eitaa logo
خاکریز زمان
44 دنبال‌کننده
166 عکس
14 ویدیو
10 فایل
مسجد مقدس حضرت صاحب الزمان(عج) انجمن اسلامی یاوران حضرت مهدی(عج) کانون فرهنگی هنری رهروان شهدا با ما در ارتباط باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﻛﻴﺴﺖ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭﺍم ﻧﻴﻜﻮ ﺩﻫﺪ ، ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ ؟ ﻭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ [ ﺭﻭﺯﻱ ﺭﺍ ] ﺗﻨﮓ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ ﻭ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ; ﻭ [ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﭘﺎﺩﺍﺵ ] ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﺪ . سوره مبارکه بقره آیه(۲۴۵ ) @khakriz72
امام على عليه السلام می فرمایند : اُنظُر فيما تُصَلّى و َعَلى ما تُصَلّى اِن لَم يَكُن مِن وَجهِهِ و َحِلِّهِ فَلا قَبولَ؛ بنگر در چه (لباسى) و بر چه (چيزى) نماز مى گزارى، اگر از راه صحيح و حلالش نباشد، قبول نخواهد بود. تحف العقول ص 174 @khakriz72
💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸 با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود،اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه... 😞😞😞😞 ادامه داد.. _دوسش داری؟ +متعجب زده از سوالش،گفتم چی؟!😰 _چی نه کی! +خب کی؟واضح حرف بزن.. _واضح نیست سوالم؟ +نه! _افشین خانت!!! 🔥🔥 انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم!😥 لال شده بودم،نمیتونستم چیزی بگم کیوان از کجا فهمیده بود!! من که همیشه چت ها رو پاک میکردم.. خودم رو زدم به اون راه.... با صدای لرزون گفتم افشین خان دیگه کیه!؟ _از من میپرسی!!!؟؟ هه هه.... کیوان قهقه ای سر داد و گفت: _میشه دیگه برام نقش بازی نکنی من همه چی رو میدونم!! +چی رو میدونی؟! چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟! _خودتو به خریت نزن فرشته ... دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی😞 همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!! همون روز دستت برام رو شد! چرا سکوت کردی؟؟؟ میگفتی دوسش داری دیگه... میگفتی.... اشغال...!😡 فک کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیچونی!؟ کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به زن من..!! به ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه... یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم.. دنیا روی سرم خراب شده بود... اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،نمیدونستم چی باید بگم! لعنت به من....😭 کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم😭 قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین... قبل از اینکه لو برم... قبل از اینکه بدبخت بشم... کاش... 😭😭😭😭 ادامه دارد... @khakriz72
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ﺁﻳﺎ [ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻋﺒﺮﺕ ] ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﺷﺮﺍﻑ ﺑﻨﻲ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻮﺳﻲ ﻧﺪﻳﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺷﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﺯﻣﺎﻣﺪﺍﺭ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺰ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻨﮓ ﻛﻨﻴﻢ ؟ ﮔﻔﺖ : ﺁﻳﺎ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺍﮔﺮ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮّﺭ ﻭ ﻟﺎﺯم ﺷﻮﺩ ، ﺟﻨﮓ ﻧﻜﻨﻴﺪ [ ﻭ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﻲ ﺑﺰﻧﻴﺪ ؟ ] ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻫﺪﻑ ﻭ ﻣﺮﺍﺩﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻨﮓ ﻧﻜﻨﻴﻢ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻳﻢ ؟ ! ﭘﺲ ﭼﻮﻥ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻘﺮّﺭ ﻭ ﻟﺎﺯم ﺷﺪ ، ﻫﻤﻪ ﺟﺰ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﻱ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ . سوره مبارکه بقره آیه( ۲۴۶) @khakriz72
امام صادق عليه السلام می فرمایند: مَن قَبِلَ اللّه مِنهُ صَلاةً واحِدَةً لَم يُعَذِّبهُ و َمَن قَبِلَ مِنهُ حَسَنَهً لَم يُعَذِّبهُ؛ خداوند از هر كس يك نماز و يا يك كار نيك را قبول كند، عذابش نمى نمايد. كافى(ط-الاسلامیه) ج 3، ص 266، ح 11 @khakriz72
🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐 غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تو روخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده.. تو روخدا منو ببخش کیوان... _ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟ چیکار کردی با خودت؟ چی کم داشتی هااااا......!!! گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟! دردی داشتی به خودم میگفتی چرا به یه نامحرم آخه!!! چراااا.. هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم... همه چی رو براش توضیح دادم اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود! چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد....😭 کتشو برداشت رفت سمت در...😔 گفتم نرو کیوان.. یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم.. چرا هیچی نمیگی.. تنهام نذار کیوان.. برگشت زل زد تو چشمام چشماش کاسه ی خون شده بود گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی از چشمم افتادی.... حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!! درو کوبید و رفت... تو چشماش نفرت رو دیدم... تو چشماش غرور له شده شو دیدم...😞 نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم و های های گریه کردم کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!! تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره اما سه شبانه روز تنهام گذاشت... گوشیشم خاموش بود... از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم... سه شبانه روز اشک ریختم و اشک... دریغ از یه لحظه آروم گرفتن. . بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه... انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد... شب بالاخره کیوان به خونه برگشت داغون داغون... انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!! کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم... 😔😔😔😔💔 ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﻭ ﭼﻮﻥ [ ﻃﺎﻟﻮﺕ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺟﺎﻟﻮﺕ ﻭ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻧﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪﻧﺪ ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﺮ ﻣﺎ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺰ، ﻭ ﮔﺎم ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺳﺎﺯ ، ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﮔﺮﺩﺍﻥ . سوره مبارکه بقره آیه( ۲۵۰) @khakriz72
امام صادق عليه السلام می فرمایند: تَسبيحُ فاطِمَةَ عليهاالسلام فى كُلِّ يَومٍ فى دُبُرِ كُلِّ صَلاةٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِن صَلاةِ اَلفِ رَكعَةٍ فى كُلِّ يَومٍ؛ تسبيحات فاطمه زهرا عليهاالسلام در هر روز پس از هر نماز نزد من محبوب تر از هزار ركعت نماز در هر روز است. كافى(ط-الاسلامیه) ج 3، ص 343، ح 15 @khakriz72
💢بچه شهری احمق‼️ گویند روزی جوانی از شهر به خانه یک روستایی به مهمانی رفته بود، پس از شام شب، مرد روستائی به پسرش گفت: برای کاشتن فلان زمین دو خروار نخود لازم است یک خروار داریم، یک خروار دیگر باید بخریم فردا پیش فلانی برو و خریداری کن. جوان شهری با ژست روشنفکری و با نگاه تحقیر آمیز به آنان گفت: اگر یک خروار نخود را لپه کنید به تعداد دو خروار بذر می شود و برای آن کافی می شود. جوان روستائی از شنیدن سخن جوان شهری، تبسم کرد اما مرد روستائی که به چپقش پک می زد چنان خندید که دود چپق نفسش را دچار سرفه های پی در پی کرد؛ چیزی در خلال سرفه ها می گفت بعداً معلوم شد که می گوید: پسرم تو بچه شهری هستی نمی فهمی که لپه جوانه نمی زند. امروز نیز برخی ها دقیقاً مانند آن بچه شهری می گویند: چرا این همه پول و وقت را هزینۀ حج می کنید، بهتر است آن را در امور خیر دیگر مصرف کنید. و… اولاً: با تجربۀ عینی و آمار عملی روشن شده است که گویندگان این سخن نه اهل خیرات هستند و نه دغدغۀ امور خیریه را دارند، بیماران فکری هستند که قیافۀ روشنفکری به خود می گیرند. ثانیاً: افراد کوته‌بینی هستند که از درک آثار عظیم فردی و اجتماعی حج ناتوان هستند، البته برخی ها چنان پَست هستند که با دین اسلام مشکل دارند؛ برتری اسلام و احکام انسانی فردی و اجتماعی آن را در مقایسه با ادیان (یا ایسم های دیگر) نمی فهمند. چیزی که دانشمندان و محققان غیر مسلمان نیز به آن اذعان دارند. بویژه تربیت شدگان راه «محمدعلی فروغی» (کابالیست فراماسونر) که مأموریت استعماری داشتند و دارند و به یک تناقض آشکار مبتلا هستند گرچه خود را اندیشمند بدانند: در برابر اسلام، ناسیونالیست و ایران باستان‌پرست و صد در صد نژاد پرست، و در برابر غرب نه حس ناسیونالیسم دارند و نه نژاد پرستی. مانند مرغ ماکیان به محض مشاهدۀ خروس به زمین خوابیده و آمادگی خود را اعلام می کنند. ثالثاً: اینان چرا روزانه آن صدها نفر را که برای عیاشی به اروپا و کشورهای دیگر می روند، نمی بینند؟ چرا به آنان نمی گویند این همه دارائی جامعه را چرا صرف امور بی معنی و بی هدف می کنید؟ چرا اقتصاد جامعه را فلج می کنید. این یک منطق ابلیسی است که به نام خیریه از بزرگترین خیر ممانعت می کنند. ابلیس هرگز به صراحت امر به بدی ها نمی کند بلکه سخن و خواسته ضد انسانی خود را با واژگان انسانی در لفافه نیک قرار می دهد. @khakriz72
اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 @khakriz72
چند روز گذشت... کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد.. حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت.. صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت.. منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده، منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم اما چند ماه گذشت و خبری نشد..! توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد! فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..! چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم اما جدا از هم... جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه کلامی رد و بدل نمیشد.. طلاق عاطفی..💔😞 زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی.. ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم! این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم! کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد.. دیگه صبرم سر اومد.. یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی.. اما باز بی اثر بود😭 گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!! چرا طلاقم نمیدی؟؟؟ چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟! میخوایی چی رو ثابت کنی؟! پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت.. من یه غلطی کردم...بهت بد کردم کیوان..میدونم! من به خودمم بد کردم...😔 لعنت به من.. اما تو بزرگی کن و ببخش! همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی... اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟ حرف نزدنات چیه؟ بی محلیات چیه؟! جلوی مردم نقش بازی میکنی؛ توی خونه زجر کشم میکنی؟! تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده! راحتم کن دیگه تحمل ندارم... ادامه دارد... @khakriz72 🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
روز ۲۳ تیر رو به مناسبت امضای برجام گذاشتن روزتعامل و گفتگوی سازنده با دنیا!! به نظرم ۱۸ اردیبهشت، روز خروج آمریکا از برجام رو هم بذارن روز "شستشوی صورت با آب و صابون" /طنزیم @khakriz72