"صبحمان را اینگونہ آغاز ڪنیم"
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
🌹بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ
🌹بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ
🌹بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور
🌹بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ
🌹بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ
🌹الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور
🌹َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى
🌹الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ،
🌹فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ
🌹مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ.
🌹الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ
🌹مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ
🌹عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ
🌹وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرین
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
#سلام_امام_زمانـم♥
🌻
هر صبح، همچون گل های آفتابگردان ،
رو به سمت یاد شما چشم می گشاییم
و با سلام بر آستان پر برکتتان
جان می گیریم ...🌻
این خورشید حضور شماست
که گرممان می کند،
نور بارانمان می نماید🌻
و امیدمان می بخشد ...
شکر خدا که شما را داریم ...🌻
🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ 🌤
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
وصیت خاص و جالب شهید بلباسی به همسر خود
🔹همسر شهید بلباسی با اشاره به خاطرات مشترک زندگیشان بیان میکند: " در يكى از آخرين روزهاى زندگى مشتركمان وقتى با هم صحبت می کرديم وصيت نامه خود را به من داد تا بخوانم. آن را خواندم و پرسيدم چرا ننوشتى شما را كجا دفن كنند؟ نگاهى به من كرد و سرش را پايين انداخت به طورى كه از سؤالم پشيمان شدم. پس از چند لحظه لبخند زد و گفت: « وقتى در عمليات كربلاى ۴ مجروح شدم مرا به منزل آوردند و من از خانوادههاى بچههاى مفقود و شهيد خجالت میکشيدم كه نتوانستم پيكر فرزندانشان عقب بياورم. از خدا خواستم مرا مانند فرزندانشان طورى به شهادت برساند كه پيكرم در بيابان بماند.» درآن لحظه به ياد خاطره يكى از دوستان عليرضا افتادم كه میگفت: هرگاه عملياتى تمام مىشد و ما به عقب برمیگشتيم، اگر كسى دست خالى برمیگشت ناراحت مىشد و میگفت: «چرا دست خالى میآييد، باید یک شهيد يا مجروح را همراه خودتان بياوريد.»
شهید#علیرضا_بلباسی🕊🌹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
مناجات شهید #علی_چیت_سازیان
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
🔖ارادت شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات
✍داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:
برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت:
شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟
تا فهمید سیدم پیاده شد،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.
نقطه ضعفش را می دانستم.
گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم.
با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
🎙راوی: سید احمد نواب
#فاطمیه #حضرت_زهرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
اولین دوره نمایندگی مجلس داشت شروع میشد
بهش گفتم : «خودت را آماده کن مردم میخواهندت »
قبلا هم بهش گفته بودم ، جوابی نمیداد
آن روز گفت :« نمیتوانم ، خداحافظی شب عملیات بچه هارو با هیچی نمیتونم عوض کنم
شهید_#براهیم_همت🕊🌹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
🔸 شهدا و حضرت زهرا(س)
◇ ازبس حضرت زهرایےبود،درعملیات خیبر
اسم گردانش راعوض کرد گذاشت"یازهرا(س)”
دروالفجر۸ شهیدکه شد
ایّام فاطمیه بود...
ترکش خورده بودبہ پهلویش...
#شهیدسیدکمالفاضلی🌷
#شهادت_بهمن۶۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #فاطمیه | #مداحی
جای شکرش باقیه همینکه محسنو ندیدی
از گلوی پسرت تیر سه شعبه نکشیدی
#ایوایمادرم🕯🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#خاطرات_شهید
‼️روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند خواندهاند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است.
حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند.
‼️همسرم که اصرار را بیفایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچهی مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم...
فرمانده محور وقتی صحبتهای شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد.
‼️در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیهی مدافعانحرم میگوید: همهی ما از مشهد آمدهایم، فردا شهادت امام رضا علیه السلام (ع) است و خوش بحال کسی که فردا شهید شود.
‼️هنوز حرف این مدافعحرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا "شهید" میشود من هستم
فردای آن روز، روز شهادت امام رضا در سوریه تیر به قلب ایشان اصابت کرد و در حالی که در "سجده" بودند و آخرین کلمهای که گفتند
"یاابالفضل"بود به شهـادت رسیدند.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_حسین_محرابی
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
خاڪریزشهـدا
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت4⃣2⃣ احسان رفت و زینب سادات غرغر کرد: این چرا داره میاد؟ به تو چه
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت5⃣2⃣
زینب سادات: پس والدین طرف دیگه دعوا کجا هستن؟
فلاح: اینها به اون حمله کردن! دو نفر به یک نفر!
زینب سادات: هیچ وقت تو دعوا فقط یک نفر مقصر نیست.
احسان: انگار شما یکم حق به جانب هستید! لطفا تماس بگیرید!
فلاح اخم کرد: برادر های شما دردسر هستن!
زینب سادات: بعد از اومدن والدین طرف دیگه، صحبت میکنیم.
توکل گفت: تماس بگیر لطفا.
بعد رو به احسان و زینب سادات گفت: ایشون یکی از بهترین معاونینی هستند که تا حالا داشتم.
احسان گفت: این آقای بهترین، بهتره یکم احترام گذاشتن یاد بگیره.
فلاح پرخاش کرد: اصلا شما میفهمید سر و کله زدن با یک مشت بچه زبون نفهم یعنی چی؟
احسان کارتی از جیب کتش در آورد و به سمت توکل گرفت.
بی اعتنا به عصبانیت رو به افزایش فلاح، با خونسردی گفت: دکتر احسان زند، متخصص گوارش اطفال. یکم از بچه های زبون نفهم میفهمم.
زینب سادات گفت: جزء بهترین ها!
کنایه زینب سادات باعث شد فلاح با خشم از دفتر بیرون برود: از چنین خانواده ای چنین بچه هایی دور ازانتظار نیست.
نیم ساعت آینده به پا در هوایی پسرها و خستگی و خواب آلودگی زینب سادات و احسان گذشت.
فلاح با خانمی وارد شد: خانم احمدی رسیدن. فرستادم تا احمدی رو هم صدا کنن.
خانم احمدی: روز بخیر جناب توکلاتفاقی افتاده؟
توکل: سلام خانم. بفرمایید بشینید. در حقیقت دعوایی دیروز اتفاق افتاده و به همین علت اینجا جمع شدیم.
خانم احمدی نشست. پسری در را زد و اجازه ورود گرفت.
فلاح: بهتره شروع کنیم. دیروز این دو تا پسر به این بچه حمله کردن.
زینب سادات: چرا زدنت؟
احمدی: الکی!
زینب سادات: تا جایی که میدونم برادرم دیوانه نیست و به مردم حمله نمیکنه!
فلاح پوزخندی زد: نکنه شما روان شناس هستی؟
زینب سادات با بی توجهی جواب داد: من پرستارم، مادرم روان شناس بودن.
بعد رو به ایلیا پرسید: چرا زدینش؟
ایلیا: بخاطر حرفی که زد.
زینب سادات: چی گفت؟
ایلیا سکوت کرد و محسن با تردید گفت: به ایلیا گفت بی بته! گفت بی پدر و مادره!
زینب سادات نگاه خشمگینی به احمدی انداخت: به چه حقی هر چی به فکرت میاد، به زبون میاری؟ هان؟ به برادر من گفتی بی بته؟ میدونی اگه امثال پدر ما نبودن، تو الان اینقدر راحت تو کلاس نبودی؟ میدونی فرزند شهید چیه؟ میدونی چند بار ترور یعنی چی؟ میدونی...
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت6⃣2⃣
زینب سادات سکوت کرد. نفس گرفت و این بار آرام تر گفت: ایلیا اگه میخواست دعوا کنه و این پسر رو بزنه، این پسر الان اینقدر راحت نایستاده بود.
خانم احمدی: منظورتون چیه خانم؟
زینب سادات نگاهی به زن کرد: ایلیا اگه میخواست پسرتون رو بزنه، الان نه تنها بدنش پر از کبودی بود، دست و پای شکسته هم داشت! دکتر زند! ایشون مشکلی دارن؟ چه ظاهری چه حرکتی؟
احسان: نه! کاملا سالمه.
فلاح: شما از حرکت برادرتون دفاع میکنید؟
زینب سادات: بله! دفاع میکنم چون پدرمون بهش یاد داده چطور مبارزه کنه، چطور آسیب بزنه و آسیب نبینه. امابهش این هم یاد داده که خودی ها هر چقدر اذیت کنن، دشمن نیستن. اینه که برادر من لبش پاره شده و پسر شما سالمه! ما بی پدر و مادر هستیم بخاطر آرامش خاطر شما! ما درد یتیمی میکشیم بخاطر آسودگی خاطر شما! حق ما نیست که طعنه کنایه هم بشنویم! ما چیزی ازتون نخواستیم. فقط بذارید ما هم
زندگی کنیم.
زینب سادات دست ایلیا را گرفت: بهت افتخار میکنم.
ایلیا عمیق لبخند زد: مثل مامان شدی!
کاش مادر اینجا بود. کجایی آیه؟ کجایی نگاه کنی لبخند پسرت را؟ کجایی که یتیمی درد دارد! بیشتر از تمام عمر زینب، درد دارد! این درد فقط درد یتیمی اش نیست! درد یتیمی برادری است از خون مردی که برایش پدری کرد و جاهای خالی زندگی زینب را بدون پرسش، پر کرد،دردیتیمی برادرش، درد نبود آیه ای که زندگی را بلد بود. مادر! اسطوره زندگی ام! چگونه مثل تو کوه باشم؟ چگونه شبیه تو باشم ای کوه ناپیدای زندگی ام؟
زینب سادات: کاش مامان بود.
به ایلیا پشت کرد که صدای نجوایش را شنید: تا تو هستی، دلم قرصه!
دلت قرص باشد جان خواهر!خواهرت که نمرده است! خودم مواظب تو هستم!
زینب سادات: هیچ کدومتون نمیخواید کامل بگین چرا دعوا کردید؟
محسن گفت: به ایلیا که اون حرف رو زد، ایلیا گفت حرف دهنتو ببند.
اومد ایلیا رو هل داد. ایلیا سعی کرد از دستش خالص بشه و دعوا نشه.
خیلی جا خالی داد اما ول کن نبود. یکی از مشتهاش هم ناغافل و نامردی زد که لب ایلیا پاره شد. من رفتن کمک ایلیا که خودش زودتر دستشو گرفت و پیچوند به پشت که تکون نخوره. همون لحظه آقای فلاح رسید و...
محسن سکوت کرد.
زینب سادات به فلاح گفت: قضاوت ناعادلانه کردید!
ایلیا حق داشت بهم گفت چون بی پدر و مادر هست، پدر مادرش رو خواستید! کار ما تمومه. مجازات این پسر هم با شما و آقای مدیر. ما یتیم ها از حق خودمون گذشتیم. مثل همیشه!
زینب رفت. احسان رو به پسرک گفت: با ناجوانمردی به هیچ جا نمیرسی! یادت نره!
احمدی رو به فلاح گفت: دایی حالا چی میشه؟
احسان از دم در برگشت و با پوزخند نگاهی به فلاح کرد و لب زد: دایی!
احسان رفت و خود را به زینب سادات رساند!
احسان: زینب خانم. بفرمایید بشینید، خیلی خسته هستید.
زینب سادات: ممنون آقای دکتر! ترجیع میدم پیاده برم. میخوام کمی فکر کنم.
زینب سادات رفت و احسان رفتنش را نگاه کرد و بعد از دقایقی به آرامی پشت سرش قدم برداشت. دل نگران زینب سادات بود در این وقت از صبح....
محسن و ایلیا کنار هم روی مبل دو نفره نشسته بودند. سر به زیر و ساکت. رها، صدرا، زینب سادات، زهرا خانم، احسان و مهدی مقابلشان بودند. احسان و مهدی ایستاده بودند و بقیه روی مبل ها نشسته بودند.
رها سکوت را شکست: بد ترین کاری که میتونستید انجام بدین رو انجام دادین! اعتماد ما رو به خودتون از دست دادید.
محسن اعتراض کرد: اما مامان...
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
"صبحمان را اینگونہ آغاز ڪنیم"
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
🌹بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ
🌹بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ
🌹بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور
🌹بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ
🌹بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ
🌹الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور
🌹َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى
🌹الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ،
🌹فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ
🌹مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ.
🌹الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ
🌹مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ
🌹عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ
🌹وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرین
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
❣سلام_امام_زمانم ❣
سلام ای انتظــار انتظـــارم🍃
سلام ای رهبر و ای یادگارم🍃
سلامم بر تو ای فرزند زهرا🍃
سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . .🍃
ای بهترین قرارِ دلِ بی قرارِ ما🍃
ای آبروی خلقِ دو عالم نگارِ ما 🍃
ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه🍃
آقا فدای تو همه ایل و تبارها 🍃
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
شیعه خوب ڪسی است ڪه
حضور #امام_زمان عجل الله را حس ڪند
و خود را در حضور او احساس نماید؛
این؛ به انسان امید و نشاط می بخشد ...
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷🌱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#اطلاعات_و_عملیات
جزء اطلاعات و عملیات بودن
یعنے بی نام و نشان شدن
یعنے دل ڪندن
یعنے قید همه چیز را زدن
سر دادن و جان دادن
امّا تسلیم نشدن ...
مردان خدا اینچنین بودند
از همه چیزشان گذشتند
ولی پای اعتقادشان
راسخ ایستادند
و عاشقانه سوختند
و گفتند هرگز
#ذلت_نمی_پذیریم...
اما تسلیم شدن؛
که این روزها به نام مصلحت
و اعتدال و ... اتفاق افتاده و
#عزت_ملت لطمه دیده،
یعنے تخلیهٔ اطلاعاتے شدن
یعنے لو دادن عملیات
یعنے سر شکستگی ....
مسؤلین مراقب باشند در
کدام راه قدم گذاشته اند!
بہ یاد #شهید بے مزار
مهمان حضرت زهرا سلام اللّه علیها
فرمانده گمنام اطلاعات و عملیات
لشگر ۲۷ حضرت محمد رسول اللّه (ص)
#جاویدالاثر
#شهید_سیدمجتبی_حسینی🌷
#شهادت_شلمچه_کربلای۵
#التماس_شفاعت
#اطلاعات_و_عملیات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
📲#استوری
😔حالا بگو قیمت چند...؟؟!
💔پایان فراق هشت ساله دختر شهید
مدافع حرم " #الیاس_چگینی "
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#بابای_شهیدم
بوسیدنت که هیچ
بغل کردنت که هیچ
من حتی نشد برای یک بار هم که شده تو را بو کنم...
📸حلما نازدانه شهید #میثم_نجفی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
گفتیم توصیهای به ما کن. بیدرنگ گفت:
اول اینکه حواستان به #حق_الناس باشد، یکی از دوستان که شهید شده بود، به خواب رفیقش آمده و گفته بود به من اجازهی ورود به بهشت نمیدهند، چون حقالناس گردنم هست، لطفا برو از طرف من آن را ادا کن. یعنی حتی اگر شهید هم بشوید اما حق الناس گردنتان باشد، اهل بهشت نخواهید شد.
دوم هم اینکه #نماز_شب بخوانید.
بدون نماز شب به جایی نخواهید رسید.»
#شهید_جانباز_علی_خوش_لفظ🕊🍂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀
شهید حاج قاسم سلیمانی:
من قدرت او را
، محبت مادری او را در هور دیدم.
در قلب کانال ماهی دیدم.
در وسط میدان مین دیدم.😭
#فاطمیہ🖤
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
🌷 این سنت را او ایجاد کرد. از همان روزهای آغازین فعالیت در سپاه همدان. طی نشستی با اعضای سپاه به آنان گفت: شما برادرها تکلیف دارید. باید به صورت منظم و هفتگی به زیارت خانواده های شهدا بروید. این عزیزان به گردن ما خیلی حق دارند.
#شهید_محمود_شهبازی🕊🌱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹