eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
150 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شوخی امام خمینی (ره) با شهید رجایی😊 چرا باید قبل و بعد مسئولیت گرفتن فرق بکند!!؟؟
زیارت امام زمان عج در روز جمعه بسم الله الرحمن الرحیم السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّهِ فِي أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّهِ فِي خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ، يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ، هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ، وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ، وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که رهجویان به آن نور ره می‌یابند، و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده می‌شود، سلام بر تو ای پاک نهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌ای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرماید، سلام بر تو ای مولای من، من دل بسته تو و آگاه به شأن دنیا و آخرت توأم، و به دوستی تو و خاندانت به سوی خدا تقرّب می‌جویم، و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌کشم و از خدا درخواست می‌کنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد، و مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت، و از شهدای در آستانت در شمار شیفتگانت قرار دهد، ای سرور من، ای صاحب زمان، درودهای خدا بر تو و برخاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز و کشتن کافران به سلاحت امید می‌رود، و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم، و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران، و از سوی خدا به پذیرایی و پناه دهی مأموری، پس مرا پذیرا باش و پناه ده، درودهای خدا بر تو و خاندان پاکیزه ات. سیّد بن طاووس فرموده: من پس از این زیارت به این شعر تمثل می‌جویم و به آن حضرت اشاره نموده، می‌گویم : نَزِيلُكَ حَيْثُمَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي وَ ضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ«در هر کجا و بر سر هر خوان من میهمان توام ای صاحب الزّمان»
باور مشترک شیعه و سنی در مورد همراهان نبوی در رویداد «مباهله» بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. طلوع آخرین روز جمعه ماه پرفضیلت ذی الحجه الحرام را تبریک عرض می نمایم. از وِیژگیهای بارز این روز بزرگ، مقارن بودنش با رویداد مهم «مباهَلَه» می باشد. هرساله شاهد این هستیم که با فرارسیدن این روز بزرگ، محققان بسیاری به نشر مباحث پیرامونی این حادثه مبارک و بی بدیل و بی نظیر در تاریخ اسلام بلکه در تاریخ بشریت می پردازند؛ از این فرصت طلائی بهره جسته و در قالب این نوشته، به ذکر نکات پیش روی می پردازم: نکته اول: معنای «مباهله» جوهری، در کتاب لغوی معروف خویش (الصحاح)، ذیل ماده «بهل» آورده است: «مباهَلَه، یعنی یکدیگر را لعن و نفرین کردن». محمود زمخشری (مفسر ادبی مسلک اهل سنت) نیز در مقام تفسیر آیه آل عمران 61 (معروف به آیه «مباهَلَه») اینگونه نگاشته است: «بَهَلَهُ اللهُ؛ یعنی خدا او را لعنت نماید و از رحمت خویش دور کند» (زمخشری، الکشاف، ۱۴۱۵ ق، ج۱، ص۳۶۸). بدین جهت می توان گفت: «مُباهَلَه، اقدامی است که بین دو طرفی که هر کدام ادعای حقانیت خویش را دارند رخ می دهد؛ و هریک از طرفین، برای اثبات حقانیت خویش و روشن شدن آن، از درگاه خداوند درخواست لعن و نفرین می نمایند»؛ نکته دوم: زمان وقوع رویداد «مباهَلَه» مرحوم شیخ مفید (متوفای ۴۱۳ ق) درباره زمان «مباهَلَه» می‌نویسد : «این واقعه پس از فتح مکه (سال هشتم هجری) و قبل از حجة الوداع (سال دهم هجری) رخ داد» ([مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۶۶-۱۷۱]. ابن شهراشوب در کتاب مناقب، ۱۳۷۶ق، ج۳، ص۱۴۴، روز مباهله را ۲۴ ذی‌الحجه دانسته است؛ ابوالفضل میبدی، در کشف الأسرار، ج۲، ص۱۴۷، روز ۲۱ این ماه را زمان وقوع این حادثه دانسته‌اند. مرحوم شیخ انصاری نیز، در کتاب الطهارة، ج۳، قم، کنگره جهانی بزرگداشت شیخ اعظم انصاری، ص۴۸-۴۹، رخداد «مباهله» در روز ۲۴ ذی الحجه را نظر مشهور برشمرده و غسل در این روز را مستحب دانسته است. نکته سوم: اتفاق نظر عالمان شیعه و سنی در مورد همراهان نبوی در روز «مباهله» مرحوم قاضی نورالله شوشتری (که درسال ۱۰۱۹ ق در حالی که حدود هفتاد سال عمر داشت در زیر شلاق معاندان اهلبیت علیهم السلام به شهادت رسید وبه «شهید ثالث» معروف گردید)، در جلد سوم کتاب ارزشمد «احقاق الحق و ازهاق الباطل»، می گوید: «مفسران در این مساله اتفاق نظر دارند که «ابنائنا» (مذکور در آیه 61 سوره آل عمران) اشاره به حسن و حسین و «نسائنا» اشاره به فاطمه (س) و «انفسنا» اشاره به علی (ع) است. سپس در پاورقی همین کتاب نام شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل می کند که گفته اند: «آیه مباهله در مورد اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده است». از جمله شخصیتهایی که این مطلب از آنها نقل شده عبارتنداز: 1- مسلم در کتاب صحیح، ج 2، ص 448. 2- احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص 185. 3- حاکم در مستدرک، ج 3، ص 150. 4- واحدی نیشابوری در اسباب النزول، ص 68. 5- ابن اثیر در جامع الاصول، ج 9، ص 470. 6- ابن جوزی در تذکره الخواص، ص 23. 7- زمخشری در کشاف، ج 1، ص 370. 8- ابن حجرعسقلانی در الاصابه، ج 2، ص 509. 9- ابن صباغ مالکی در فصول المهمه، ص 120. 10- قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 140. نکته چهارم: اعتراف دشمنان به فضیلت بودن «مباهله» برای امام علی (علیه السلام) علامه طباطبائی (ره) در مقام تفسیر آیه «مباهل» (61 آل عمران) آورده است: «عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش (سعد بن ابی وقاص) نقل می‌کند که معاویه به وی گفت: چرا تو علی را «سَبّ» نمی‌کنی؟ او گفت: مادامی که سه مطلب را به خاطر دارم هرگز او را «سَبّ» نخواهم نمود، که اگر یکی از آن سه مطلب مربوط به من بود، آن را بیش از اینکه شتران سرخ‌مو داشته باشم دوست داشتم. در ادامه وی سه مطلب را در توصیف امیرالمؤمنین (ع) ذکر می‌کند از جمله اینکه: چون آیه «مباهله» نازل شد رسول خدا (ص) علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را خواند و گفت: اَللهُمَّ هؤلاءِ اَهلُ بَیتی یعنی خدایا اینان اهل‌بیت من هستند». علامه طباطبائی (ره)، پس از نقل داستان مذکور، آورده است: «این حدیث در صحیح مسلم، صحیح ترمذی، و أبو المؤید الموفق بن أحمد در کتاب فضائل علی، و أبو نعیم در الحلیة، و حموینی در کتاب فرائد السمطین آمده است». (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی، روز جمعه 24 مرداد 99ش= 24 ذی الحجه 41ق). 🌸🌸🌸🌸🌸 @khaharankhademozahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمزمه‌ی ظهور» زمزمه هایی در جامعه پیش آمده... شاید ما در آستانه ظهور هستیم! استاد پناهیان
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده:
این جمعه هم نیامدی مولای من ...🌼🌼💐💐
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
این جمعه هم نیامدی مولای من ...🌼🌼💐💐
امام زمان‌؏ از ما مي‌پرسد کھ وقتی من نبودم شما چکار ڪردید؟ چھ چیزی بھ ایشان بگویم؟ :) - آیت‌اللھ‌حائری‌شیرازي
مصرعی میگویم و رد می شوم... کاروان در دل صحراست خدا رحم کند... ♥️ 🏴
در زندگی آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران "صبور" باشد و کار بی منطق انجام ندهد !
اگر برای خدا جنگ میکنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش دهید . گزارش را نگه دارید برای قیامت؛ اگر کار برای خداست گفتنش برای چه ؟!
🌺تذکر روزانه تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ به خدا سوگند كه براى مردمى هم كه پيش از تو بوده‌اند پيامبرانى فرستاده‌ايم. ولى شيطان اعمالشان را در چشمشان بياراست. و در آن روز شيطان دوستشان خواهد بود و آنها راست عذابى دردآور. نحل/۶۳ 🌹
حکمت 8️⃣4️⃣ ✅راز دارى و پيروزى ♥️ وَ قَالَ (علیه السلام): 🌹 الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ. ♥️و درود خدا بر امیرمومنان فرمودند: 🌹 پيروزى در دورانديشى، 🌹 و دور انديشى در به كار گيرى صحيح انديشه، 🌹 و انديشه صحيح به راز دارى است.
91289: ▫️قسمتی از وصیتنامه دنيا بداند به همه مقدسات عالم سوگند براي نان و مسکن و آزادي حيواني و دمکراسي و خاک حرکت نمي‌کنم تنها هدفم اين است آئين رهائي بخش اسلام که فقط آن‌را راه نجات مستضعفان و محرومان ميدانم بر دنيا حاکم شود که اين تنها راه فلاح است.  به امام عزيزمان به اين اسوه بحق الهي و الگوي مجسم اسلام بگوئيد تا آخرين قطره خون دست از او و راهش بر نخواهيم داشت زيرا راه او راه مهدي است و فرياد او فرياد امام زمان و حسين است بگوئيد به امام‌مان تا جان در بدن داريم با هر نداي مخالف راهت خواهيم جنگيد. ملت مسلمان و قهرمان ايران بداند بايد قاطعانه در همان مسيري که تاکنون ما را از زير بار اسارتها و بردگيها نجات داده و ميرود تا حکومت عدل جهاني امام زمان را محقق سازد يعني راه خدائي امام عزيزمان گام بردارند که هر فريادي غير آن خيانت به قرآن و اسلام و پايمال کردن خون پاک شهدا است، ما در آرزوي شهادتيم ما شهادت را سرآغاز زندگي واقعي مي دانيم از آن هراسي نداريم. 🌷شهید محمداسماعیل اسکندری🌷
🌿 استاد‌پناهیان‌می‌گفت؛ اگه‌یه‌شب‌بدون‌غم‌وغصه‌بودی، شک‌کن‌به‌خودت‌! اصلا‌اصلش‌همینه‌ خوب‌بهت‌درد‌میدن، آزمایشت‌میکنن‌که‌خوب‌بخرنت♥️! [هرکه‌دراین‌بزم‌مقرب‌تراست‌ جام‌بلا بیشترش‌میدهند🍃]
دادم لباس نوکری ام را رفو کنند حَیّ عَلَی العَزایِ شما میرسد بگوش
تند تر‌ از‌ امام‌ و‌ ولایت‌ فقیه نروید ! که‌ پای‌تان‌ خرد میشود .. از‌ امام‌ هم‌ عقب‌ نمانید ؛ که‌ منحرف‌ میشوید : )✔️
✍هنوز می‌شنویم مگر ولی فقیه معصوم است؟! می مانیم تا امام زمان "عج "بیاید و برایش جان خواهیم داد .. 🔹اشتباه بزرگ شیعیان در سال ۶۰ و ۶۱ هجری ، این نبود که در مقابل سپاه امام حسین‌علیه‌السلام‌ ایستادند و اینکه در سپاه ابن‌زیاد و پسر سعد بن ابی وقاص حضور داشتند ... 🔸در تاریخ نیامده است که از شیعیان واقعی و مشهور اهل بصیرت ،کسی در جنگ علیه امام حسین علیه السلام شرکت کرده باشد. 🔹اما اما اما ... اشتباه بزرگ و غیرقابل جبران شیعیان این بود که " امامشان را و نکردند و گذاشتند" ✔️با این عنوان که مگر مسلم ابن عقیل معصوم است که به همه دستوراتش عمل کنیم؟ ✔️با این عنوان که تو دستور مستقیم جهاد و ایستادن در مقابل دشمن را نداری!! ✔️با این عنوان که او جوان است و تجربه ندارد!! ✔️با این عنوان که ما منتظر می‌مانیم تا امام معصوم بیاید و آن گاه برای او جان خواهیم داد!! 🔸راست هم می‌گفتند ، جان میدادند اما قتلگاه "عین الورده" و توابین کجا ! و کربلای سیدالشهدا کجا..؟! 🔸و قرنهاست عبرت نگرفته‌ایم ! هنوز می‌شنویم مگر ولی فقیه معصوم است؟! هنوز می‌شنویم که، می مانیم تا امام زمان "عج "بیاید و برایش جان خواهیم داد .. ✔️اهل کوفه نبودن یعنی : تا وقتی حسین‌علیه السلام نیامده ، مسلم ولی امر است . 🔹«توابین» وقتی باید می‌آمدند، نیامدند، وقتی آمدند که کار از کار گذشته بود. آنها برای امام حسین علیه السلام جان فدا کردند ، اما جانفشانی‌شان به موقع نبود ؛ لذا اثر کارشان یک هزارم ِکار شهدای کربلا نبود . ✔️اگر آنها همان جان‌فشانی را در زمان ورود حضرت مسلم انجام می‌دادند چه بسا "مسیر_تاریخ" عوض می‌شد . 🔸این یعنی هر حرکتی در "زمان_خودش" چقدر اساسی ومهم است . بیایید مانند توابین نباشیم؛ اماممان به ما احتیاج دارد .. ✔️این قسمت از وصیت‌نامه حاج قاسم را که فراموش نکرده‌ایم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی شماست.... 🔹پس شاخص ما فقط " " است که ، نه جلوتر برویم و نه عقب‌تر. «وَ اللَّازِم لَکُم لاحق» ✔️ ان‌شاءالله همه‌مان جزو لازمین این مسیر باشیم و وظیفه‌مان را انجام بدهیم.
🌺تذکر روزانه وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ و خدا از آسمان باران فرستاد و زمين مرده را با آن زنده كرد. براى مردمى كه گوش شنوا دارند در اين عبرتى است. نحل/۶۵ 🌹
💌 •[ الهی جان‌هایمان را چنان قرار ده، که تا صدایمان کنی اجابتت کنیم و چون به ما توجه کنی از شدت شوق مدهوش تو شویم.....]•
امام حسن مجتبي عليه السلام می فرمایند :✨ عَلَيكُم بِالفِكرِ فَإنَّه حَياةُ قَلبِ البَصيرِ وَمََفاتِيحُ أبوَابِ الحِكمَةِ.🍃 از تفکر غافل نشويد؛ زيرا تفکر حيات‌بخش قلب آگاهان و کليد درهای حکمت است💚 🖌بحارالانوار، جلد 78، صفحه 115📚 🌸
ما را بہ دواےِ اشکــ واکسینہ کنید درمان بہ همین مرهم دیرینہ کنید ما را بہ هواےِ روضہ تا آخر عمر در بین حسینیہ قرنطینہ کنید ..
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: