6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
.
🌼☘️🕊️
جهان محیط وسیع عنایت است امروز
وجود، مرکز نور هدایت است امروز
عطا و جود و کرم بی نهایت است امروز
دهید مژده که عید ولایت است امروز
🌼☘️🕊️
.
.
۹ ربیع الاول ۱۴۴۴
سالروز امامت حضرت ولی عصر (عج)
🔺 هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها ، استان همدان
#تقویم
📎امروز:
جمعه
15 مهر 1401
مصادف با:
10 ربیع الاول ، 1444
📎اوقات شرعی:
🌌اذان صبح=04:53
🌅طلوع آفتاب= 06:15
☀️اذان ظهر= 12:04
🌇غروب آفتاب=17:52
🌃اذان مغرب=18:10
🌛نیمه شب شرعی= 23:22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت، 1:20 بوقت حاج قاسم💔
ممنونیم آقای رئیسی....
امروز روز شاد کردن دل امام زمانه
ببینیم چطور امروز میتونیم دل ایشون رو با ترک یک حرام شاد کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 ۱۰ ربیع الاول، سالروز ازدواج پر خیر و برکت پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه کبری (س) را تبریک میگوییم.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
رمان نقاب ابلیس قسمت ۳۱ (حسن) با دوتا شیرکاکائو و کیک سر میرسد. خدا خیرش بدهد، از صبح تا الان چیز
رمان نقاب ابلیس
قسمت ۳۲
(مصطفی)
وقتی خبر اعتراض دانشجویان را جلوی دانشگاه شنیدیم، چندان جدی نگرفتیم. با خودم گفتم مثل همیشه است که میآیند دوتا شعار میدهند و میروند و تمام میشود؛ اما وقتی به حوزه احضارمان کردند و گفتند باید حواسمان به خیابان انقلاب باشد، فهمیدم خبرهایی فراتر از یک اعتراض دانشجویی به وضعیت اقتصادی هست.
صبح که خبری نبود، اما گویا خوابهایی برای عصر دیدهاند. صدایم را بلند میکنم تا به علی که ترکم نشسته برسد:
-سال هشتاد و هشت چندسالت بود؟
علی هم بلند میگوید:
-دوازده سال! چطور؟
مصطفی: هیچی، میخواستم ببینم چیزی یادت میاد یا نه؟
علی: خیلی نه.
در دل حرص میخورم که چرا بیسیم دستمان دادهاند. داد میزنم:
-این بیسیما تابلومون میکنه، میریزن سرمون. ببین کی بهت گفتم؟
مصطفی: چارهای نبود. گفتن ممکنه موبایلا خط نده. دیدی که محاصرهمون کردن یه بیسیم انداختن توی دامنمون!
خندهام میگیرد. این محاصره را خوب آمد! باد سرد دی ماه صورتم را میسوزاند. علی میگوید:
-انگار سیدحسین و عباسم دارن میان سمت فردوسی... معلوم نیس چه خبر قراره بشه؟
مصطفی: خدا بخیر کنه!
به میدان فردوسی میرسیم. ظاهرا همه چیز عادیست؛ مردم میروند و میآیند. صدای اذان را از همراهم میشنوم. مسجد این دور و بر نیست و نمیشود هم از اینجا جم بخوریم.
نماز را کنار خیابان میخوانیم. سلام نماز را که میدهم، صدای عباس را از بیسیم میشنوم:
-کجایید مصطفی جان؟
مصطفی: میدون فردوسی، کنار ایستگاه مترو.
عباس: ما الان نزدیک پل کالجیم، خیلی آروم بیاین به سمت ما، حواستون باشه به همه چی. میدونی که؟
مصطفی: آره. سیدحسین کجاست؟
عباس: اونام دارن میان سمت شما. ما با ماشینیم اونا با موتور.
مصطفی: باشه، میبینمت. یا علی.
علی هنوز در سجده است. سر شانهاش میزنم:
-پاشو داداش... باید بریم... از معراج بیا پایین یه امشب رو!
وقتی سر از سجده برمیدارد و چشمم به چهره برافروخته و چشمان سرخش میافتد، آب میشوم. خجالت زده میگویم:
-شرمنده انگار خیلی اون بالاها سیر میکردی...!
بزرگوارانه میخندد و ترک موتور مینشیند. کم کم سروصداها شروع میشود؛ شعارهای همیشگیشان:
-نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!
-مرگ بر دیکتاتور!
-...
بین جمعیت چشم میگردانم؛ باید لیدرها را پیدا کنیم. لحظه به لحظه صدایشان بالاتر میرود و شعارهایشان تندتر میشود. علی همراهش را گذاشته روی حالت پرواز ولی طوری وانمود میکند که درحال صحبت است. دارد از جمعیت فیلم میگیرد.
شاید پنجاه نفر هم نباشند؛ اما خیابان را بند آوردهاند. نیروی انتظامی به حالت آماده باش ایستاده. گاهی چیزی در داستانها میخوانید و در فیلمها میبینید؛ اما باید در این موقعیت باشید تا معنای دلشورهام را بفهمید. جمعیتی که شکل و شمایلشان بیشتر به اوباش میخورد تا دانشجو و اکثرا یا ماسک تنفسی زدهاند و صورتشان را با شال گردن پوشاندهاند. صدای عباس است که پشت بیسیم میگوید:
-بچهها مواظب باشین کسی کشته نشه! حتی اگه شده خودتون سپر بشید؛ کسی کشته نشه!
ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
رمان نقاب ابلیس قسمت ۳۲ (مصطفی) وقتی خبر اعتراض دانشجویان را جلوی دانشگاه شنیدیم، چندان جدی نگرفتی
رمان نقاب ابلیس
قسمت ۳۳
(حسن)
-مرگ بر...! مرگ بر...!
-سبز و بنفش بهانهست/ اصل نظام نشانه ست.
-نترسید نترسید/ ما همه باهم هستیم.
-مرگ بر دیکتاتور...
ماشین میلیمتری جلو میرود. عباس هم که تا الان آرام بود، کمی نگران است. با همان نگاه نافذش بین جمعیت میکاود؛ انگار دنبال کسی میگردد. اوباش را میبینم که در خیابان پراکنده شدهاند. میگویم:
- با این ریش و پشممون میریزن سرمونا...
عباس که حواسش به خیابان است، فقط سرتکان میدهد. صدای بوق خیابان را برداشته. عباس میگوید:
-باید بزنیم کنار، دیگه توی ماشین جواب نمیده. یهو به قول تو، میان توی ماشین قیمه قیمهمون میکنن!
با چشمان گرد شده جواب میدهم:
-پیاده که خطرناکتره!
انگار حرفم را نمیشنود؛ سعی دارد ماشین را از خیابان بیرون بکشد و گوشهای پارک کند:
- بیسیم بزن به سیدحسین، بگو بیان پیش ما.
دوبل پارک میکند. به سیدحسین موقعیت میدهم و قرار میشود بیاید همینجا. عباس با شانه چپش حرف میزند:
-من دارم میرم تو دل جمعیت! اگه زنده موندم و گرفتمش تحویل میدم به بچههای خودمون، اگرم خبرم نرسید میکرو توی دهنمه!
چشمانم شاید به اندازه یک نعلبکی گرد شده باشد:
- چرا با شونهت حرف میزنی؟ داری من رو میترسونی!
تنهاش را به سمتم میچرخاند مستقیم چشمانم را نگاه میکند. نگاهش تا مغز استخوانم نفوذ میکند. چهرهاش جدیت و مهربانی را باهم دارد:
-ببین، من باید یه آتیش بیار معرکه رو پیدا کنم و تحویل بدم. شمام باید کمکم کنین؛ اما اصل کار با خودمه!
حسن: نمیفهمم! مگه ما فقط...
عباس: بیشتر از این لازم نیست بپرسی. بعدا سیدحسین برات توضیح میده. تو فقط یه یاعلی بگو و بیا کمک.
حس میکنم هم میشناسمش هم نه. حالا شخصیتش کمی برایم مجهول شده است. صدای شکستن شیشه هردومان را از جا میپراند. یک تکه سنگ شاید اندازه یک کف دست، شیشه عقب را ترکانده! عباس بلند میگوید:
-بدو الان آتیشمون میزنن!
چندنفر فریاد میزنند:
- اونا مامورن! بگیریدشون! اونا اطلاعاتیاند!
قبل از اینکه با چماق و قمه بیفتند به جان ماشین، از ماشین بیرون میپریم. عباس دستم را میگیرد و دنبال خودش میکشد. باید خودمان را در پیاده رو گم کنیم. کرکره مغازهها پایین است. مردمی که در پیاده رو هستند، یا فیلم میگیرند یا قدم تند کردهاند که زودتر از معرکه در بروند. به سیدحسین بیسیم میزند:
-کجایی سید؟ ما پیاده شدیم، تو پیاده روییم.
هنوز جواب سیدحسین را نشنیدهایم که سرخی آتش را آن سوی خیابان میبینم.
سطلهای زباله، نفت، ماشینهای مردم...!
آتش...!
ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
#تقویم
📎امروز:
شنبه
16 مهر 1401
مصادف با:
11 ربیع الاول ، 1444
📎اوقات شرعی:
🌌اذان صبح=04:53
🌅طلوع آفتاب= 06:16
☀️اذان ظهر= 12:04
🌇غروب آفتاب=17:51
🌃اذان مغرب=18:09
🌛نیمه شب شرعی= 23:22
⭕️ شیطان سه طایفه را وسوسه میکند:
1⃣ کسانی که از یاد خدا اعراض میکنند، مانند کسی که صبح مغازهاش را باز میکند و عصر هم میبندد و میرود، به هیچچیز هم کاری ندارد! اگر هم حرفی به او بزنی، میگوید: کسب حلال است! اما نمیداند که کسب حلال مقرراتی دارد، احکامی دارد که باید یاد بگیرد. انگار برای این ساخته شده است که صبح بیاید مغازه را باز کند و شب هم ببندد! از هیچ یک از احکام اسلامی خبر ندارد، آقاجان!
2⃣ طایفه دیگری که در معرض وسوسه شیطاناند، کسانیاند که احکام خدا را یکدستی گرفتهاند. نماز را تند میخوانند. پروردگار به ملائکه میفرماید: چرا این بنده من با عجله نماز میخواند؟! مگر رزق و روزی او به دست غیر من است؟! چرا اینطوری نمازش را میخواند؟! باید نماز را مقدمه حفظ اموالش بداند.
3⃣ طایفه دیگری که در معرض وسوسه شیطاناند، کسانیاند که در مقام غفلت بهسر میبرند، خودشان را در حضور و محضر پروردگار نمیبینند.
🎙🌸حضرت آیت الله #حق_شناس (ره)
#درس_اخلاق
♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️