اون شبو تا صبح گریه کردم.
حالم بد بود.
خونهام نزدیک حرم دختر حسینه، دیدید دیگه.
از تو حیاط ما گنبدش مشخصه.
صبح با وسایل که میخواستم برم بیمارستان، تو حیاط نگاهم افتاد به گنبدش.
رسیدم دمِ درِ حیاط دستمو بردم بالا با حالت تهدید با اشک رو به گنبدش گفتم:
ببین من یهودیام.
هم از خودت بدم میاد، هم از بابات، هم از عموت، هم از خانوادهات.
اصلا من دشمنِ شمام.
ولی اگه راست میگی، اگه انقد خوبی که ایرانیا برات سر و دست میشکنن،
اگه شیعهها برات میمیرن،
اگه واقعاً کار راه میندازی، بیا زنمو بهم برگردون.
ثابت کن بهم.
و رفتم بیمارستان.
تا رسیدم بیمارستان دکتر و پرستارا بدو بدو اومدن جلوم.
همون جا نشستم رو زمین و گفتم: تموم شد دیگه.
زنم مرد،
دختری که دوستش داشتم مرد.
زدم زیر گریه
که دکتر اومد گفت:
پاشو مرد.
با کی حرف زدی؟
چیکار کردی؟
پاشو برو شیرینی بخر که هم زنت سالمه، هم بچهات سالم به دنیا اومد.
اون جا باورم نشد، رفتم زن و بچمو دیدم.
دوتاشون سالم سالم بودن.
به همه گفتم:
دخترِ حسین زن و بچمو بهم داد.
حالا هم خودم مسلمون شدم،
هم زنم.
هم این مدارک خونه و زمین،
هم هروقت کاری بود، حتی کارگری بهم بگید.
خودم میام..
هدایت شده از منـجــی🌱
°°
. یه گلگی که همه داریم این که خدایا چرا دعای ما رو نمیشنوی چرا کمکمون نمی کنی...
. چرا هر چی دعا می کنم خدا نمی شنوه!؟
محفل فردا شب رو در کانال منجی
از دست ندید شاید اون حرفی که منتظرش هستی رو فرداشب داخل محفل پیدا کنی✨🍃
محفل فرداشب ساعت 23:00
#فور_واجب
_______________منجی
@monje_mouod
بسم الله
سلام رفیق
میخوام یه حرف کاملا دلی بزنم بهت
درمورد #رفاقت_با_شهدا چیزی شنیدی؟
تاحالا با شهدا حرف زدی؟
اعتقاد داری به اینکه شهدا زنده ان و صدای مارو میشنون؟
اگه میخوای ادامه مطلبو بخونی با ما همراه باش✨💚
مطمئنم خیلیاتون گلزار شهدا رفتین
لا به لای قبرا که میگردی یهو چشمت میخوره به یه شهید
یه اسم خاص
یه تاریخ خاص
نور چهره شهید
یا اون لبخند عمیق از ته دلشون
خلاصه که یه چیزی باعث میشه میخکوب شی و چند دقیقه ای بری تو فکر
یواش یواش شروع میکنی باهاشون حرف زدن...
از دردات میگی، از زخمایی ک رو تنته میگی...
دست میکشی روی سنگ قبر
اشکاتو پاک میکنی میگی دمت گرم که گوش دادی،خیلی با معرفتی
بهش قول میدی
شبیهش شی
بری دنبال اینکه چجوری زندگی کرده که به اینجا رسیده
و ازش قول میگیری هیچ جا دستتو ول نکنه و مثه یه کوه پشتت باشه