هر ڪس عادت به تأخیر در #نمازها
ڪرده اســت خود را براے تأخیر در
همــــه امـــــور زندگے آمــاده ڪنـد!
تأخیر در #ازدواج و ڪسب رزق و ...
#آیٺ_الله_بهجٺ(ره)🌱
پاسخ دادن به نیاز واقعی بچه ها یعنی رابطه عاشقانه با آنها واین باعث می شود که بچه خانواده محور بار بیاید.
قلب این بچه دست خداست، شما وظیفه تان را انجام بدهید، خدا کاستی ها را جبران می کند. پس نیازهای بچه ها را بشناسیم و به نیازهای آنها پاسخ بدهیم.
[کتاب منِ دیگرِ ما]
استاد عباسی ولدی
#خانواده_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن هتل نیست که هر وقت خدماتش خوب نبود، ترکش کنیم.
ما اینجا خواهیم ماند...
#استورے
#شهید
#پیشنهاد_ویژه
بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
🔹قسمت شصت و ششم
با بهت و حیرت به آنها خیره شده بودم. نه راننده می خواست فرمان ماشین را ول کند و پیاده شود، و نه سرنشین جلو و نه ما که عقب نشسته بودیم.
نمیتوانستیم هیچ حرفی بزنیم. فقط دوروبرمان را نگاه می کردیم.
چقدر تانک! چقدر خودرو نظامی!
خوب که دقت کردم آرم سپاه پاسداران را روی لباس شان دیدم اما انگار یادشان رفته بود که کلاه قرمز نیروهای بعثی را از سرشان بردارند. از راننده پرسیدم: چی شد؟
گفت: اسیر شدیم.
-اسیر کی؟
- اسیر عراقی ها.
- اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما را دادی دست عراقی ها؟
- الله اکبر،خواهر! همه مون اسیر شدیم.
سربازهای عراقی سریع خودشان را به ماشین ما رساندند. من که کنار پنجره بیحرکت نشسته بودم، شیشه ماشین را بالا کشیده، سریع قفل در ماشین را زدم اما آنها شیشه ی ماشین را با قنداق تفنگ شکستند. از ترس خودم را روی خواهر بهرامی انداختم.
تعدادی از سربازهای عراقی شیشه پنجره سمت خواهر بهرامی را هم شکستند. راننده فرمان ماشین را رها کرد و پیاده شد. سرنشین هم نفر بعدی بود که پیاده شد. اما من و خواهر بهرامی مقاومت میکردیم و نمیخواستیم پیاده شویم.
رادیوی کوچکی که در دستم بود، از دستم پرتاب شد. هنوز نمی دانستم چه اتفاقی افتاده، با ضربه ی تفنگ سرباز عراقی که در ماشین را باز کرد، به خود آمدم که می گفت: گومی، گومی یالا بسرعه (بلند شو، زود باش بلند شو)
وقتی پیاده شدیم مثل مورو ملخ از کمینگاه های خود در آمدند و دور ماشین جمع شدند و آن راننده و سرنشین را مثل کیسه ی شن به پایین جاده پرتاب کردند.
دو دختر هفده و بیست و یک ساله یکی خواهر بهرامی با روپوش سرمه ای و مقنعه طوسی روشن و کفش های سفید پرستاری و من با روپوشی خاکی رنگ و مقنعه ای قهوهای و پوتین کی کرز در مقابلشان ایستاده بودیم و آنها دور ما حلقه زده بودند.
یک نفر لباس شخصی که از عربهای خوزستان بود و زبان فارسی می دانست به نام جواد به عنوان مترجم، آنها را همراهی می کرد. یکی از آنها که لباس پلنگی تکاورها را پوشیده بود جلو آمد که ما را تفتیش بدنی کند. خودم را به شدت عقب کشیدم و فریاد زدم: به من دست نزنید، خودم جیب هایم را خالی می کنم.
بعثی ها که از عکس العمل ناگهانی من جا خورده بودند، چند متر عقب پریدند و در حالی که لوله تفنگ هایشان را به سمت ما نشانه گرفته بودند جواد را صدا زدند و خواستند ترجمه کند:
اش ما عدچ اسلحه سلمی ها (هر اسلحه ای که داری تحویل بده)
- اسلحه ندارم
- سلموا کل ما عدکم. سلموا قنابلکم الیدویه (هرچه دارید بدهید. نارنجک هایتان را تحویل بدهید)
- نارنجک ندارم.
دستهایم را روی لباسهایم کشیدم. مقنعه ام را تکان دادم. به جیب هایم اشاره کردند. آستر جیب هایم را بیرون کشیدم. وقتی دست هایم را از جیبم در آوردم، در حالی که حکم مأموریت فرمانداری را در یک مشتم و یادداشت "من زندهام" را در مشت دیگرم پنهان کرده بودم، شروع به تکان دادن جیبم کردم.
افسر عراقی متوجه کاغذها شد و اشاره کرد "مشتت را باز کن". با خنده ای زیرکانه انگار که به کشف بزرگی رسیده است هر دو کاغذ را از من گرفت. مترجم راصدا کرد. جواد خواند: من زندهام.
با نگاهی مشکوک به من گفت: هذی شفره (این یک رمز است)
جواد نگاهی به من انداخت و سپس به برگه ی دوم چشم دوخت .میل نداشت بخواند یک نگاه به من می کرد و یک نگاه به برگه اما چاره ای نداشت. سرانجام خواند:
معصومه آباد؛ نماینده ی فرماندار آبادان. مأموریت انتقال بچه های پرورشگاه به شیراز ...
پایان قسمت شصت و ششم
⚡️ نُخبهای مثل «شهید تهرانیمقدم»، متفاوت است با متخصصی که به غرب میرود و دانش خود را در اختیارِ نظام سلطه قرار میدهد.
⚡️ نخبگانِ بصير، هيچگاه نُخبگیِ خود را در اختيارِ نظام سلطه قرار نمیدهند.
✔️ استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
«جوانی که دانش خودش را در ميدان اسلام بهکار میبرد و تا پای شهادت نيز ايستادگی میکند و موازنهٔ قدرت را به نفع اسلام تغيير میدهد و دستور «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» را اجرا میکند و در نتيجه در دل دشمن، ترس میاندازد _ مثل شهيد تهرانیمقدم که در جهت توليد و به نتيجه رسيدن سلاحهای موشکی و موشکهای دوربُرد ما ايستادگی میکند و حتی جان خود را در اين مسير تقديم میکند _ بسيار متفاوت است با کسی که همين دانش را به اروپا میبرد و با اين استدلال که "علم، جهانی است" در آنجا خدمت میکند. چنين کسی بصيرت ندارد و اين ميدان درگيری را نمیشناسد و نمیفهمد؛ بلکه سرمايهٔ علمیاش را در خدمت دشمن اسلام قرار میدهد و اين بسيار خطرناک است.
اگر در حال حاضر، غرب بر دنيا تسلط پيدا کرده است علتش اين است که با جمع کردن نخبگان ملتهای مختلف و سرمايه علمی آنان، بر جهان حکومت میکند. اين نخبگان اگر بصيرت داشته باشند هيچگاه نخبگی خود را در اختيار نظام سلطه قرار نمیدهند.»