
📌 هر كه در توانگرى و تهيدستى ميانه رو باشد، براى [مقابله با]حوادث روزگار آماده شده است.
📚 تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۳۵۴، ح۸۰۷۰
#حدیث
💚امام مهدی(عج)
🍃از فضائل تربت امام حسین(ع)آن است که
اگر تسبیح در دست گرفته شود ثواب ذکر
را دارد ، گرچه دعائی هم خوانده نشود.🍃
📗بحارالانوار ج۵۳ ص۱۶۵
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊
#ستم_ستیزی
یکی از ویژگی های امام حسین علیه السلام ستم ستیزی و گردن ننهادن در برابر ستم بود. آن سان که چون نمایندگان ستم گستر یزید بر آن شدند
که حسین علیه السلام را بر پذیرش فرمان یزید و ابن زیاد راضی کنند حسین علیه السلام بانک ستم ستیز خویش را چنین بر آورد که: به خدا سوگند که هرگز دست خواری بر شما نخواهم داد بسان بردگان بر سخن شما گردن نخواهم نهاد»
و حسین علیه السلام این ستم ستیزی خویش را برای همیشه تاریخ به یادگار نهاد و ستم ستیزان زمان همگان همگان از او پیروی نموده اند.
#خصائص_الحسینیه
#تالیف_آیة_الله_حاج_شیخ_جعفر_شوشتری
🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊
⚜خانواده
وقتی #بی_عفتی رایج شد ، یعنی زن و مرد این نیاز غریزی را در جای دیگری غیر از #کانون خانواده تامین کردند ، این کانون خانواده در واقع یک چیز بی معناست؛ یک چیز تحمیلی و تشریفاتی است .لذا از نظر #عاطفی از هم جدا می شوند.ظاهرا جدایی نیست اما به هم #علاقه و #دلبستگی ندارند.
مقام معظم رهبری ۱۳۸۰/۱۲/۹
📚محرمانه با همسر ان ، ص۲۹
#خانواده
بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
🔹قسمت بیست و یکم
وقتی آن چند جلد قرآن را تحویل مشاور دادم از شدت ناراحتی نزدیک بود نفسش بند بیاید. نه اینکه مخالف قرآن باشد, بلکه به او این طور یاد داده بودند که قرآن فقط کتاب دین است.
کتاب درس زندگی و داستان جداست. گفت: دخترم هر کتابی, هر لباسی, هر حرفی جایی مخصوص به خود دارد. مثلاً جای کفش در جاکفشی است، جای کتاب در کتابخانه و جای لباس در کمد. جای قرآن در مسجد است و لباس مسجد چادر است و کار در مسجد عبادت و نماز است. اما اینجا مدرسه است. اگر اینجا قرآن بخوانیم و چادر بپوشیم و نماز بخوانیم پس در مسجد چه کار کنیم؟
اختلافات من و مشاور بالا گرفت. او حاضر نبود قرآن در مدرسه باشد و من هم به هیچ قیمتی راضی نمی شدم قرآن را از کتابخانه حذف کنم. سرانجام او اجازه نداد قران در قفسه ی کتابخانه ی مدرسه جا بگیرد.
مسئولیت کتابخانه را به آرامی از من گرفتند و به دختر مدیر مدرسه سپردند.
اگر چه با این کارشان مرا ناراحت و منزوی کردند و کرک و پرم ریخته شد، اما راز پریدن و پرواز را آموخته بودم . کتاب را بهترین دوست خود یافتم. آدم های داخل کتاب هم مانند آدمهای بیرون کتاب، رنگ به رنگ و دوست داشتنی بودند و کتاب مثل زنگساعت نقطه بیداری من شد.
بعد از پایان سال تحصیلی سوم راهنمایی، هر چیزی را که اسمش کتاب بود به سرعت می خواندم و می جویدم و قورت می دادم. با زری مسابقه ی کتابخوانی میگذاشتیم. مطالعه ی کتاب های غیر مذهبی، مذهبی، شعر، ادبی و ... تفریح خوبی بود.
تابستان ها مثل ساعت کوکی هرکس باید برنامه خودش را می دانست. اساساً کنترل ده، دوازده بچه در یک خانه ۱۰۰ متری و سیر کردن شکمشان باید با حساب و کتاب باشد.
یک روز در میان، تیر و تخته و تنور مادر به راه بود. مادرم همه فن و هنر ایران را می دانست. با بوی نان و هیزم و تنور چشمانم را می مالیدم و با صدای قوقولی قوقوی خروس حیاطمان توی رختخواب غلت می زدیم و آفتاب که به دیوار می رسید مادرم می گفت:
چه معنی داره دختر تا لنگ ظهر بخوابه.
و آقا در تکمیل حرف مادرم به پسرها می گفت:
مرد زیر لحاف آفتاب زده تنبل و بی عار میشه.
هر کس به کاری مشغول می شد و طبق معمول من کنار مادرم یا خمیر را چانه می زدم یا نان پهن میکردم.
ظهرها بعد از ناهار سفره که جمع می شد. وقتی برق آفتاب وسط آسمان بود، آقا بی چون و چرا همه را به خط می کرد و بالش زیر سرمان و خواب ظهر برقرار بود.
همیشه در حال کشتی گرفتن با چشمهایم بودم که خواب از حدقه چشم بیرون نپرد. آقا که خسته تر از همه ی ما بود، زودتر از ما نشسته به خواب می رفت. همین که صدای خروپف آقا بلند می شد، یکی یکی از دور و برش پراکنده می شدیم و دنبال کار خودمان میرفتیم. یواشکی با زری و مهناز که با همین ترفند با خواب بعد از ظهر کلنجار می رفتند، با هم یکی می شدیم و زیر درختان بی عار ترکه ای دستمان می گرفتیم تا ملخ سیدی شکار کنیم.
در کنار همه این شیطنتها مسجد رفتنمان برقرار بود. آن سال خانم حاصلی همراه قرآن،عربی آسان را هم به ما درس داد. فقط شرطش این بود که هر کلمه ای را که یاد گرفتیم به بقیه دوستان که به مسجد نیامده بودند، هم یاد بدهیم. خانم حاصلی یادگیری قواعد عربی را بر اساس ادبیات منظوم برایمان بسیار آسان کرده بود.
معرف، شش بود مضمر، اضافه
علم، ذواللام، موصول و اشاره
با همین شعرها پای مهناز و رقیه ام به مسجد باز شد. مدرسه که تمام می شد، آقا میگفت: ورق های سفید دفترهای ناتمام را سریع جدا کنید، چون وقتی شما خوابید شیطان می آید همه ی مشق هایتان و ورقهای سفید باقیمانده را خط خطی می کند. چقدر خوب بود هر چه را که آقا میگفت باور میکردیم و قبل از آمدن شیطان ورق های سفید دفترمان را جدا می کردیم. آنها را به هم می دوخت و من آن دفترها را یا برای سال بعد نگه میداشتم یا همان تابستان داستان های قرآن ایرانی مثل داستان حضرت یونس و ابراهیم و حضرت مریم را که خیلی دوست داشتم، توی این دفترها با خط خوش می نوشتم و بین دوستانم توزیع میکردم...
پایان قسمت بیست و یکم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اصل زندگی ما که در دنیا نیست...
✅ ما قراره یه جای دیگه واقعا زندگی کنیم...
ما رو اینجا صرفا به خاطر #امتحان آوردن...
#استادپناهیان
تا حالا اینجوری به زندگی نگاه کرده بودید؟؟ 🙄