{مقام معظم#رهبرے}
🌱مفھومخوشبختۍ❥↯
- خوشبختۍعبارتاست
ازآرامش،احساسسعادٺو
احساسامنیت.
جشنواسرافوزیادهروۍ،
كسۍراخوشبخٺنمۍكند.
مھریہوجھیزیہهمكسۍرا خوشبخٺنمۍكند.
پاۍبندۍبہروشِشر؏استڪه انسانراخوشبخٺمۍكند.🙃🌿
#پندانہپدر
#طابعامرولایتباشیم
#ملاڪهایانتخابهمسࢪ
دادیم به حکاک،
عقیقِ دل و گفتیم
حک کن به عقیقِ دل ما،
حضرت زهــرا ...«سلام الله علیها»
#مادر_ما_مادر_تموم_عالم❤️
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اثبات #ولایت_فقیه توسط استاد رحیم پور ازغدی در ۵ دقیقه☝️
❗️ولایت #مطلقه فقیه چیست؟
#دکتر_رحیم_پور_ازغدی
انقلاب اسلامی ایران در زمان ظهور اوج خواهد گرفت و تبدیل به یک الگو برای سایر کشورها خواهد شد، در حقیقت ایران یک مأمن برای همه مستضعفان میشود. در حال حاضر نیز کشور ایران در حال تبدیل شدن به یک تمدن قدرتمند نظامی، سیاسی و فرهنگی است.
#کتاب_صعود_چهلساله
#استاد_شجاعی
•﷽•
وقتی شیطان فشار زیادی آورد؛
بفهمید که متاع قیمتی در دست دارید.!
#استاد_میرباقری🌱
میزان ارزش هر کسی به میزان اهتمامی است که در جهاد با نفس دارد. میزان آلودگی و سیاهی هر کسی هم مربوط به اشتباهاتی است که در مبارزه با نفس دارد. اگر کسی در جهاد با نفس ناموفق باشد، در بدیهایی مانند حسادت، تکبّر، حرص و...، خود را نشان میدهد. و اگر کسی در جهاد با نفس موفق باشد، مقداری از این موفقیت در نماز اول وقت، مقداری در مهربانی با دیگران، و مقداری در سایر خوبیها تجلی میکند.
استاد پناهیان | #تنها_مسیر ۴
❤️هرکس پیشانی مادر خود را ببوسد از آتش جهنم دور میماند
#روز_مادر
جشن میلاد سراسر نور حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💐💐💐💐
چهارشنبه ۱۵ بهمن ماه
ساعت ۳ الی ۵
همراه با رعایت پروتکل های بهداشتی
🌸🌸🌸🌸🌸
جهت قرعه کشی و دریافت هدیه
✴️بین مادران عزیز که سن زیر۳۰ سال دارای دو فرزند به بالا هستند.
✴️و مادران عزیز سن زیر ۴۰ سال و دارای سه فرزند به بالا هستند.
✅مادران عزیز حتما اصل شناسنامه رو برای قرعه کشی همراه داشته باشند.
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ویژه روز زن
📹ببینید| رهبرمعظم انقلاب: باید کاری کنیم که بچهها دست مادر را حتما ببوسند
♦️قوانین مهمی لازم است وجود داشته باشد که جلوی مظلومیت زنان ضعیف و ستمزده و مظلوم را بگیرد
بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
🔹قسمت_صدوچهل وهشتم
بگو ببینم ما بزرگیم یا کوچیک ؟ حالا خوبه اختیار چند تا مرده رو دادن دستت ، اگه زنده ها رو می سپردن دستت چیکار می کردی؟
البته مرده شور پوست کلفت تر از این حرف ها بود و با وجود کتکی که خورده بود نمی خواست در را باز کند اما بالاخره با دست و صورت زخمی کلید انداخت و ما وارد اتاق شدیم .
بوی سدر و کافور ، سرمای هوا ، بوی مرگ و جسد های که دور تا دور مان روی سکوها در ملحفه ای پیچیده شده بودند ما را به دنیای دیگری برد صورت هایمان مثل صورت مرده ها بی رنگ و بی رمق شده بود حتی مثل مرده ها به هم نگاه می کردیم آنجا فقط مرده شور بود که نگاه و رنگ آدمیزاد داشت و به همه چیز عادی نگاه می کرد .
نمی دانم از چه می ترسیدیم ! از دیدن مرده ها یا از نزدیک شدن به حقیقتی تلخ و بر ملا شدن دروغ جن گیرها و فالگیرها با تکه پاره شدن امیدهای مادرم هم می خواستیم و هم نمی توانستیم نمی دانستیم از کجا باید شروع کنیم ؟ از صورت از موها از دست ها ؟ جرأت شروع شناسایی را نداشتیم . مرده شور پرسید :
- شما چطور خواهرتون رو از صورت نمی شناسید ؟ صورتش رو نگاه کنین .
رحمان گفت : مثل اینکه حالت سر جاش اومده و دو باره دلت کتک می خواد ، آدم باید مرده شور باشه که جرأت نگاه کردن به صورت جسد خواهرش رو داشته باشه .
- در هر صورت یا از سر باید بشناسیدش یا از پا .
- بالاخره یه حرف حسابی از دهنت در اومد.
تنها چیز مشترک و شبیه به هم بین ما دوازده تا خواهر وبرادر ، انگشتان پاهای مان بود ، که آقا همیشه در باره شان می گفت :« پنجه ها و انگشتاتون شبیه مرغ های پا کوتاه است . »
مرده شور ملحفه را تا مچ پا بالا زد . پنجه های جسد بلند و کشیده بودند و کف پایش بیابان ترک خورده به رنگ سفید مهتابی لابه لای ترک ها خاک وچرک لانه کرده بود . من و رحمان هم زمان جوراب هایمان را در آوردیم . یک نگاه به پنجه ها و انگشتان خودمان می انداختم و یک نگاه به پنجه های بی جانی که بر سکو افتاده بود . نه ! هیچ شباهتی بین این پنجه و پنجه های ما نبود . جرات پیدا کردم که مرده شور کفن را آرام از روی چهره جسد کنار بزند . چند قدم عقب تر رفتیم تا شاید ترکش حقیقت کمتر به ما آسیب بزند و ما کمتر بسوزیم . کفن که کنار رفت دختری را دیدم گندمگون ، با پیشانی بلند و ابروانی مشکی و کشیده و به هم پیوسته با دندان هایی که با فاصله از یکدیگر از میان لب های نیمه بازش پیدا بود . در کنار گونه اش زخمی عمیق توام با خون مردگی بود که جگر آدم را پاره پاره می کرد . آن دختر با چهره ای معصوم و غریب ، تنها در گوشه ای از این خاک روی سکوی قبرستان افتاده بود . دلمان برای ابن دختر ، مادر ، پدر، برادر، خواهران و همه بستگانش کباب شد .
- نه این خواهر ما نیست ، این معصومه نیست .
نمی دانستیم خوشحال باشیم یا ناراحت . دچار احساسی متناقض شده بودیم . دوباره همدیگر را بغل کردیم و زار زار گریه کردیم .
رحمان مرده شور را در آغوش گرفت و از او عذرخواهی کرد و گفت کاکا حلالمون کن ، خدا نصیب هیچ کافر و مسلمونی نکنه که خواهرش رو گم کنه و حتی جنازه شو هم پیدا نکنه ، نصیب گرگ بیابون نشه .
عبدالله هم صد تومان جیبش گذاشت و صورتش را بوسید و خداحافظی کردیم . مرده شور گفت :
- خب از اولش به جای کتک زدن ، سبیلمون را چرب می کردین بهتر نبود !
پایان قسمت صد و چهل و هشتم