«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ»
خداوند همهی گذشته و آیندهی آنان را میداند.
📖انبیاء/۲۸
#آیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلید دفع بلا
♡♥️ ✧❥꧁ یازهرا ꧂❥✧♥️ ♡
﷽
•|#چࢪاغراھ|•
استادمونمیفرمودن:
وسوسہهایشیطانیتوعالَمپخشمیشه
بعضیهاڪهمیشنونمثلڪوھاستقامتدارن..
عدهایهممیرندنبالصدا…!
•اَعوذُبِاللهمِنَّالشَیطانِالرَّجیم!
#آیت_الله_بهجت
💓 خدایا به تو پناه می برم از ... 💓
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
📸 انگشتر حاج قاسم ثبت ملی شد
🔹انگشتر شهید سردار سلیمانی با تصمیم وزیر سابق میراث فرهنگی در فهرست آثار منقول ملی به ثبت رسید.
#حاج_قاسم
#انگشتر_حاج_قاسم
✅ دعای عوام بهتر مستجاب می شود تا علما!
.
🔻شخصی از آیت الله طباطبایی پرسید : «این دعاهای عربی را که عامه مردم بخوانند، نمیفهمند؛ آیا خواندن همان الفاظ آن دعاها -بی آنکه معانی آن را بدانند- اثری دارد؟!»
.
🔸جناب علامه طباطبایی فرمودند:
«اتفاقاً آن دعاها برای عامه مردم که زبان عربی و معانی آنها را نمیدانند بهتر مستجاب میشود! زیرا نفس خود را به نفس امامان (علیهمالسلام) متصل میکنند و از خدا میخواهند هر چه امامان با خواندن این دعاها میخواستند، به آنان هم بدهد اما ما به اندازه فهم خودمان از ان دعاها، از خدا میخواهیم!»
.
📚 زمهر افروخته، ص160، به نقل از ، علی سعادت پرور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔶🔶
از نقش فوق العاده عجیب و تاثیرگذار ژنرال و سردار بزرگ ایرانی در منسجم کردن تمام جبهه مقاومت.
حالا میفهمیم چه مهره ای از دست دادیم و برای ترور چه کسی کفتارها جرئت کردن از لانه بیرون بیایند.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝 #واسطهفیوضات ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 4⃣ 🔰 شناخت خدا به وسیله ائمه اطهار علیهم السلام 🏝
🏝 #واسطهفیوضات ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 5⃣
🔰 با اینکه معرفت،فطری بوده واز عطایای خداوند است،پس منظور از فرستادن رسولان واوصیاء چیست؟
💎۵- حضرت علی(ع) فرمودند:
خداوند رسولانش را در میان بندگانش مبعوث کرد و پیامبرانش را پی در پی فرستاد ، تا میثاق فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمت فراموش شده را به یادشان بیاندازند. و با تبلیغ و رساندن پیامهای الهی ، حجت را بر آنان تمام کنند ، و گنجهای پنهان عقلهایشان را آشکار سازند.
نهج البلاغة؛اختيار الأنبياء ، ص ۴۳
💎۶- حضرت علی(ع)فرمودند:
خداوند حضرت محمد(ص) را به حق برانگیخت، تا بندگانش را با قرآنی که معنی آن را آشکار کرد و اساسش را استوار فرمود، از پرستش دروغين بتها رهایی بخشیده به پرستش خود راهنمایی کند. و آنان را از پیروی شیطان نجات داده، به اطاعت خود کشاند. و تا بندگان ، پروردگارشان را پس از آنکه فراموشش کرده اند بشناسند و بعد از آنکه منکرش شده اند اثباتش کنند.
👌ادامهدارد....
#الّلهُـمَّعَجِّـلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت16 نگاهش را از روی همان کافه برنداشت. فکر کرد شاید سارا رفته باشد داخل کاف
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت17
- بیکلامه! حرف حساب نداره!
و تلخ خندید. کمیل فهمید وقتش شده جدی شود. کمی خودش را روی صندلی جابهجا کرد و گفت: ببین، این که من الان اینجا نشستم دوتا معنی داره:
- اول این که حدست درست بوده و حقایق وحشتناکی رو فهمیدی، دوم این که داری خودت رو قاطی یه ماجرایی میکنی که معلوم نیست تبعاتش تا کجاها برات ادامه داشته باشه.
ارمیا با حالتی عصبی خندید:
- من از اولشم قاطی این ماجرا بودم، خودم نمیفهمیدم.
- پس میدونی کار تو ممکنه بابات رو توی دردسر بندازه؟
ارمیا ناگاه نگاهش را از فنجان روی میزش گرفت و به چشمان کمیل خیره شد. نگاهش انقدر عجیب بود که کمیل نتوانست تاب بیاورد. سر به زیر انداخت.
ارمیا آه کشید:
- من شاید توی خانوادهای بزرگ شده باشم که خیلی چیزا رو قبول ندارن، شاید توی محیطی زندگی کرده باشم که با محیط ایران فرق داشته باشه، اما بالاخره به یه چیزایی اعتقاد دارم. کشورم رو دوست دارم. از ظلم و جرم و جنایت بدم میآد. شما من رو نمیشناسید، وگرنه میدونستید چقدر خانوادهم رو دوست دارم، هیچوقت هم نخواستم بابام رو اذیت کنم و بهش بی احترامی کنم. ولی طاقت ندارم توی گناهش شریک بشم.
- تاحالا ازت همکاری خواسته؟
- فعلا که نه. ولی میدونم به زودی میخواد.
- چطوری؟
- نمیدونم. باید اول درسم تموم بشه.
- چقدر در جریان کارهای الانش هستی؟
- توی مهمونیهایی که میگیره هستم.
میتونم از جلسات بستهتر هم یه چیزایی گیر بیارم. آدمای دور و برش رو هم تا حدودی میشناسم.
کمیل کمی روی میز خم شد و گفت:
- ما اصلا نمیخوایم تو سوخت بری یا توی خطر بیفتی. پس هرجا فکر کردی ممکنه لو بری، شرعا مسئولی عقب بکشی. هم برای جون خودت و هم برای حفظ پرونده. متوجهی؟
ارمیا سر تکان داد و لب گزید. معلوم بود میداند اگر همکاریاش با اطلاعات ایران لو برود، مرگش حتمیست. چقدر تلخ بود فکر کردن به این که پسر به دست پسر کشته شود. چند دقیقه سکوت کردند و فقط صدای آهنگ بیکلام باغ مخفی بود که سکوت را میشکست و اعصاب کمیل را بهم میریخت.
***
توی اتاق دوربین، خم شده بود روی مانیتور و داشت برای چندمین بار تمام سالن فرودگاه و ورودی و خروجیهایش را با دقت نگاه میکرد. از نگاه به کافه و دور و برش چیزی دستگیرش نشده بود. فعلا هم به صلاح ندانست با صاحب کافه حرف بزند.
دوربینها ورود سارا به کافه را ثبت کرده بودند؛ اما بعد از آن، کسی با شکل و شمایل سارا از کافه خارج نشده بود. کمیل برای چندمین بار فیلم ورود سارا به کافه را پخش کرد و سرتاپا چشم شد. هر نفری که از کافه بیرون میآمد، فیلم را نگه میداشت و با دقت به سر و شکلش نگاه میکرد بلکه اثری از سارا پیدا کند.
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا.