eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze5.mp3
3.96M
💠 (تندخوانی) جزء قرآن کریم 🎙 با صدای استاد معتز آقایی ⏰زمان : 33دقیقه 💌به دوستان خود هدیه کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*◼️تقدیم به روح پاک شهید حادثه ی حرم امام رضا علیه السلام حجت الاسلام اصلانی* دمِ باب الرضا همین که رسید آهی از دل کشید و نجوا کرد بی تفاوت به رفت و آمدها ذکر میگفت و رو به آقا کرد اشک از گونه اش سرازیر و زخمِ روی دلش نمک میخورد روزه بود و رضا رضا میکرد تشنه بود و لبش ترک میخورد آسمانِ حرم به هم پیچید تا زمینِ حرم پر از خون شد جلوی چشم های لیلا بود ضربتی که نصیب مجنون شد روضه دیدیم با دو دیده ی خود پیکری را که بر زمین مانده قصه ها دارد این حکایت تلخ خون سرخی که بر جبین مانده… کربلا شد میان صحن رضا شد تنی در میان خون غلتان شکر حق اینچنین اگر جان داد لااقل پیکرش نشد عریان… شیعه ایم و همیشه در تاریخ هر چه خوردیم از جفا خوردیم ما جراحت به سینه داریم از ضربه هایی که بی هوا خوردیم
جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام*☀️ *1- گریه نکردن از سختی دل است.* *2-سختی دل از گناه زیاد است.* *3-گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.* *4-آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.* *5-فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.* *6- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست* *1.مردم را با لقب صدا نکنید.* *2.روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.* *3.خدا را همیشه ناظر خود ببینید.* *4.لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.* *5.بدون تحقیق قضاوت  نکنید.* *6.اجازه ندهید نزد شما از  کسی غیبت شود.* *7.صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید.* *8.شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید.* *9.سعی کنید بعد از خود،نام نیک بجای بگذارید.* *10.دین را زیاد سخت نگیرید.* *11.با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.* *12.انتقادپذیر باشید.* *13.مکار و حیله گر نباشید.* *14.حامی مستضعفان باشید.* *15.اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد،از او تقاضا نکنید.* *16.نیکوکار بمیرید.* *17.خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.* *18.فحّاش و بذله گو نباشید.* *19.بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.* *20.رحم دل باشید.* *21.با قرآن آشنا شوید.* *22.تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.* *( نهج البلاغه )* *وقتی پرنده زنده است مورچه ها را ميخورد؛* *و وقتی ميميرد مورچه ها او را!* *زمانه و شرايط در هر لحظه ميتواند تغيير كند در زندگی...* *هيچكس را تحقير يا آزار نكنيم...* *شايد"امروز" قدرتمند باشيم اما يادمان باشد:* *"زمان" از ما قدرتمندتر است!* *يک درخت ميليونها چوب كبريت را ميسازد اما وقتی زمانش برسد؛* *فقط يک چوب كبريت برای سوزاندن ميليونها درخت،كافيست!* *"پس،* *خوب باشيم؛* *و* *خوبی كنيم"* *ازامام علی (ع)پرسیدندواجب وواجبترچیست؟* *نزدیك ونزدیكتركدامند؟ عجیب وعجیبترچیست؟ سخت وسخت ترچیست؟ فرمود:واجب اطاعت از الله و واجبتر ازآن ترك گناه است. نزدیك قیامت ونزدیكتر ازآن مرگ است. عجیب دنیا وعجیبتر ازآن محبت دنیاست.* *سخت قبراست وسخت تر ازآن دست خالی رفتن به قبر است.*
🌹قصه عمامه و خون . قصه عمامه و خون ، حکایت جدیدی نیست همین رمضان شاهد است و محراب مسجد کوفه که عمامه و خون، چگونه با هم در سحرگاه ۱۹ رمضان رستگار شدند. عمامه‌ای که در گودال خونین به غارت رفت، خوب قصه عروج را می‌شناسد. شیخ شمس الدین محمد نبطی جزینی و زین‌الدین بن علی بن احمد عاملی جُبَعی را شهید اول و ثانی نام نهاده‌اند تا فقاهت از نخست با شهادت همنشین باشد. از شیخ فضل الله نوری تا نواب صفوی، از یونس استاد سرایی یا همان میرزا کوچک جنگلی تا سیدحسن مدرس، از سید مصطفی خمینی تا سید محمدباقر صدر، از شریف قنوتی تا مصطفی ردانی پور، از مفتح تا مطهری، از بهشتی تا باهنر، از مدنی و دستغیب و اشرفی اصفهانی و صدوقی تا مالامیری و کریمیان و هادی ذوالفقاری، از محمدباقر حکیم تا شیخ نمر، از سید مصطفی موسوی تا شیخ راغب و بیش از ۳۵۰۰ شهید طلبه دفاع مقدس شاهدند که این نهضت مدیون عمامه،های در خون نشسته است. بگذار از مولوی جنگی زهی، ماموستا شیخ الاسلام، ملا عبدالحمید فرقانی، ماموستا برهان عالی، برهان الدین ربانی، مولوی فیض محمد حسین بر به همراه ۱۰۰ روحانی شهید اهل سنت کشور نیز سخن بگویم، ایشان نیز شاهد این مدعا هستند که برای دشمن تکتف در نماز یا غیر آن مهم نیست، دشمن مخالف عالمان مجاهد است و در این مسیر برای او شیعه و سنی تفاوتی ندارد. اصول کافی بخوانی یا صحیح، او با قرائت جهادی از اسلام مخالف است. در این میانه بدش نمی‌آید که گاهی بر طبل اختلاف بدمد و خون این دسته را به گرده آن یکی بیاندازد و به ریش قم و قاهره بخندد. حادثه عمامه‌های در خون نشسته در صحن امن رضوی،‌‌ حکایت استدامت استقامت حوزه‌های علوم دینی بر سبیل مجاهدت است. گوارا باد شربت شیرین شهود و شهادت بر عاشقان مسیر وصل و چه زیباست جامه عروج خونین بر اندام فقاهت. چه خوش فرمود آقا روح الله  بزرگ ، آن احیاگر اسلام جهادی در عصر حاضر، پس از شهادت علامه مطهری:‌‏ بریزید خون‌ها را زندگی ما دوام پیدا می‌کند. بکُشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شود. ما از‌‎ ‌‏مرگ نمی‌ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. رزقنا الله قتلاً فی سبیل الاسلام ✍️ طلبه مشهدی، رضاپور
5.mp3
4.19M
﷽ 🌹شرح دعاهای هر روز ماه رمضان 🌷مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی روز 5⃣ 🌴اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ أَوْلِیَائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَأْفَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین 🍃خدایا، قرار ده مرا در این ماه از آمرزش‌جویان و از بندگان شایسته فرمان‌بردار و از اولیای مقرّبت، به رأفتت ای مهربان‌ترین مهربان 🌱استغفار شرایط دارد؛ کسی که مال حرام خورده با استغفار درست نمی شه، بلکه باید صاحبان مال را راضی کند تا استغفار او پذیرفته شود استغفار زبانی هم تاثیر داره هفتاد مرتبه استغفار کردن بعد از نماز عصر خوب است 🌳خواص استغفار زیاد الف- رهایی از غم و غصه ب- احساس امنیت ج- نجات از تنگنا های زندگی د- زیاد شدن روزی اگر انسان اهل اطاعت خدا باشه؛ خدا هم اونو دوست داره اگر داخل در بندگان خدا شدی آنگاه در بهشت خاص الهی هم وارد خواهی شد 🌳روایته که مهربانی و رحمت خدا صد جزء و در وجود پدر و مادر یکی از آن صد تا قرار دارد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
خواهرم.. وقتی ازخودت عکس میگیری...📱 فرقی نداره عکس کامل بذاری🖼 عکس لبخندت روبذاری😊 عکس دستات روبین گل هابذاری...🥀 عکس نیم رخت رو باچادر بذاری...🧕 هیچکدومش خوب نیست..:) امام زمان برای همشون ناراحته😔! یادت باشه🙂 وقتی عکساتو گرفتی خواستی بزاری پروفایلت به خودت بگو من برای خدا وامام زمانم تیپ میزنم یامردم🙁؟! شهدا ... هم خوشگل بودن هم خوشتیپ🍃☺️ فقط اونا برای خدا وامام زمان تیپ میزدن.. ماها چی..؟
1_1545499018.mp3
10.59M
۱۴۰۱ حرفِ ششم؛ 🔰 مکانیزم روح نیز مانند جسم است که اگر خوراک زیاد، بد و یا نامناسبی دریافت کند؛ سنگین می‌شود . 💠 درمانِ سنگینی روح؛ دریافت غذای متناسب با ریاضیاتِ روح است. یکی از خوراک‌های بسیار تاثیرگذار در آرامش روح، دعایی است که در ماه رمضان وارد شده... زیرک کسی است که از این دعاها به سادگی نگذرد... @Ostad_Shojae
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وبیستم _ما اینجا کجا رو داریم حرم دیگه _خب واسه چی دیشب نرفته بودیم مگه؟
❤️ *** ماشین که به پیچ کوچه پیچید تپش قلبم روی شقیقه هام و توی گوشهام شدت گرفت طوری که صداها رو به زحمت میشنیدم سرم رو تا حد امکان پایین انداختم تا از مقابل منزل حاج صادق رئوف رد شدیم و بعد نگاهم رو بالا کشیدم و از دور به در منزل خودمون دوختم چقدر دلتنگ بودم قلبم پرمیکشید برای دویدن توی این حیاطِ بزرگ و پر دار و درختش برای آشفته کردن خواب ماهی های حوض بزرگ و آبی رنگش برای عطر یاس و رازقی برای بوی پلو زعفرونی و خورش فسنجون های مادر و کشک بادمجون زن عمو برای آب دوغ خیارهای تابستانی که گردو های ریزریزش زیر دندان بازی میکردن برای تنگ شربت به لیمو که توی شیشه شفافش صورت کج و معوجم رو تماشا کنم و بی بهانه بخندم برای تخت گوشه حیاط که وقتی شب میشکست و هوای سحر می‌وزید نماز خوندن روش با هیچ حسی توی دنیا عوض شدنی نبود برای آب پاشی موزاییک های کهنه ی کف حیاط که بوی خاکش چند قدمی تا بوی بهشت برای ما فاصله داشت برای آدمهای این خونه بیشتر از هر چیز برای مادر و آقاجون برای خان عمو و زن عمو برای تک تک برگهای درختهای حیاط هم دلتنگ بودم ماشین که متوقف شد پاهام انگار به کف چسبیده باشه، سنگین بود و پیاده شدن سخت رضا مثل همیشه دردم رو ندونسته حس میکرد قُل احساساتی و مهربونم بی هیچ تقاضایی در ماشین رو باز کرد و دستم رو گرفت با ذوق گفت: خوش اومدی عزیزم به لبخندش دلگرم شدم و پا به زمین گذاشتم ایستادم و روبه ژانت گفتم: بیا عزیزم خجالت نکش نباید که تعارفت کنم سرگرمی به مهمان ها بهانه خوبی بود برای فرار از دلهره و اضطراب دستش رو گرفتم و پیاده اش کردم رضا اجازه نداد به کوله ها دست بزنیم و خودش از صندوق عقب پایین‌شون آورد و روی دوش گذاشت سنگین نبودن اما بد بار چرا ولی اصرار بی فایده بود کرایه ماشین رو حساب کرد و تا راه افتاد ماشین بعدی از راه رسید رضوان و کتایون فوری پیاده شدن و کتایون با تردید دوباره گفت: هنوزم دیر نشده ما اینجوری معذبیم بذار بریم هتل زحمت ندیم رضوان کلافه گفت: بخدا کشت منو این دو ساعته تو راه تو یه چیزی بگو انگشتم رو به حالت تهدید بالا آوردم تا از شر تعارف راحتش کنم اما قبل از اینکه کلامی صادر بشه در حیاط باز شد و صدای آشنای حاجی پیچید: سلام خیلی خوش اومدید زیارت همگی قبول اونی که پشتش به ماس همون ضحای خودمونه؟! توان تکان خوردن نداشتم چشمهام دوباره خیس شده بود و نفسم به شماره افتاده بود رضوان دستهای یخ زده م رو با دستهای گرمش گرفت تا از حال نرم به زحمت چرخیدم و چشمهای مهربونش رو دیدم یک قدم پیش گذاشت تهِ صدای قشنگش بغض داشت ولی روی لبش لبخند: چه عجب یاد ما کردی همه چیز از یادم رفت اینکه جلوی در توی خیابون ایستادیم یا مهمان داریم یا هر چیز دیگه ای... پرکشیدم و خودم رو محکم به سینه پهنش کوبیدم دستهاش دور شانه م قفل شد _به به خانم خانما دکترِ باباش نه سلامی نه علیکی همینجوری میپری بغل بابات که چی بشه پس ما چی بودیم اینجا! صدای عمو باعث شد سر بلند کنم و با لبخند اشکهام رو بگیرم: سلام عمو جان ببخشید دستش زیر چانه م نشست و پیشانیم رو بوسید: سلام عزیزم خوش اومدی آقاجون اما فقط با لبخند نگاهم میکرد دستش رو گرفتم و با بغض گفتم: سلام حاج آقا با بغض خندید: زهرانار و حاج آقا هنوز این از دهنت نیفتاده؟! میان گریه و خنده من رضا بالاخره ناجی پایان معرکه شد: گفتم سوگلی که بیاد ما همه هبط میشیما! انگار نه انگار ما هم مثلا زائریم مسافریم یه هفته اس نیستیم! حالا ما هیچی مهمان داریم حاجی! آقاجون مرا محکمتر به خود فشرد: الحسود لایسود پسر که ناز کشیدن نداره یالا داخل بعد با هم به سمت ژانت و کتایون که مبهوت کنار رضوان ایستاده ما رو تماشا میکردن قدم برداشتیم و آقاجون با مهربانی گفت: سلام خیلی خوش اومدید قدم روی چشم ما گذاشتید وقتی فهمیدیم شما میاید خیلی خوشحال شدیم کتایون با خجالت گفت: سلام ببخشید باعث زحمت شدیم _این چه حرفیه مهمون رحمته بفرمایید داخل حاج خانوما داخلن بفرمایید ژانت که هیچ چیز از صحبتهای پدرم متوجه نمیشد بی صدا و مبهوت خیره نگاهش میکرد تا نگاه پدرم چرخید سمتش هول گفت: سلام و چون چیز دیگه ای بلد نبود ساکت شد لبخند حاجی عمیقتر شد: سلام شما تازه مسلمانی درسته؟! تبریک میگم عاقبت بخیر باشی دخترم بفرمایید آهسته گفتم: حاجی فارسی بلد نیستا تلنگری روی گونه ام زد: خب تو ترجمه کن! با اون حاجی گفتنش پشت چشمی نازک کردم و حین برگشتن به سمت در برای ژانت حرفهاش رو ترجمه کردم جلوی در عمو اول به مهمانها خوش آمد گفت و بعد رضوان را بوسید و زیارت قبول گفت آقاجون پشت دست زد و رضوان را بغل کرد: تو رو یادم رفته بود جوجه؟! چرا هیچی نمیگی؟ رضوان با خنده گفت: بله دیگه نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار عمو جان وارد حیاط شدیم و هم من و هم بچه ها محو در و دیوار و زمین این حیاط قشنگ...
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وبیست_ویکم *** ماشین که به پیچ کوچه پیچید تپش قلبم روی شقیقه هام و توی گو
❤️ وارد حیاط شدیم و هم من و هم بچه ها محو در و دیوار و زمین با گوشه ای از ذهنم صدای حاجی رو هم میشنیدم که به برادرزاده زبان درازش میگفت: _ماشاالله به زبونت تا حالا که تک بودی دمار از روزگار ما درآورده بودی حالا که جفت شدید ما باید بذاریم از این خونه بریم! نه مصطفی؟! قبل از اینکه عمو جوابی بده زن عمو از در ورودی ساختمان بیرون اومد و من و رضوان رو همزمان با دو دست بغل گرفت شاید چون شک داشت کدوم رو باید اول در آغوش بگیره: سلام زیارتتون قبول کربلایی خانوما با لبخند صورتش رو بوسیدم: زن عمو خیلی دلم براتون تنگ شده بود با دقت نگاهم کرد: دل ما هم تنگ شده بود دختر چه صبر ایوبی داری تو نه سری نه سفری! کجایی؟! رضوان پیش دستی کرد و اشاره ای به بچه ها کرد: مامان مهمونامون زن عمو نگاهش رو از من گرفت و به اونها داد با لبخند گفت: سلام خوش اومدید خیلی خوش حالمون کردید مدتها بود اینجوری مهمون واسه مون نیومده بود خیلی خیلی خوش اومدید اونقدر صادقانه حرف میزد که حتی ژانت هم که فارسی نمیفهمید با لبخند نگاهش میکرد به صورتش دقیق شدم پیرتر شده بود اما زیباییش رو داشت با اون چشمان سبز آبی و براقش که میراث خورش فقط احسان بود و رضوان همیشه گله اش رو به احسان و به خود زن عمو میکرد! حاج عمو رو به زن عمو گفت: حاجیه خانوم بچه ها خسته ان ببرشون داخل پسرتو دیدی؟ زن عمو با خیال راحت و لبخند گفت: آره فرستادمش بره یه دوش بگیره بابا با کمی تعجب گفت: پس حاج خانوم ما چی شد زن داداش؟! _والا داشت می اومد رضا که اومد داخل باهاش رفت تو الان دخترا رو میبرمشون خونه شما استراحت کنن حاج بابا سری تکان داد و همراه عمو رفت به طرف منزل اونها: آره بابا جون الان خسته اید خوب استراحت کنید وقت شام می‌بینمتون لبخندی زدم: چشم پشت زن عمو راهروی کوتاه ورودی رو طی کردیم و از در نیمه باز خونه وارد شدیم نفسم توی سینه حبس شده بود هم از حس عجیب و وصف نشدنی دیدن دوباره خونه و هم از دلهره ی رویارویی با مادرم پشت زن عمو پناه گرفته بودم و قدم به قدم همراهیش میکردم حواسم به هیچ کس و هیچ چیز نبود نه مهمان های تازه وارد و نه چیز دیگه ای فقط با چشم به دنبالش میگشتم تا اینکه زن عمو ایستاد و من ناچار شدم سرم رو بالا بگیرم از پشت شانه های افتاده زن عمو دیدمش چهره اش آروم و خالی از اضطراب بود برعکس من با نگاه ناخوانا و ناواضحی کوتاه روی صورتم مکث کرد و بعد گفت: ماشاالله زبونتو موش خورده؟ نمیخوای سلام کنی؟ لبخندش رو که دیدم همه ترس هام فروریخت و گنگ ولی خندان گفتم: سلام و بی غرور و ملاحظه از زن عمو رد شدم و خودم رو توی بغلش رها کردم چند ثانیه محکم بغلم کرد و بعد از خودش جدا کرد: خیلی خب بذار دوستاتم ببینم! و بعد رو به کتایون و ژانت و البته رضوان شروع به احوال پرسی کرد _سلام زیارت همگی قبول خیلی خوش اومدید رضوان صورت مامان رو بوسید و کتایون با لبخند تشکر کرد ولی ژانت با بهت و حلقه اشک کمرنگی فقط تماشاش میکرد جملات رو ترجمه کردم و مامان تازه متوجه شد ژانت متوجه حرفش نشده و خودش با چند جمله ای که بلد بود باهاش حال و احوال کرد: سلام دخترم بابت مسلمان شدنت تبریک میگم و خیلی خوشحالم که به منزل ما اومدید خوش اومدید ژانت چند بار پلک زد تا موفق شد جواب بده کوتاه: ممنونم مامان با دست تعارف کرد بنشینیم و برای آوردن شربت به آشپزخونه رفت زن عمو هم همراهیش کرد ولی به ما اجازه نداد بریم: _بشینید یه نفسی تازه کنید وقت واسه کار کردن زیاده لبخندی زدم و حین نشستن سقلمه کوچک کتایون به ژانت رو دیدم که با این جمله همراه بود: چیه تو ام وا رفتی _بهم گفت... دخترم... کتایون با کلافکی پلک بر هم گذاشت: اگر انقدر اذیت میشی بریم هتل ژانت فوری جواب داد: نه نه... خوبم رضوان نگران رو به کتایون پرسید: چی شده؟ ولی قبل از اینکه جوابی به سوالش داده بشه مامان با سینی شربت و زن عمو با دیس شیرینی از آشپزخونه خارج شدن و به سمت ما اومدن ... زیر لب بسم اللهی گفتم و در اتاقم رو باز کردم نگاه گذرایی توش گردوندم ترکیبش مثل قبل بود و چیزی جا به جا نشده بود همون پرده ی سفید زر دوز روی پنجره رو به حیاط و همون تخت چوبی کنارش همون میز تحریر بزرگ و کتابخونه هم رنگش کنار دیوار غربی و همون میز آرایش کوچیک کنار در ولی جای خالی قالیچه ای که با خودم برده بودم با فرش دو در دو و ساده ای پر شده بود دستم رو پشت کمر ژانت و بعد کتایون گذاشتم و به داخل هُل دادم: بفرمایید خوش آمدید خواهشا اینجا راحت باشید اتاق خودتونه این تخت کشوییه از زیر بازش کنید دو نفره میشه من و رضوان میریم اتاق رضا یکم خستگی در کنیم بهتون سر میزنیم خواستید دوش بگیرید همین طبقه حمام هست کس دیگه ای هم ازش استفاده نمیکنه راحت باشید کتایون هنوز معذب بود: _ولی کاش اصرار نمیکردی میذاشتی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بدترین نو کراتم ... هر شب جمعه به یاد کربلاتم اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن 🍃 خدایا روزی ما را در دنیا زیارت کربلا و در آخرت شفاعت امام حسین(ع) قرار بده