#تب_مژگان_۳۴
نویسنده: #محمدرضا_حدادپور_جهرمی
با کمال آرامش و خونسردی بهش گفتم: آروم باش... جیغ نکش... تو از هیچی خبر نداری... اگر یه چیزی بهت بگم، قول میدی صبور باشی؟!
در حالی که خیلی بهم ریخته بود و داشت گریه میکرد گفت: دیگه چیه؟! دیگه چی شده؟! چرا دست از سرم بر نمیدارین؟!
بهش گفتم: آروم باش دختر! آروم باش... میفهمم... چرا میگم میفهمم؟! چون منم امروز یکی از رفیقام را از دست دادم... یکی دیگه اش هم اسیر شده... یکیش هم تو زرد از آب دراومد!!
همینطور که هق هق میکرد گفت: چی میخواسنی بگی؟!
گفتم: تو باید صبورتر از این حرفها باشی... دنیا همیشه روی یه پاشنه نمیچرخه... بعضی وقتها هست که عزیزترین کسانمون در شرایطی ما را تنها میذارن که اصلا در حجم باور ما نمیگنجه و...
با شدت و صدای نیمه بلند گفت: لطفا حرفتو بزن... رک بگو... چی شده باز؟
نفس عمیقی کشیدم بعد از چند ثانیه سکوت گفتم: امروز وقتی رفتم سراغ مژگان... با صحنه بدی مواجه شدم... خیلی بد... خیلی متاثر شدم... دیدم متاسفانه... ببین قول دادی آرامشت را حفظ کنیا... خب؟! ... دیدم متاسفانه قبل از من، دو نفر اومدند و مژگان را به طرز بسیار وحشتناکی به قتل رسوندند! ... نفیسه خانم! تسلیت میگم... مژگان جونش را همین امروز صبح از دست داد!!
زل زد به من... چشمای نفیسه داشت از حلقه میپرید بیرون... دو تا دستش را محکم زد به صورت خودش... ناخنهاش را روی صورتش کشید... صدایی ازش بیرون نمیومد... نفسش به خس خس افتاد... فهمیدم که هوا بهش نمیرسه... یه لحظه دیدم چشماش رفت... سفیدی چشماش، کل چشماش را فرا گرفته بود... فورا به یکی از خواهرا گفتم: «خانم فلانی... بدو... خانم بدو بیا...» نفیسه شوکه شده بود... نه هوا بهش میرسید و نه خون به مغزش...
فورا خوابوندش روی زمین و پاهاش داد بالا... بعدش فورا تنفس و دستگاه هوا و... من که رفتم بیرون... اما گفتم: تا به هوش اومد و تونست تکلم کنه، خبرم بدید...
رفتم توی اتاقم... باید میرفتم مرحله بعد را طراحی میکردم... اما یادم بود که هنوز تکه سوم پازل سه قسمتی قبل را هم کامل نکردم... اصلا نمیشد سراغش رفت... ینی از بس از دیروز مشکل و صحنه های عجیبا غریبا پیش اومده بود، احساس میکردم قسمت نمیشه برم سراغ تکه سوم پازل سه قسمتی... شاید ... شاید هم یکی یا کسانی دستم را خوندن که نمیذارن برم سراغ تکه سوم...
رفتم یه وضو گرفتم و نشستم با دقت و حساسیت، دو سه صفحه ای که مژگان نوشته بود را خوندم... متن های واقعی، دارای یک سری اصول هستند که این متن مژگان، با تمام آن اصول سازگار بود... مژگان نوشته بود:
«مادرم را که از دست دادم خیلی بهم ریختم... تلاش میکردم محکم باشم و بتونم پدر و داداشم را از این غم بزرگ نجات بدم اما نمیشد... خودم از درون داغون بودم... برای انجام کاری به بیرون رفتم... میخواستم گل و گلاب بگیرم برای مراسم روز سوم درگذشت مادرم... بعد از من، زنی وارد گل فروشی شد... من از اول صبح ضعف داشتم و احساس بی حالی میکردم... مخصوصا که اون روز، شروع ایام قاعدگیم هم بود و حسابی اوضاع روحی و جسمیم بهم ریخته بود...
اون زن، وقتی داشت گل ها را قیمت میکرد، نمیدونم چی شد که به من رسید... تا بهم رسیدیم، ایستاد و عینک دودیش را آورد بیرون و گفت: وای خدای من! ببین کی اینجاست! شما مژگان خانم نیستی؟!
من که نمیشناختمش... با بی حوصلگی گفتم: سلام... بله ... خودمم... شما؟
با بغض و ناراحتی بهم گفت: الهی بمیرم برات دخترکم! غم مادر، غم سنگینیه... مخصوصا برای دختر حساس و باهوش و زیبایی مثل تو... بعدش هم بغلش را باز کرد و گفت: اجازه هست، به جای مامان الهه بغلت کنم عزیزدلم؟!
منم که در شرایط خوبی نبودم... ضعف هم داشتم... دلم که از غصه داشت میترکید... از خدا خواسته... رفتم بغلش... محکم همدیگه را بغل کردیم... همینطور که توی بغلش بودم، دیگه نفهمیدم چی شد... وقتی به هوش اومدم...»
تلفنم زنگ خورد... از حیاط خلوت 11 بود... گفتند: نفیسه به هوش اومده ... خیلی هم ملتهب و مضطرب... میخواد با شما صحبت کنه
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
@khakriz72
animation.gif
7.9K
#شیطان_پرستی
#نمادهای_شیطانی_۸
#صلیب_شکسته
#چرخ_خورشید
@khakriz72
خاکریز زمان
#شیطان_پرستی #نمادهای_شیطانی_۸ #صلیب_شکسته #چرخ_خورشید @khakriz72
#شیطان_پرستی
#نمادهای_شیطانی_۸
#صلیب_شکسته
#چرخ_خورشید
نماد صلیب شكسته یا چرخ خورشید (swastika or sun wheelc):چرخ خورشید یك نماد باستانی است كه در برخی فرهنگهای دینی همچون كتیبههای بر جای مانده از بوداییها و مقبرههای سلتی و یونانی دیده شدهاست .
لازم به توضیح است این علامت سالها بعد توسط هیتلر به كار رفت ، لكن برخی با هدف به سخره گرفتن مسیحیت این سمبل را وارد شیطانپرستی كردند .
در مصاحبهای در کتاب “اربابان هرج و مرج” نوشته یموینهان و سادرلیند، از آنتون لاوی، موسس کلیسای شیطان سوال میشود که “بسیاری افراد از ارتباط قوی بین شیطان پرستی و فاشیسم میترسند. آیا این ارتباط واقعا وجود دارد؟” او در جواب میگوید ” ابعاد فاشیسم برای شیطان پرستی نیز کاربرد دارد ـ نمایش، رعد و برق، طراحی رقصی که با آن میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار دادند”.
بلانچ بارتون نیز همینطور جواب میدهد “زیبایی شناسی بیش از هر چیز دیگری بین شیطان پرستی و فاشیسم مشترک است. زیبایی شناسی سوسیالیسم ملی گرایانه و شیطان پرستی با یکدیگر هماهنگ است”. تمهای تئاتری، افراط، شوک و قدرت، هم برای فاشیسم و هم برای شیطان پرستی که به دنبال خلق تصاویر هستند، طبیعی است.
@khakriz72
#حدیث_قدسی
خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
يا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجِع!
وَ يا مُحلفا عَلي هجرنا، كَفَر!
إنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُد لَكَ، فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحته وَ هَجَرتَنا.
ای كسی كه وصال ما را ترک كردهای، برگرد! و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشكن! ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد.
پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفتهای و ما را ترک كردهای!
📚بحرألمعارف، جلد ۲، فصل ۶۲
@khakriz72
#ارزش_مولا_علی(ع)
✔️داستانی جالب .... حتما بخوانید:
🍃💔🍃روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش ڪند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
💠مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
🍃💔🍃مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .
📚الکافی، ج ۸ استقامت در ولایت به معنای واقعی
@khakriz72
#همسرانه
به طور مداوم از همسرتان انتقاد نکنید زیرا انتقاد پیاپی باعث میشود که همسرتان از شما فاصله بگیرد.
@khakriz72
#تب_مژگان_۳۵
نویسنده: #محمدرضا_حدادپور_جهرمی
وقت را نباید از دست میدادم... لباس مشکیم را از کمدم آوردم بیرون... پوشیدم... چهارده تا صلوات برای شادی روح حضرت ام البنین فرستادم... آروم آروم قدم برمیداشتم و فکر میکردم... رفتار و سکناتم را برنامه ریزی کردم... یه کم طول کشید تا دقیقا توی ذهنم، رفتار مناسب و برخورد منطقی با نفیسه دانلود شد... تا دانلود شد، فورا روی اعضا و جوارحم نصبش کردم... بسم الله گفتم و وارد اتاق نفیسه شدم...
چشمای نفیسه خون بود... یه لرزش نگران کننده ای هم توی رفتارش بود... جوری هم بغض کرده بود که صداش به زور شنیده میشد... هنوز ننشسته بودم که بهم گفت: «میتونم مژگان را ببینم؟! خواهش میکنم... برای آخرین بار... قبل از اینکه تشییعش کنند...»
فهمیدم که باور کرده... با حالت تاسف بهش گفتم: میفهمم... خیلی مشکله که کسی حتی نتونه جنازه رفیقش را توی بغلش بگیره و باهاش خدافظی کنه... اما نه... اجازه نمیدن... چون ... چون صلاح نیست... اوضاع خوبی نداره... ببخشید رک گفتم... متوجهی که؟!
بیشتر جا خورد و ناراحت شد ... گفت: ینی اینقدر بد کشتنش؟! اصلا چرا باید مژگان بمیره؟!
گفتم: تو الان به خاطر همین اینجا هستی! ... چرا باید مژگان اینقدر بد بمیره؟!
میون همون اشک و آه گفت: ینی چی؟ منظورت چیه؟!
گفتم: من و شما که کاری با هم نداریم... فقط دنبال حل یه معادله هستم... معادله ای که از وقتی تو سر و کله ات توی خونه مژگان و اینا پیدا شده، داره مشکل و مشکل تر میشه...
گفت: واضح تر حرف بزنید تا کمکتون کنم!
گفتم: چرا شما باید فردای همون شبی که جنازه بی گناه آرمان... داداش مژگان پیدا میشه(!!)... از تمام نگهبانان بیمارستان روانی به راحتی عبور کنی و بری سراغ مژگان و چند ساعت با هم باشید؟! و چرا باید یکی دو روز بعدش، ما با جنازه بد فرم یه دختر بیگناه مواجه بشیم؟! تو چند چندی توی این بازی؟! ... چرا پات وسطه؟!
نفیسه تا مرز سکته پیش رفت... تا اسم «جنازه بی گناه آرمان» آوردم، شروع به جیغ کشیدن کرد... «نه... نه... نه... آرمان نمرده... آرمان بیگناهه... آرمان هیچ کاره است...»
گفتم: آروم باش دختر! اونا دیگه رفته اند... دیگه اونا برنمیگردن... خوشحالم که حداقل تو اینجایی و زنده ای و داری باهام حرف میزنی... هرچند حال و روز خوبی نداری... اما... اما بذار کمکت کنم تا هم انگشت اتهامات از روی برداشته بشه... و هم مسبب و مسببان اصلی قتل این خواهر و برادر کشف بشند...
یه آرام بخش بهم زدیم... یه کم آروم تر شد... غذا و آب نمیخورد... بهش گفتم: نفیسه خانم! چند قلپ آب بخور تا بتونیم بهتر با هم حرف بزنیم... اصلا میخوای برم و بعدا... فردا... و یا چند روز دیگه بیام؟!
گذاشتم خوب گریه کنه... آروم تر که شد... کم کم شروع به حرف زدن کرد و گفت: مژگان و آرمان، تنها دوستای خوب و مهربونی بودن که توی کل عمرم داشتم... اولین باری که دیدمش... حالش خوب نبود... خونه یکی از اساتیدمون که هر از گاهی... ینی ماهی یک بار... اونجا جمع میشیم دیدمش...
استادمون بهم گفت: «بیا بالا که به کمکت نیاز دارم... وقتی رسیدم به اتاق طبقه بالا، اولین بار، مژگان را به حالت بیهوش ... شاید هم خواب عمیق... اونجا دیدمش... استادم گفت: این خانم خوشکل، دختر یکی از بهترین دوستام هست که متاسفانه مادرش را از دست داده... احساس میکنم تو با اون میتونین دوستای کاملی بشین... اینقدر کامل که بتونین حتی با هم سالیان سال زندگی کنین و به هم آرامش بدین... اسمش مژگانه...»
وقتی نفیسه میخواست آب بخوره... بهش گفتم: اسم استادتون چیه؟!
نفیسه گفت: سرکار خانم کمالی!!!
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
@khakriz72
#نهج_البلاغه_خوانی
#هر_روز_صبح_با_نهج_البلاغه
و من خطبة علی ( عليه السلام )
(يذكر فيها ابتداء خلق السماء و الأرض )
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ
خطبه ۱-آغاز آفرينش آسمان و...
عجز انسان از شناخت ذات خدا
سپاس خداوندي را كه سخنوران از ستودن او عاجزند، و حسابگران از شمارش نعمتهاي او ناتوان، و تلاشگران از اداي حق او درماندهاند. خدايي كه افكار ژرف انديش، ذات او را درك نميكنند و دست غوّاصان درياي علوم به او نخواهد رسيد. پروردگاري كه براي صفات او حدّ و مرزي وجود ندارد، و تعريف كاملي نميتوان يافت و براي خدا وقتي معيّن، و سر آمدي مشخّص نميتوان تعيين كرد. مخلوقات را با قدرت خود آفريد، و با رحمت خود بادها را به حركت در آورد و به وسيله كوهها اضطراب و لرزش زمين را به آرامش تبديل كرد.
#خطبه_اول
#قسمت_۱
@khakriz72
#مناسبت
شهادت دخت نبی مکرم اسلام صل الله علیه و آله، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و آغاز ایام فاطمیه را به همه محبین و دوستان خاندان عصمت و طهارت تسلیت میگوییم.
@khakriz72
#تلنگر
#آینه_فرزندان
✅ *بچه های ما آینه ارزش ها، باورها و رفتارهای ما هستند* .
*اگر ما میخواهیم فرزندانی در مسیر حضرت زینب (سلام الله علیها )و حضرت امام حسین (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) تربیت کنیم* ، *بایستی خودمان هم در مسیر حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امیرالمومنین (علیه السلام ) باشیم* و از این موضوع مهم غفلت نکنیم.
👈وقتی حضرت زهرا( سلام الله علیها) اول برای همسایه دعا می کنند و می فرمایند: الجار ثم الدار
👈یا وقتی داستان شان نزول سوره انسان را می خوانیم که سه روز اهل این خانه روزه گرفته اند و دم افطار هر چه داشتند را به سائل و یتیم و مسکین انفاق کردند.
👈یا وقتی از فقر در زندگی امیرالمومنین( علیه السلام) صحبت می کنیم ، معنایش این نیست که ایشان درآمدی نداشته اند، بلکه معنایش این است در امد داشته اند اما بیشتر از آنکه درآمد خود را صرف خودشان کنند، صرف براورده کردن نیاز مستمندان می کرده اند یا چاه ها و نخلستان هایی اطراف مدینه احداث می کرده اند و وقف مستمندان می کرده اند.
و بعد در نقل های تاریخی داریم که حضرت زینب سلام الله علیها در سالهایی که در کوفه بوده اند، مستمندان کوفه نیازشان را به در خانه ایشان می برده اند و حضرت چیزی شبیه خیریه های امروز داشته اند،
*خب ایشان اینها را از پدر و مادر خود آموخته اند* ✅
*پس فرزندان ما آینه اند، آینه آنچه که در خانه اتفاق می افتد، یعنی آینه انچه که در پدر و مادر می بینند، آینه ارزش های حاکم بر زندگی آنها.
اگر ارزش های حاکم بر زندگی ما مادیات است، به فرزندان مان اموختیم که فقط ما مهمیم، همسایه و آشنا و بقیه مهم نیستند، فردا این بچه ما خواهد گفت فقط من مهم هستم و پدر و مادرم هم مهم نیستند* ❌
#دکتر_فرهمند_پور
@khakriz72
خاکریز زمان
#شیطان_پرستی #نمادهای_شیطانی_۹ #صلیب_وارونه @khakriz72
#شیطان_پرستی
#نمادهای_شیطانی_۹
#صلیب_وارونه
این همان صلیبی است که پطرس مقدس روی آن مصلوب شد زیرا احساس میکرد لیاقت ندارد بر همان صلیبی مصلوب شود که عیسی مسیح روی آن مصلوب شد.
این صلیب نماد بی ارزشی و احترام عمیق یک فرد به به مافوقانش بود: نشانهی بیخردی، سختی، شکست و احترام به مسیح.
البته در گذشته به این معنا بود ـ یک نماد بسیار مسیحی. از زمان ظهور فیلمهای درجه ب و اطلاعات عمومی محدود، صلیب برعکس به یک نماد مسیحی معکوس تبدیل شد ـ نماد نگرش ضد مسیحیت.
از آن جا که در دوران مدرن به نشانهی ضد مسیحیت تبدیل شده است، برخی شیطان پرستان از آن استفاده میکنند. این صلیب نشانهی تمسخر و رد کردن مسیح است.
شیطان پرستان زیادی گردنبندهای آن را استفاده میکنند. میتوان آن را در میان خوانندههای راک یا روی جلد آلبومهایشان مشاهده کرد.
@khakriz72